فرار به سوی آزادی

 

     سلام .  دیدم جالبه در مورد یکی از مکانهای دیدنی ویندزور ، موزه راه آهن زیرزمینی  که در اسکس قرار داره  چیزهایی بدونین .

    در باره بردگان سیاه پوست کلی مطلب خوندیم و شنیدیم . میدونستین که گروهی از اونها از مسیری به نام " قطار زیرزمینی " موفق به فرار به کانادا شدن ؟ جالب اینجاست که این مسیر نه " قطار " بوده و نه " زیر زمینی " . بلکه در واقع گروهی از آدمهای شجاعی بودن که تلاش کردن جان عده ای از بردگان سیاه و خانواده هاشون  به خصوص اونهایی که محکوم به اعدام بودن رو نجات بدن و به کانادا بفرستن .

     داستان واقعی  این گروه در کتابی نوشته Dr Bryan E Walls به نام The Road That Led To Somewhere منتشر شده و حاوی چگونگی این تلاش خارق العاده است .

     مسیر اصلی این فرار بین دو ایالت میشیگان و انتاریو بوده . در ویندزور به همت خانواده والس موزه ای در باره این مسیر سری تاسیس شده .

      اینم آدرس  سایت موزه :

http://www.undergroundrailroadmuseum.com/

File:UndergroundRailroadmonumentWindsor.jpg

    شهردار ویندزور ، ادی فرانسیس در جایی گفته که :

     << در این  بخش جنوبی کانادا عمیقاْ ارتباط تاریخی خود را  با تاریخ سیاهان و مسیر زندگی بخشی  که در کتاب آقای والس به داستان کشیده شده ، گرامی میداریم . شبکه ای متشکل از مخالفان بردگی و فعالان دیگر  و قهرمانان گمنامی که با کمک به  فرار هزاران سیاه پوست و هدایت آنها به سمت کانادا داستان " قطار زیرزمینی "  را رقم زدند . >>

  http://www.thecaribbeancamera.com/life-and-style/5003-on-the-underground-railroad

     این شبکه با تجهیز امکانات فرار از طریق صدها منزل امن و شجاعانی که حاضر به فداکاری در راه آزادی این بردگان بودن تونست هزاران برده رو از خاک آمریکا به کانادا منتقل کنه که خیلی زودتر از آمریکا برده داری رو غیر قانونی اعلام کرده بود .

     در مورد هریت تابمن چیزی شنیدین ؟ هریت برده مبارزی بود که حتی بعد از فرارش باز هم به آمریکا برگشت که خانواده اش رو نجات بده و بعدها به یکی از بزرگترین رهبران " راه آهن زیرزمینی " تبدیل شد . هالیوود فیلمی در باره این شخصیت مبارز ساخته که بد نیست ببینین .  

    

http://en.wikipedia.org/wiki/Harriet_Tubman

http://www.youtube.com/watch?v=9cUTKTWkbnw

http://www.youtube.com/watch?v=wMoWEZY-CJA&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=MBoWVat21pE

     دختر من که متخصص بین المللی سریال سیمپسونزه و در بعضی موارد از مشاورات ارزشمند ایشون بهره مند میشیم خاطر نشان کردن که در این سریال هم یک قسمت رو به این ماجرا اختصاص دادن :

http://simpsons.wikia.com/wiki/The_Color_Yellow

 

کدوم بیمارستان برم ؟

 

      سلام . سه ماه پیش دختر کوچیکم توی زنگ ورزش مدرسه یه بلایی سر پاش آورد . ظاهراْ اومد بسکتبال بازی کنه که موقع پریدن متوجه شد مچ پاش به شدت درد گرفت .

     همونجا توی مدرسه براش کیسه یخ گذاشتن و بهش رسیدگی کردن تا برسه خونه . دو سه روزی هم هنوز درد داشت . ولی از اونجایی که هنوز میتونست روش راه بره ما فکر کردیم چیز مهمی نیست و خودش خوب میشه و لابد پیچ خورده و از این حرفها .

    سه ماه گذشت . هنوز هم گاهی ناله ای میزد و تموم میشد و موضوع رو جدی نمیگرفتیم . تا اینکه در عرض  هفته گذشته با شدت گرفتن گرمی و شرجی هوا  کشف کردیم علی رغم تلاش دائمی کولر و پنکه سقفی و زمینی  و بادبزن و .....  زیرزمین خیلی خوش آب و هوا تر از بالاست و میشه از آقای شوهر دزدیدش  ، بنابراین رفت و آمدمون به زیرزمین و بالطبع استفاده از پله ها بیشتر شد و دوباره درد پای این بنده خدا شدت گرفت .

     دیروز بالاخره تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان و ببینیم نکنه قراره پای این بچه مدتی توی گچ یا آتل باشه و ما متوجه نیستیم .

     خونه قبلی به بیمارستان هتل دوئه نزدیک بود و ما بیشتر به اونجا مراجعه میکردیم . این یکی به بیمارستان رجینال نزدیکه . بنابراین سر گاری رو به اونطرف چرخوندیم و ساعت نه و نیم صبح وارد اورژانس بیمارستان شدیم .

     قبلاْ بگم که این بار دوم بود که ما سر از این بیمارستان در می آوردیم و بار اول ننوشتم که چه بلایی سرمون اومد . چون اصولاْ زیاد اهل غرغر نیستم و همیشه تلاش میکنم شرایط طرف مقابل رو هم در نظر بگیرم . بنابراین دفعه قبل تحمل کردم و ندید گرفتم و به خودم گفتم لابد امروز اینطوری بوده و همیشگی نیست و میگذره و خلاصه گذشتم . ولی اینبار چون تکرار ماجرا بود مطمئن شدم که این ایراد در این بیمارستان وجود داره و تصمیم گرفتم ماجرا رو بنویسم که شما هم در جریان باشین . انشاالله که گذرتون به هیچ بیمارستانی نیفته . آمین .

     القصه ما ساعت نه و نیم صبح وارد شدیم و روی صندلی نشستیم ( بدون پذیرش اولیه ) این اولین ایراد اینجاست . پذیرش و نمره و نوبتی در کار نیست . یک فقره نگهبان گیج اونجا نشسته که فقط میاد بهت میگه اومدی دکتر ؟ لطفا کارت بیمه ات آماده باشه . بعدش میشینه دوباره روی صندلی . مردم خودشون نوبت رو رعایت میکنن و گاهی هم اشتباه میشه و دلخوری پیش میاد .

     فقط هفت هشت نفر توی نوبت !! بودن و برآورد اولیه  من این بود که حداکثر دو ساعت دیگه خونه هستیم .

         به هر حال  بعد که نوبتت شد میری اتاق تریاژ  . مرحله پرسش و پاسخ تریاژ و دما و فشار و ... میگذره . از اینجا به بعد دیگه حسابت با کرام الکاتبینه . چرا ؟

    خانم مسئول تریاژ به شما با جدیت ( همه اینجا بد اخلاقن  . از لبخند و همراهی هتل دوئه خبری نیست ) میگه برو فلان طرف راهرو و فلان اتاق و این پرونده ات رو بذار توی جعبه دم درش و بشین تا صدات کنن . آخ این جمله " بشین تا صدات کنن " چقدر ترسناکه . نشون به اون نشونی که توی این اتاق ما دو تا فیلم کامل رو از تلویزیون دیدیم . یعنی مثل بچه های خوب  توی مدرسه از ساعت ده تا ساعت یک  " نشستیم تا صدامون کردن " !!!

    در تمام این مدت میدیدیم که پرستارها  و دکترها در کمال آرامش با هم حرف میزنن و قهوه میخورن و در گوشی لابد جوک میگن و غش غش میخندن . گاهی هم یادشون میومد که برای چی دارن حقوق میگیرن و مابین گپ و گفتشون یه مریضی هم میدیدن .

      مردم هم انگار به همین وضعیت راضی هستن و عادت کردن خیلی ساکت و صامت تحمل میکردن . سر درد دل که باز میشد همه گله داشتن ولی کسی اعتراضی نمیکرد . یه خانمی که به دستش بانداژ داشت با کمال غصه تعریف کرد که دیشب از ساعت هفت عصر تا شش صبح نگهش داشتن و فقط دستش رو بانداژ کردن !!! من توی دلم داشتم فکر میکردم که خوب لابد کار دیگری هم بوده و این خانم متوجه نشده . مثلاْ منتظر جواب آزمایشی بودن که دارو تجویز کنن یا چیزی شبیه به این . ولی ......

      در این مدت نمیدونم دخترم به چی حساسیت داشت که دوباره کهیر و آلرژی اش هم شروع و  ماجرا نور علی نور شد .

     ضمناً ورود بیمار به اورژانس هم که تمومی نداشت . مجسم کنین که صندلی های قسمت انتظار اولیه قبل از تریاژ دائم داره پرتر و شلوغ تر میشه . ولی از تغییر سرعت و روش کار در پرستارها خبری نبود . تعداد دکترهای مقیم هم انگار هی کمتر و کمتر میشد . قاعدتاً ویزیت بیماران توی بخش باید صبح زود باشه . پس کجا غیبشون میزد من نمیدونم . لابد به ساعت نهار نزدیک میشدیم و این طفلکی ها هم گشنه میشن ، روبات که نیستن . ما  خیل منتظران هم که نامرئی بودیم تو چشمشون .

     دیگه میخواستم یواش یواش یه دیواری پیدا کنم سرمو بهش بزنم که ساعت یک بالاخره صدامون کردن . رفتیم قسمت اورژانس و یه تخت به دخترم دادن و گفتن بخواب تا دکتر بیاد .

     دوباره انتظار شروع شد . باز هم راه رفتن و گپ زدن و قهوه خوردن این ملت رو تماشا کردیم تا ساعت دو و نیم . در این فاصله دو بار رفتم اعتراض کردم و هر دو بار گفتن که صبر کنین تا نوبتتون بشه .

 

    متأسفانه متوجه بودم که مدیریت نادرست این بیمارستان باعث شده که مثلا دکتر اورژانس خودش کار های کاغذی بیمارش رو هم انجام بده در حالی که ده ها بیمار دیگه در نوبت ویزیت داره . روی تخت کناری ما یه نفر خوابیده بود که نمیدونم بینوا چرا پلک یه چشمش افتاده بود و نمیتونست بازش کنه . انگار که دور از جونش سکته مغزی کرده باشه . دکتر ویزیتش کرد و گفت " میرم که برگه هات رو آماده کنم و بامسئول ـ رسیدگی در منزل ـ صحبت کنم و .... " . این کارهائیه که میتونه به دستیار یا پرستار سپرده بشه و پزشک به بیمارهای بعدی برسه ولی اینجا خود دکتر همه این کارها رو انجام میده در حالی که پرستارها هنوز دارن با هم حرف میزنن و ..... دکتر بعد از بیست دقیقه برگشت و با مسئول " رسیدگی در منزل " صحبت کرد و کارهای پیرمرد رو بهش ارجاع کرد و تازه رفت سر مریض بعدی که ما نبودیم . دو تا پرستار در این فاصله بیست دقیقه ای " فقط " با هم گپ زدن  .

    ساعت دو و  نیم دیگه بنزینم تموم شد . به خصوص که یهو دوزاری ام افتاد که  در اثر بی مبالاتی و عدم نوبت دهی درست و صحیح ، دو نفر که بعد از دختر من بودن کارشون بعد چهار ساعت تموم شد و رفتن و ما به ساعت پنجم رسیدیم و خبری نیست .

      با عصبانیت رفتم سراغ یکی از پرستارها که دائم میگفت باید نوبتتون بشه و گفتم فلان آقا و فلان خانم که بعد دختر من بودن ویزیت شدن و رفتن . بعد از پنج ساعت باز هم  میگین هنوز نوبت دختر من نشده ؟ این چه بیمارستانیه که پنج ساعت مارو نگهداشتین و هنوز هیچ کس دختر منو ندیده و.... خلاصه اون روی هاپویی من خوش اخلاق دیگه داشت بیرون میزد .

     یهویی تازه انگار دوزاری شون افتاد که دارن فس فس میکنن دویدن و برگه ها رو زیر و رو کردن و پرونده دختر منو درآوردن و ..... در عرض چهل و پنج دقیقه دکتر ویزیتش کرد و از مچ پاش عکس گرفتن و عکس رو دیدن و پاش رو بستن و تمام !!!! یعنی اگر از اول صبح درست کار کرده بودن ما ساعت ده و نیم خونه بودیم . در حالی که ساعت سه و نیم درست مثل گنجشک تیر خورده ، افتان و خیزان به خونه رسیدیم .

 

     میخوام بگم که مدیریت همه جا حرف اول رو میزنه . بارها دیدیم که یه پزشک رو میذارن مدیر یه بیمارستان . ممکنه این پزشک در حرفه خودش متخصص ماهر و  قابلی باشه ولی آیا دوره مدیریت هم دیده ؟  نمیدونم رئیس این بیمارستان چه تخصصی داره ولی قطعاً در مدیریت ضعیفه . اونی که من به چشم دیدم کمبود پرسنل یا امکانات و تجهیزات نبود . فقط عدم هماهنگی و برنامه ریزی برای کارمندان بود . به هر حال ما که صدمه خوردیم . اونهم دو بار .

      بیمارستان هتل دوئه به نظر من در این مورد خیلی بهتره . من نمیتونم در باره درجه تخصص پزشکانش اظهار نظر کنم . اینکه متخصصین دوئه بالاتر و ماهر تر هستن یا رجینال چیزی نیست که من بتونم در موردش صحبت کنم . ولی در باره هماهنگی کارمندانش با هم و رسیدگی فوری و ضروری در اورژانس واقعاْ دوئه بهتر از رجینال به چشم میاد .

   Hotel Dieu Hospital Windsor Ontario CANADA *1929*

        به هر حال باز هم دعا میکنم که پای هیچ کدومتون به هیچ بیمارستانی نرسه ولی اگه خدای نکرده هوس بیمارستان رفتن به سرتون زد از من گفتنی برین هتل دوئه  .

     پی نوشت : فعلاً دختره داره لنگ میزنه و دل ما رو میسوزونه که چرا زودتر نبردیمش دکتر . الهی شکر گفتن که نه شکسته و نه مو برداشته و نه تاندون مشکلی داره . فقط باید ببنده و خمش نکنه تا خوب شه . الآن موقعشه که خودشو حسابی لوس کنه و داره از موقعیت قشنگ استفاده میکنه .

فستیوال آتش بازی ویندزور - دیترویت

    

     سلام . دیشب اینجا آتیش بازی بود .

     پارسال که من رفتم ایران ( یادتونه ؟ گفتم برای امتحانهام دارم میرم و این ملت یه ماه و نیم بعد از من اومدن ) خلاصه اینها مدام دل منو میسوزوندن و میگفتن نبودی ، ندیدی و از این حرفهای ننری .

     امسال من باهاشون رفتم و حالا جدی دلم میسوزه که پارسال رو از دست دادم . حالا ماجرای آتیش بازی چیه ؟

    میدونین که ما و دیترویتیها دو طرف رودخونه ایم . یعنی کانادایی ها  و آمریکا یی ها اینجا درست بیخ گوش هم زندگی میکنن . توی آمریکا روز چهارم جولای شادمانی میکنن و اینجا روز اول جولای .

    اول جولای روز ملی کانادا  National Day یا همونطور که سابقا بهش میگفتن روز حکومته یا  Dominion Day  . در این روز در سال ۱۹۸۷ ، سه کولونی اصلی انگلیسی مهاجر با هم متحد شدن و زاده شدن نوزادی به نام کانادا رو اعلام کردن .

    توی این آدرسها اطلاعات کامل تری پید میکنین :

         http://en.wikipedia.org/wiki/Canada_Day

http://www.pch.gc.ca/eng/1292265752243/1292265752246

http://www.youtube.com/watch?v=qnGbcsy1k54

    این آخری فیلمی مربوط به پارساله . در این فیلم به خوبی متوجه چندملیتی بودن کانادا میشین .

    حالا جریان آتیش بازی دیشب چی بود ؟ اینکه چون دو روز اول و چهارم جولای به هم خیلی نزدیکن ، دو شهر  ویندزور و دیترویت برای نزدیکی بیشتر  هر سال در یک روز مشترک ، اواخر جولای " باهم " جشن میگیرن .

      در سال ۱۹۳۰ دانشجویی به نام Paul Lotzeier ایده این حرکت رو داد .  به نظر اون مرزهای جغرافیایی نباید باعث جدایی انسانها میشدن . برای همین پیشنهاد کرد که دو شهر ویندزور و دیترویت با این حرکت نمادین میتونن نزدیکی بیشتری بین مردمشون ایجاد کنن . هسته  جشن با ایده این شخص شکل گرفت .

Paul Lutzeier 1979

      قرعه جشن مشترک امسال به دیشب افتاده بود . اسم این روز هم :

Windsor-Detroit International Freedom Festival 

International Freedom Festival

     این پرچم که دقیقا در رابطه با همین فلسفه طراحی شد پنجاه و سه ساله که وسط پل آمباسادور در اهتزازه .

    این هم آدرس اطلاعات در باره این روز

http://www.crwflags.com/fotw/flags/ca_us-wd.html

http://en.wikipedia.org/wiki/Windsor%E2%80%93Detroit_International_Freedom_Festival

    این صفحه اطلاعاتی در باره خود ویندزور داره و به این روز هم به عنوان یکی از جشنهای مهم سالانه شهر ما اشاره کرده .

http://wikitravel.org/en/Windsor_%28Ontario%29

Windsor fireworks display along the Detroit River June 27, 2011.

Family outing to the Fireworks display on the Detroit River in Windsor Ontario June 27, 2011.

    دیشب درست مثل سیزده بدر " همه " مردم ویندزور در طول خیابون ریورساید حضور پیدا کردن و با پهن کردن زیر انداز و ... یا استفاده از صندلی تاشو ( بابا اینها ژیگولن ) از ساعت هشت به بعد قیافه ریور ساید رو به تصویری از سیزده بدر خودمون تبدیل کردن و در انتظار شروع آتیش بازی در ساعت ده شب بودن .

This is my 6-year-old daughter, Isabella Denno, watching the fireworks on the front lawn of Le Goyeau Apartments on Goyeau and Riverside Drive. We have been watching in this spot for the past 3 years and it's become a beloved tradition with our family. It was a great night. Can't wait for next year!

     از ساعت هشت و نیم دو تا هلی کوپتر شروع به پرواز در طول رودخونه کردن که پرچمهای دو کشور رو حمل میکردن . یکی کانادا و یکی آمریکا . پرچمهای بسیار بزرگی به اندازه خود هلی کوپتر ها ساخته شده بودن که از فاصله دور هم دیده بشن . این پرنده ها چند بار در طول رودخونه رفت و آمد کردن و با سرعت بسیار پایین هر دو پرچم رو برای مردم هر دو طرف رودخونه به نمایش گذاشتن . آخرین بار هم وسط راه در هوا ایستادن و ده دقیقه با آرامش با هم دایره زدن . هر بار که پرچم کانادا به طرف ما میومد یهویی از خیل جمعیت حاضر در ریور ساید صدای هورااااااا بلند میشد . لابد طرف دیترویت هم همین برنامه بوده .

     ساعت ده شب هلی کوپترها فراموش شدن چون ناگهانی از داخل کشتیهای وسط رودخونه ، آتیش بازی شروع شد . من توی ایران و ارمنستان هم آتیش بازی دیده بودم ولی نمیتونم بگم که این بار چقدر ماجرا بزرگتر و هیجان انگیزتر و زیباتر بود . بازی رنگ و نور و صدا و فریاد مردم چنان هیجانی در دل ایجاد میکرد که آدم زمین و زمان رو از یاد میبرد .

    ترکیدن هر گل آتیش هزاران شراره رنگی و زیبا تولید میکرد و چون خیلی نزدیک به مرکز ماجرا بودیم ، هر گل درست مثل بادکنکی که بادش کنن ناگهانی برزگ و عظیم میشد تا بعد چند ثانیه تبدیل به هیچ بشه . ولی گلهای بعدی مهلتی برای استراحت دل باقی نمیذاشتن و پشت سر هم شلیک میشدن .

     ساعت ده و نیم بعد از شلیک آخرین مهمات !!! شادمانی که عامدا" بزرگترین و پرصدا ترین و زیباترینش هم بود بالاخره ماجرا تمام شد .

     حواشی برنامه :

      ما ساعت هشت از خونه راه افتادیم و هشت و ده دقیقه مجبور شدیم توی وایندات پارک کنیم و باقی راه رو پیاده بریم . چون دیگه جای پارک نبود !!

     بالاخره باور کردم که این شهر هم " مردم " داره . انقدر که همه در بدو بدوی کار هستن و همه در لونه های تنهایی خودشون زندگی میکنن ، در حالت عادی شهر تقریبا متروک به نظر میاد ولی دیشب معلوم شد که نه بابا شهر ارواح هم نیست اینجا . تقریبا از ساعت نه به بعد دیگه جای سوزن انداختن روی زمین نبود . " تمام " ریور ساید پر شده بود .

     خیلی از خونه های نزدیک ریور ساید داشتن پارکینگهاشون رو کرایه میدادن . ساعتی ۷ تا ۱۰ دلار .

      از ساعت هفت به بعد یه هواپیمای ریزه میزه داشت یه آرم بزرگ کارخونه فورد به علاوه شعار معروف  " بالاترین کیفیت " کارخونه رو توی آسمون یدک میکشید . شونصد دفعه رفت و برگشت تا مطمئن شد که همه شیر فهم شدن از فورد بهتر توی دنیا وجود نداره . خوب بابا . که چی ؟ از پیکان ما که بهتر نیست . اینهمه هم ادا و اطوار نداریم والله .

     ما مثل بچه آدم نشسته بودیم لبه یه استخر توی پارک و داشتیم ساندویج میخوردیم که یهویی زنبورها حمله کردن . یه زنبورهایی اندازه "  هفت گز " های ترسناک ایران . نمیدونم این خانواده ای که بغل دست ما نشسته بودن انگار با خودشون آوردن . چون  تا اونها نشستن زنبورها هم اومدن و دائم دور سر اونها به خصوص خانومه پرواز میکردن و گاهی هم به ما عنایت داشتن . خیلی دلم میخواست بگم چی زدین به خودتون که زنبورها ولتون نمیکنن . تا تونستیم بهشون به فارسی غر زدیم و پشت سرشون صفحه گذاشتیم  ( من چقدر بدجنسم ) .  همه گروهای اطراف شاکی شده بودن . یه دختر سیاه پوستی که موهاشو چهل گیس بافته بود چنان مورد علاقه زنبورها از آب دراومد که پتویی رو که زیرش انداخته بود برداشت و عین چادر سرش کرد و از محوطه فرار کرد . همه در حال داد و هوار و پریدن از این طرف به اون طرف بودن . بعضی از بچه های کوچیکتر به این بهانه رفتن توی استخر پارک . خواستیم جا عوض کنیم .  ولی بسکه  همه جا پر شده بود میترسیدیم اگه از سر جامون بلند بشیم دیگه نتونیم جایی برای نشستن پیدا کنیم . برای همین طفلی آقامون حصیر کوچولویی رو که بچه ها روی هره استخر گذاشته بودن و نشسته بودن لوله کرد و شجاعانه تا زمانی که زنبورها دست از سرمون بردارن بالای سرمون حرکت داد . ما با خیال راحت نشستیم و ساندویجهامون رو تموم کردیم و گاهی حتی یه غری زدیم که اهههههه چرا زدی به سرم ؟ یه بار هم یه زنبور صاف نشست روی سر  همون خانوم پهلویی . تا خواستم به شوهرم بگم با لوله بزنه تو سر جفتشون  ، بلند شد و خانومه نجات پیدا کرد . نیتم خیر بود به خدا !!  بالاخره زنبورها نمیدونم فهمیدن خانومه خوراکی نیست یا شب شد و لالاشون گرفت ، رفتن و خلاصمون کردن . یعنی طفلی آقای شوهر مهلت کرد ساندویج خودشو بخوره .

     آخر برنامه من متوجه شدم که فک و لپهام درد گرفته چون حواسم نبود که تمام نیم ساعت نمایش  رو در حال شوک با دهن باز و یه خنده از بنا گوش دررفته تماشا کردم .

     دروغ نگم یه بار دهنم رو حرکت دادم و با بی فرهنگی تمام جلوی پام تف کردم  چون یهویی یه پشه رفت توی دهنم !!

    جهت باد از طرف ما به طرف دیترویت بود و همه دود و خاکستر ماجرا رفت بالای سر دیترویتی ها . عیبی نداره ، خودشون از اول سیاه بودن .  ( گفتم که بدجنسم )

   

   

     

Willisted Manor ( تاریخ ویندزور )

     سلام .  مکانهای تاریخی ویندزور رو میشناسین ؟ چطوره گاهی در باره این مکانها هم بنویسم ؟ البته نمیتونین از کانادا انتظار آثار تاریخی کهن و چند هزار ساله داشته باشین . یعنی اون مدل که ما ایرانیها توی کشور گل و بلبلمون داریم و بهش عادت داریم اینطرفها پیدا نمیشه .
     بخشی از آمریکای جنوبی که محل زندگی اقوام مایا و اینکا و آزتک بوده با داشتن تاریخ و گذشته چند هزار ساله میتونه ما ایرونیهای طرفدار آثار باستانی رو راضی کنه ولی اینجا متاسفانه خبری از این مکانهای دوست داشتنی نیست .
        
 
     من شاید اگر سرنوشت برام خطوط دیگری رو انتخاب نمیکرد به طرف باستان شناسی کشیده میشدم . اگر چه که دوره اسطوره شناسی هم دیدم و عاشق نماد شناسی هستم ولی اصولا نمیشه بین اسطوره ها و مکانهای باستانی و .... خط تمایز کشید و سواشون کرد .
     شاید استارت اولیه علاقه به باستان شناسی در قلب و روح من ، بیست و اندی سال پیش در کلاسهای دانشگاه و به دست استاد نازنینی به اسم دکتر مجتهد زاده که نمیدونم در قید حیات هست یا نه زده شد . شاید هم کار آرشیو مجله دانشمند پدرم بود که از بچگی عادت داشتم برای خوندن بخشهای " این اختراعات مورد نیاز است " و " اسرار شعبده بازی " مدام جلوی کتابخونه اش باشم .
     به تدریج که بزرگتر شدم مقاله های دیگه هم جلبم میکرد و یکی از محبوبترین ها سلسله مقاله " تمدنهای کهن "  ( یا اسمی شبیه به این . دیگه یادم نیست والله ) بود . خلاصه به هر دلیل من به این دنیا کشیده شدم . معماری خوندم  ولی با عشق به  تحقیق در باره تاریخ باستان در ته قلبم .
   
   
     

     اگر چه که به نظرم میاد بررسی و مطالعه در باره  اسطوره ها و تاریخ کهن ( یعنی منظورم اینه که قبل از اختراع خط و تاریخ " نویسی "  )خیلی ماجراجویانه تر و هیجان انگیز تر از تاریخ باستان ملل مختلفه ولی به هر حال همه اش جذابه ، گیرم با درجات مختلف .
     پدری دارم که قبل از بازنشستگی بیشتر سالهای کارش رو در مأموریت گذروند و ما همیشه بعد از امتحانها و در سه ماه تابستون به شهری میرفتیم که پدرم اونجا در حال کار بود . در همین دوره های سه ماهه تمام آثار زیبا و منحصر به فرد خوزستان ، آذربایجان ، لرستان و .... دیدیم .
     اوج شادمانی و شانس زمانی بود که دیدم شوهرم هم مثل خودم اهل سفر و مشاهده آثار باستانیه و به  دلیل نعمت داشتن این دو مرد خوش سفر من تونستم تقریبا تمام ایران رو بگردم . جدی فکر میکنم شاید غیر از سیستان و بلوچستان همه جا چرخیدم . بگذریم و برگردیم به تاریخ کوچولوی دویست سیصد ساله کانادا .
    امروز میخوام در باره یه منزل باستانی !!! صد ساله در ویندزور براتون بنویسم .
 
                                                 Willisted Manor
 
     
                                                          
 
     Willisted Manor  منزلی تاریخی هست  واقع در شهر قدیمی Walkerville در انتاریو که الآن بخشی از شهر ویندزوره . این مکان به دست یه آرشیتکت نو گرا به نام آلبرت کان و بر اساس معماری قرن شانزدهم منازل اشرافی انگلیس در سال ۱۹۰۴ به خواست و سفارش ادوارد چندلر واکر پسر هیرام والکر ( نقاشی پایین )  شروع شده و در ۱۹۰۶ به پایان رسیده .  اسم منطقه واکرویل به خاطر این آقا انتخاب شده  که مهمترین آدم منطقه بوده . توی پست بعدی در مورد هیرام واکر براتون مینویسم .
                     ( لابد اگه ایران بوده اسم منطقه به جای واکر ویل ، میشده " واکریه " )
 
                 
        
      این منزل به یاد پسر اول این آقا به نام Willis Walker که وکیلی در دیترویت بوده و در جوانی از دنیا رفته نامگذاری شد .
 
      از نکات جالب معماری این منزل اینکه فقط یک اتاق خواب شخصی  و 36 اتاق دیگه  برای مهمانها داشته .
 
     
 
      وقتی که پسرشون از دنیا میره خانم واکر دل اینکه در این خونه زندگی کنه نداشته و خونه رو به شورای شهر واکرویل میبخشن که در سال ۱۹۳۵ و با الحاق واکر به ویندزور مالکیت این منزل هم به شهر داری ویندزور میرسه . 
 
   
 
 
      در سالهای بعد از آن به دلایل مختلفی از این ساختمون استفاده شده . زمانی  به عنوان سالن شهر  و مدتی به عنوان گالری هنری و مدتی هم برای شعبه کتابخانه عمومی .
    
     
 
      اوایل دهه چهل میلادی شهرداری با  نگرانی از استهلاک و تخریب مدتی استفاده از  این ساختمان سی و شش اتاقه  رو متوقف و با تعمیرات و نوسازی دوباره به عنوان تالار مهمانی راه اندازی اش کرد .

 

     محوطه بزرگ ۱۲۰۰۰ متری اون هم تبدیل به یکی از پارکهای زیبای ویندزور شد .

 

     این عکس مربوط به ورودی شمالی پارک قبل از محوطه سازی فعلی هست . فکر میکنم مربوط به همون صد سال قبل باشه چون به جای رد لاستیک اتوموبیل فقط رد چرخ کالسکه دیده میشه !!!

     اینجا عکسهای بیشتری از تاریخ گذشته ویندزور پیدا میکنین .

                                      http://www.flickr.com/photos/walkerpub/

     

                  

                    

               در حال حاضر این مکان به عنوان تالار برای مهمانی ها و جشنها اجاره داده میشه .

    

                      

                        

      

     

                            ( ضمنا" به فرشهای ایرانی کف سالنها هم که عنایت دارین . )

   این آدرس خودش :

                                                  Niagara St - 1899

                                                  Tel : 5192532365

   توی این آدرسها هم میتونین اطلاعات کامل تری در باره این مکان پیدا کنین .

                          http://www.biographi.ca/009004-119.01-e.php?BioId=40606

       http://www.friendsofwillistead.com/willistead_history.html

                         http://en.wikipedia.org/wiki/Willistead_Manor

                                 http://www.citywindsor.ca/000224.asp

راستی حال باغچه ام خیلی خوبه .

    

باغچه من

    سلام . بچه که بودم یه قصه خوندم به اسم تیستو سبز انگشتی . شاید هم سن و سالهای من بدونن از چه داستانی حرف میزنم . یه کتاب کوچیک خیلی قشنگ بود در مورد یه پسری به اسم تیستو که به هر چیز دست میکشید از جای لمسش گیاه سبز میشد . از اول داستان داشت فکر میکرد که دیگه چه کارهایی میتونه با این قدرت خارق العاده اش انجام بده . آخر داستان به این نتیجه رسید که بره کارخونه اسلحه سازی بابا بزرگش رو آباد !!!! کنه . رفت و به همه ماشین آلات و محصولات جنگی کارخونه دستی کشید و دنیا شد گلستان !
     همیشه به کسانی که خیلی در باغبانی استاد بودن لقب تیستو سبز انگشتی میدادم . یکی اش بابا و مامان  گل خودم که تیستو رو هم از میدون به در کردن .  همیشه هم حسرت میخوردم که کاش یه باغچه ای برای خود خود خودم داشتم .
     خونه مون توی ایران مجتمع چهار واحدیه که یه باغچه مشترک داره . دست و دلم نمیرفت که توی باغچه مشترک کار آدم حسابی انجام بدم . ولی اینجا .... من بالاخره به آرزوم رسیدم و میتونم خودمو بسنجم که تیستو هستم یا نه .
      باغچه ام یه موجود خارق العاده است . من همیشه فکر میکردم که  همه باغچه های دنیا مقدار زیادی خاک دارن و مقدار کمی گل و ریشه . ولی باغچه من یه قربیل خاک داره و شش تا کامیون ریشه بی هدف !!! ریشه ها نمیدونم از کجا به کجا میرن و همه باغچه رو برام سیم کشی کردن . ریشه های کلفتی که فقط با قیچی آهن بر میشه به جنگشون رفت .
            
 
    توی این باغچه تا جایی که چشمهای طفلکی من میبینن فقط گل و گیاه های عادی و کوتاه کاشته شده . مثلا شمشاد و رز و .... ولی ریشه هایی که باغچه رو درسته قورت دادن بهشون میاد مال درخت بائوباب باشن یا لااقل گردویی چیزی .
    اصلا نمیتونی بیلچه رو توی خاک باغچه فرو کنی و از جونت سیر نشی . انگشتهام درد گرفته انقدر که با ریشه ها جنگیدم . خلاصه اگه من بتونم از این باغچه چیزی در بیارم زنگ میزنم به گینس .
    امروز با دخترم رفتم خرید باغچه ای . از ایران با خودم بعضی بذرهای نازنین آوردم که اینجا پیدا نمیشه . مثلا شاهی یا ریحون بنفش ورژن ایرانی . یه عالمه هم اینجا خریدم . امروز هم رفتم باز هم چند تا گلدون کوچولو شمعدونی و بگونیا گرفتم . ببینم اگه این باغچه آدم حسابی شد عکسش رو براتون میذارم .
 
 
     
       

    اگه خواستین خرید باغچه ای کنین هم Home Depot ، هم  Lowe's ، هم Canadian Tire و خیلی جاهای دیگه میتونین برین . همه اینها بخشهای باغبانی دارن .
    Lowe's  درست چسبیده به سوپر استور که من دوستش دارم  . اصلا من باید از این بازار واکر کمیسیون بگیرم بسکه براشون تبلیغ میکنم .
 
                       

     هفته پیش یه سری گلدون طفلکی گذاشته بودن که انگار کسی دوستشون نداشت . خیلی کوچولو و ضعیف بودن و به همین دلیل قیمتشون خیلی پایین بود . من چند تا اطلسی و شمعدونی و ژرویرا و .... برداشتم . جناب آقای شوهر مخالف بود و میگفت خوبش رو بردار . اینها اگه خوب بودن قیمتشون پایین نبود و حتما خشک میشن . ولی من انگار دلم یه چیز دیگه میگفت . به نظرم اومد بیچاره های خدا منتظرن و دارن با امید به من نگاه میکنن . خلاصه آوردمشون خونه و از هفته پیش تا الآن چنان بهشون رسیدم که کلی جوونه و غنچه دادن و جناب آقای شوهر با شادمانی گفت بده ببرم زیر سایه بون جلوی خونه آویزونشون کنم :) گفتم باشه ولی یه هفته دیگه بیا تحویل بگیر که همه غنچه ها باز شده باشن و خوشگلتر باشن .
 
                          

     یه جورهایی انگار قضیه من و این باغچه ناموسی شده . دارم باهاش میجنگم که ببینم من قویترم یا این ریشه های بی صاحاب .
    تمام خیارها و گوجه ها و کدو حلواییها گل دادن . فلفل قلمی که دیگه نگو . زودتر از همه به بار نشست و دیروز افتتاحش کردیم  . منتظرم که تخمه هندونه هام توی کاسه سر باز کنن که بکارمشون توی باغچه .
 
                    

    یه خورده دیگه که قیافه باغچه آبرومندانه تر بشه براتون عکس میذارم .

                                                               

دندان پزشکی در ویندزور

 

Dentist-Zahnarzt-Preise-prices-fees-heritage-old-western-town-Westernstadt-wilder-westen-wild-west-Barkerville-BC-Canada-Kanada-DSCN2668.jpg

       سلام . چند روز پیش روکش دندونم افتاد ! نه بابا ، قورتش ندادم . خیلی ناراحت شدم . چون اوهیپ بیمه دندون که نمیده . خلاصه هی فکر کردم که چکارش کنم تا به دکتر برسم از دست نره بیچاره . دویست تومن توی ایران پول خورده بود این دندون . آخر گفتم مگه مامان بزرگها دندون مصنوعی ( نامردین اگه بخندین ) توی آب نمیذارن ؟ و گذاشتمش توی کاسه آب و گشتم یه دندون پزشکی نزدیک خونه مون توی اتاوا پیدا کردم و وقت گرفتم که دکتر دوباره چفتش کنه . هی گفتم خودم میتونم با چسب اهو بچسبونم این ملت نذاشتن . گفتن یهویی میچسبونی به زبونت  کار خراب میشه .

      دو شنبه که میخواستم برم دختر کوچکم دندون درد گرفت . با خودم بردمش که دکتر دندونش رو چک کنه ولی منشی گفت دکتر اصلا امروز وقت اضافه نداره و اگر میخوای وقت خودت روبده به دخترت . گفتم باشه من که درد ندارم الآن . دخترم رفت و الهی شکر هیچی اش نبود و گذشت . به من روز چهار شنبه وقت داد . حالا هنوز دندون بدبخت توی کاسه آب بود و عین گلدون هر روز آب کاسه رو عوض میکردم . امروز که چهار شنبه باشه با دخترم راه افتادم برم اونجا . اولا که ساعت یازده به زور دختره رو از تخت بیرون کشیدم ( مارچ برک !!! معلومه دیگه ) و ثانیا کار بانکی هم داشتم و ثالثا میخواستم سر راه به یه مغازه عتیقه فروشی سر بزنم ( واسه تماشا ، من از این پولها ندارم )  و بالاخره بعد از کلی کار بیرون و پیاده روی طولانی تا مطب ، ساعت یک و ربع رسیدم جلوی میز منشی و .......دیدم اهه  دندونم رو توی کاسه آب جا گذاشتم !!!! (  ای بابا خنده نداره که  ) دیگه نمیگم چه حالی بودم و چه جوری منشی راضی شد که ازم ویزیت نگیره و بهم وقت دوباره ، ببخشین سه باره بده . نکنه جدی جدی پیر شدم ؟

    خوب خیال دارم آدرس و تلفن چند تا دندون پزشکی براتون بذارم :

    این همونی هست که خودم دارم میرم  . هنوز دکتر هیچ کاری روی دندونم انجام نداده . بنابراین تضمینش نمیکنم . فقط دارم آدرس مینویسم برای کارهای اورژانسی . اگه رفتم و خوب بود براتون مینویسم . اگر چه که امیدوارم کار به چسب اهو ختم بشه :

        OTTAWA STREET DENTAL OFFICE

        993 Ottawa Street

        Windsor , Ontario N8X 2E2

5192584211

http://www.ottawastreetdental.ca

   این هم آدرس سایت دندان پزشک یابی !! در ویندزور :

  http://www.windsor-dentist.ca/

   ایشاالله که دندونهاتون نره توی کاسه آب !

 

آموزش خیاطی و طراحی لباس در ویندزور

   سلام . امروز صبح ساعت ۵ بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد و نشستم پای کامپیوتر . نامه هام رو چک کردم . به اخبار روز نگاه کردم و کلی در باره اقتصاد و سیاست و ...دنیا توی دلم نظریه پردازی کردم و به جای سردمداران دنیا تصمیمات مهم و ارزشمند گرفتم و احساس خوشگل " خود سیاستمدار بینی " بهم دست داد . خلاصه تا ساعت هشت که بچه ها و  جناب آقامون بیدار بشن سرم گرم بود .

   ساعت هشت بلند شدم و رفتم سراغ قوری و کتری . یه میز خوشگل ایرانی چیدم که بوی پنیر لیقوانش مستم میکرد . شوهر نازنینم از ایران با خودش چند کیلویی پنیر مورد علاقه ام رو آورده  بود . کنار پنیر هم چند تا پر گردو و نون بربری ( همون عربیه که مزه بربری داره ) و مربای آلبالو  و چایی لاهیجان و .... بعد میگن یه خورده تپل تر نشدی ؟ آخه چرا پنیر میارین برای من بیچاره ؟

 

تا ساعت هشت و نیم دلی - دلی صبحانه چیدم و متناوب به همه غر زدم که زود باشین ، دیرتون شد . ساعت بیست دقیقه به نه بالاخره یکی شون نشست سر میز و درحالی که حالا خودش داشت غر میزد هول هول شروع کرد به هم زدن چایی . شوهرم و اون یکی هم اومدن و سه تایی سریع صبحانه خوردن و بلند شدن که بپرن تو ماشین ولی ............

   گفته بودم یه همسایه پیری داریم که لطف کرد و با محبت بسیار به صورت مجانی آشپزخونه مارو  آب پاشی کرد و " شستوندش " ؟ ( شستوندن = وادارش کنی که شسته بشه    در  پست باران خانگی ) ایشون غیر از هنر وادار کردن دیگران به شست و شو یه هنر دیگه هم دارن . اینکه چون مطمئن هستن که همه ، همیشه بیکارن ، در نتیجه هر ساعتی ، هر کجا که کسی رو گیر بیارن ، تا اسم تمام گربه های زمان بچگی یا تمام نمره هایی که در طول دوران ابتدایی گرفتن یا ماجراهای زندگی  همه خاله زاده ، عموزاده هاشون رو نگن ، طرف رو ول نمیکنن . این تعارفات خاص ایرانی یا همون هندونه تراپی خودم هم باعث میشه که نخوام بهش پشت کنم و با سرعت صد کیلومتر در ثانیه از محل خطر دور بشم . پیر و تنهاست طفلی . چکار کنم ؟

      امروز صبح که همه دیرشون شده بود و هر کس داشت تقصیر رو گردن دیگری مینداخت درو باز کردیم که بریم بیرون ولی یهویی یه نفر از طبقه بالا با صدای بلند گفت good morning و شروع کرد از پله ها پایین آمدن . اگر میتونستم از صحنه فیلم بگیرم میفهمیدین چه کمدی بامزه ای شده بود . شوهرم و دختر کوچکم که جلوی صف بودن یک ثانیه با وحشت به هم نگاه کردن و در حالی که تلاش میکردن دو نفری با کیف و کتاب و .... همزمان از در رد بشن به همدیگه گیر کردن .

     خانم  همسایه چند پله پایین تر اومده بود . من به فارسی گفتم زود باشین . فرار کنین . ولی در کوچکتر از اون بود که باهم بتونن رد بشن . دختر بزرگم پشت در آپارتمان پنهان شد که مجبور نشه سلام و علیک کنه و با چشم و ابرو هی به من اشاره میکرد که : جواب سلامشو بده دبگه !  زود باش تو رو خدا مامان ! اون دو تا بیچاره هم با ترس شاهد نزدیکتر شدن خطر بودن و هنوز در تلاش برای رد شدن از در ،  زور میزدن . هی هم به فارسی جواب دادن رو به همدیگه پاس میدادن . تو بگو ، نه تو سلام کن ، نه خودت بگو !!!  دیگه خانم رسید به دو تا پله آخری و ما هر چهار نفر  هنوز موفق به فرار نشده  بودیم . ناچاری دو تا اولی ها سلام دادن ولی انگار مار نیششون زده باشه با یک یاعلی بالاخره از در رد شدن و به طرف ماشین دویدن .

     خانم با اشتیاق به من نگاه کرد که لابد ببینه امروز درجه تحمل گوشم روی چنده . من در رو پیش کردم و فقط صورتم بیرون بود . دخترم هنوز پشت در بود و کیف به دست منتظر بود من ایشون رو رد کنم . با بی میل ترین صدایی که میتونستم سلام کردم  . خودش داشت میرفت بیرون ولی میدونستم که اگر بذارم حرف بزنه تا ظهر باید بمونم  .  از فرصت استفاده کردم و گفتم مثل اینکه عجله دارین . خوب مزاحم نمیشم و  به محض اینکه داشت میگفت بله دارم میرم بانک ، خداحافظ ، دیگه صبر نکردم و  جواب دادم و درو بستم . پشت در با نگرانی گوش واستادم و مطمئن شدم که رفت و درو بست . بعد دوباره باز کردم و با احساس گناه به دخترم گفتم برو ، تموم شد .

   خیلی احساس عذاب وجدان میکنم ولی هر بار دل به دل این خانم دادن یعنی سه چهار ساعت از کار افتادن .

     دلم هم  واقعا براش میسوزه ها . ولی چکار کنم ؟ به اندازه این بنده خدا وقت آزاد ندارم . بچه هاش بزرگ شدن و زندگی دارن  و به قدرتی خدا ماهی یک بار هم بهش سر نمیزنن که مثلا با مهمونداری سرش گرم بشه . فقط هر روز صبحانه و نهار و شام میره توی خیابون اتاوا و توی پاتوق های همیشگی خودش غذا میخوره و برمیگرده . به سبک زنان این طرف آبی ، زیاد هم اهل کار خونه نیست و شاید سالی دو روز به دو تا دونه و نصفی گلدونش برسه . اینه که ساعات بیکاری اش خیلی زیاده .

     وقتی که زمان داشته باشم بدم نمیاد باهاش حرف بزنم ( ببخشید ، ایشون حرف بزنن و من گوش کنم ) چون برای انگلیسی ام هم خیلی خوبه . سه چهار نسل پیش خانواده اش به کانادا اومدن و لهجه خوبی داره . به نفع منه که به عنوان تازه مهاجر دوستانی با لهجه های درست داشته باشم ولی واقعا از نظر زمان ، فقیر هستم . نمیدونم صبح چه جوری شب میشه . گاهی شبها تا ساعت دو و سه بیدارم که به همه کارهام برسم . هم درس دارم و هم کار خونه و هم کلی کار اینترنتی . اینه که مجبورم بعضی وقتها خودمو پنهان کنم که دلش نشکنه .

    یادمه زمانی که آدم بودم و وقتی برای خودم داشتم که به تفریح بگذرونم دوست داشتم خیاطی کنم . عاشق تکه دوزی و  برودری دوزی و خلاصه النگ دولنگ با چرخم بودم . چرخ نازنینی که ایران گذاشتم و دلم براش یه ذره شده و نمیتونم بیارمش . یکی از عزیزترین تکه های جهیزم بود .

    یکی از خوانندگان وبلاگ در باره وضعیت خیاطی در ویندزور سوال کرده بودن . چند تا  صفحه خوب در این مورد پیدا کردم که براتون میذارم .

  این اولین چرخ خیاطی کامل و به درد بخوری بوده که طراحی شده . انگار مال حدود صد و بیست سال پیشه .

 

       این صفحه ده خیاطخانه برتر ویندزور  به انتخاب مردم رو براتون ردیف کرده  که با تماس با اونها میتونین از قیمتهاشون هم اطلاع  دقیق تر پیدا کنین . من به طور حدودی تحقیق کردم  از دستمزد پنجاه دلار برای یک دامن ساده  تا هزار دلار برای لباس شب پرکار متفاوت بود .

http://www.userinstinct.com/on/windsor/8693029-custom-sewing-alterations.htm  

      این آدرس لیست چند کلاس خیاطی و طراحی در اسکس برای کسب اطلاعات بیشتر . سه تای آخری  کلاس طراحی لباس هستن  . کسانی که دوست دارن طراحی لباس یا به قول هم وطنها " فشن " کار کنن باید دوره های طراحی رو بگذرونن .

http://essex.floodlight.co.uk/essex/courses-classes-lessons/best-dressmaking-courses/qualification/study/region/16180339/220706/100/domain.html

 

این هم یک کلاس  خیاطی در ویندزور

 Windsor 7683 Tecumseh Rd. E

This location offers Beginning & Intermediate sewing classes, Beginning Quilting and Roman Shade/Tab Top Curtain seminars.
Please call    5199741090    for details

    ممکنه کسانی در ایران کلاس خیاطی رفته و مدرک داشته باشن  . این عزیزان اگر میخوان در ویندزور خیاطخانه باز کنن لازمه مدرک همینجا رو هم کسب کنن  . بنابراین باید مدرک خودشون رو ترجمه  قانونی کنن و به کانادا بیارن . اگر مدرکشون اینجا قابل قبول باشه  دوره نهایی یک ماهه خیاطی در موسسات اینجا رو هم میگذرونن و امتحان میدن  و بعد مجوز کار در انتاریو رو به دست میارن .  معمولا مدرک سازمان فنی حرفه ای ایران رو در بیشتر رشته ها قبول میکنن . هزینه این یک ماه به علاوه هزینه های جانبی کسب مجوز در موسسات مختلف متفاوت و بین هزار تا  دو هزار دلار متغیره . اگر دوست داشته باشن در سطح یک طراح  لباس کار کنن حدس میزنم  شاید درآمد بیشتری هم داشته باشن  . بعد از کسب مدرک خیاطی پیشرفته میتونین دوره طراحی هم ببینین .  شهریه کلاسهای طراحی هم در دوره های دو یا چند ماهه حدود ماهی هزار دلار به بالاست . البته در همه این کلاسها لوازم و پارچه با خود شماست .

    

درگذشت جیمز تامبورینی ، پایه گزار  ارکستر ویندزور

 

    

       James Tamburini ، پایه گزار ارکستر  ویندزور و استاد بسیار معروف موسیقی ویندزور در فلوریدا در روز ۱۳ فوریه و در سن ۹۳ سالگی درگذشت .   

  اگر چه  تامبورینی آمریکایی الاصل ، برای ۲۲ سال بهترین نوازنده ارکستر سمفونی دیترویت  بوده که زیر نظر Paul Paray  اداره میشده است . ولی در این طرف رودخانه او هرگز  به عنوان مربی و رهبر ارکستر فراموش نشد .

    در طول رهبری ارکستر گروه های موسیقی  دبیرستانها در دهه ۱۹۶۰ و بعد از آن در زمان تدریس موسیقی در دانشگاه ویندزور ،تامبورینی موسیقیدانهای متعددی تربیت کرد که به رده های بالای شهرت در موسیقی رسیدند .

    رئیس بازنشسته دانشکده موسیقی دانشگاه ویندزور  ، Geregory Butler میگوید که احساس فقدان تلخی دارد . او میگوید دلیلی که باعث شد در سال ۱۹۷۴ به ویندزور بیایم وجود جیمز بوده ، او مردی شاخص  و عاشق زندگی و عاشق آهنگسازی بود .

    Butler در اجراهای متعددی در ویندزور  و دیترویت به عنوان پیانیست با تامبورینی همکاری کرده است . به گفته او  جیمز در تدریس  مهارت بیشتری داشت . او در واقع فلوت زن سحر آمیز بود و شاگردانش هر کاری برای او میکردند .

    Bob Fazecash شاگرد سابق و نوازنده ترومپت ارکستر سمفونی ویندزور دانش و آگاهی تامبورینی را ستایش کرده و او را در جایگاهی غیر قابل دستیابی میداند .

   Kevin Masterson ترومپت نواز و رهبر گروه Nil - a Nova به مهارت بی مانند او در رهبری گروههای تازه کار و خام دست در Teutonia Club در در دهه ۸۰ اشاره میکند .

    مسترسن میگوید :  او با تمام وجود تدریس میکرد  و یک موسیقی دان واقعی بود .

      تامبورینی که در فیلادلفیا متولد شده بود همراه با همکلاسی اش  Leonard Bernstain در انستیتوی موسیقی Curtis که شهرت جهانی داشت تحصیل میکرد که این دوستی تا آخر عمر برای او باقی ماند . او همچنین از Samuel Barber   و  Gian - Carlo Memutti  تعلیم  آهنگسازی دیده  بود .

    در طول سالها او زمان خود را بین دو شهر دیترویت و ویندزور به تعلیم سازهای بادی و ترومپت به شاگردانش تقسیم کرده بود .

   او همچنین برای ارائه برنامه موسیقی در دهه ۵۰ و ۶۰  همراه با ارکستر سمفونی معتبر  NBC که زیر نظر Arturo Tuscanini اداره میشد ، در  New York City's Radio City Music Hall انتخاب شده بود .

   Grosotti میگوید در زمانی که تامبورینی در  ارکستر سمفونی دیترویت بود این ارکستر در حد بهترین ارکستر دنیا بوده است .

    در سال ۱۹۸۴ با تشویق نوازندگان سابق به نوازندگی مجدد ، او توانست ارکستر  ویندزور را راه اندازی کند .

    مراسم یادبود او در میان خانواده و علاقه مندانش در روز جمعه در کلیسایی در فیلادلفیا برگزار شد . قبل از  این مراسم خانواده اش از مدعوین در خواست کرده بودند که به جای خرید گل ، بودجه آنرا به انستیتوی موسیقی کرتیس یا مرکز هنری Interlochen  برای بورسیه موسیقی دانشجویان اختصاص دهند .

    منبع خبر : ویندزور استار روز ۲۱ فوریه

   

 

مرکز هنری لمینگتون

 

    سلام . با برنامه نمایشگاه های هنری در سالی که پیش روی ماست چطورید ؟ اهل نمایشگاه رفتن هستین ؟ ساعات بیکاری سر خودتون رو با چی گرم میکنین ؟ یه سری به بعضی هاش بزنین بد نیست .

   جایی که دارم بهتون پیشنهاد میکنم گالری هنر لمینگتون در خیابان تالبوت هست . این آدرس دقیق و تلفن و سایت خود گالری :

 

72 Talbot Street West
Leamington, ON N8H 1M4

۵۱۹۳۲۶۲۷۱۱

http://www.lemingtonartscentre.com

جدول برنامه های نمایشگاه

گالری اصلی :

 
ANYTHING'S POSSIBLE
2011 Amateur Photo Contest
January 5 - 29
Reception & Awards| Fri. Jan 14, 7-8:30pm

Over 75 brigth and beautiful photographs on display in this annual exhibition and contest. Three Adult Categories - Season, Achitecture & Still Objects. Youth - Anything Fun & Pets

SELECTED WORKS 1936 -1975
W.F. Stidworthy
February 2 -26
No Reception

Select works from this private collection.Stidworthy trained and studied under Franz Johnston of the Group of Seven. Stidworthy was also the Director of the Art Gallery of Windsor for many years.

HEALING THROUGH ART
Canadian Mental Health Association
March 2 -26
Reception | Wed March 2, 6-8pm

This Annual Show and Fundraiser for the CMHA focuses this year on Art as it washes away from our souls the dust from our everyday lives.


YOU'RE THE HEART OF OUR SUCCESS
Juried Student Art Show
March 30 - April 23
Reception | Fri April 8, 7-8:30pm

An all medium juried exhibit of Essex County High School student works.


BEYOND THE CANVASS
Bridie Fanning, Darren Trudell,  Dan Lessard, 
Eggy Kryis, Lynda Ruddock-Rousseau & others
April 27 - May 21
Reception | Sat. May 7, 6-9pm

An alternative exhibition that explores art beyond the traditional. This group show will feature fashion, tattooing, auto part airbrushing, stained glass & more

2011 MEMBES SHOW & SALE
South Essex Arts Association
May 25 - June 18
Reception | Fri May 27, 7-9pm

An annual all medium exhibit featuring the works of SEAA member artists and artisans.

WHEN AMERICA WORKED
Deborah Kingery
June 22 - July16
Reception | TBA

OPEN
Accepting Submissions
July 20 - August 13


KETCHUP SHOW
South Essex Arts Association
August 17 - September 10
Reception | Fri Aug 26, 7-9pm

In conjunction with the Leamington Tomato Fest, this open call exhibition features art in the theme of Ketchup, Tomatos, Heinz and so on...

OPEN
Accepting Submissions
September 14 - October 8

OPEN
Accepting Submissions
October 12 - November 5

PAUSE.... REFLECT... RECONECT
Eric Naylor
November 9 - December 3
Reception | Thurs Dec 10, 7-9pm

Beauty is everywhere just waiting to be discovered and that with an open mind, and a new perspective, the ordinary becomes extraordinary.

OPEN
Accepting Submissions
December 7 -23

 
 
گالری دوم
 
LIJNA
Mary Jane Nohra
January 5 -29
Reception | Fri Jan 14, 8-10pm

Inspired by  Nature, Family and Spirituality.
Nature brings forth obscure shapes and colour, family is the core and spirituality is the unknown, the mysterious and the divine ways of life.

ANYTHING'S POSSIBLE
2011 Amateur Photo Contest
Winners & People's Choice
February 2 -26
No Reception

Select Winners & People's Choice nomanies from our 2011 Amateur Photo Contest


SHAPESHIFTING
Gabrielle Pascador
March 2 -26
Reception | Sat March 18, Time TBA

Paintings which reflect on transformation, shapeshifting and the uninhibited manifestations of fragmented experiences, unveiling images imprinted in memory and self-generated dreams.

YOU'RE THE HEART OF OUR SUCCESS
Juried Student Art Show
March 30 - April 23
Reception | Fri April 8, 7-8:30pm

An all medium, juried exhibit of Essex County High School student works.


AYOBA - MY AFRICAN EXPERIENCE
Frank Neufeld
April 27 - May 21
Reception | Sat May 21, 7-9pm

Works created in inspiration of the Artist's travels and experience in South Africa during the summer of 2010.

OPEN
Accepting Submissions
May 25 - June 18
 


"PHOTOGRAPHS"
Jon Pickell
June 22 -July 16
Reception | TBA

OPEN
Accepting Submissions
July 20 - August 13

OPEN
Accepting Submissions
Aug 17 - September 10

HENRY COLLECTION
South Essex Arts Association
September 14 - October 8
Reception | Fri Sept 16 7-9pm

OPEN
Accepting Submissions
October 12 - November 5

OPEN
Accepting Submissions
November 9 - December 3

SHOOTERS MEMBERS SHOW
Shooters Photography Club
December 7 - 23
Reception | TBA

دروغگوهای ماهر

 

    سلام . عیدتون مبارک . منظورم کسانیه که دارن با سال میلادی زندگی و کار میکنن . خیلی ها مثل ما مسیحی نیستن ولی در کشورهایی زندگی میکنن که گذر زمانشون با میلاد مسیح تیک تاک میکنه . اینه که سالشون سال میلادی میشه و ثانیه های عمرشون با این تقویم محاسبه میشه . ما هم الآن ذوق میکنیم که دو بار جشن عید میگیریم . ولی دو بار عیدی نمیدیم !!

    نمیدونم براتون نوشته بودم یا نه . چندی پیش قبل از عید رفته بودم بازار دون شایر که خریدی کنم . وسط بازار در یکی از میدونگاهی ها صف بلندی از خانواده ها دیدم . خیلی تعجب کردم چون دیدن صف برای خرید چیزی از مناظریه که در کشور خودم به وفور دیدم ولی اینجا تا به حال با چنین صحنه ای برخورد نکرده بودم . از آخرین نفر پرسیدم برای چی صف بستین ؟ طرف که با بچه سه چهار ساله کوچکی ایستاده بود با اشاره ای کوتاه به سر صف گفت : برای پاپانوئل دیگه !! جوری گفت که انگار مطمئن بود من میدونم جریان چیه ولی حواسم نیست . به سر صف نگاه کردم و دیدم که توی میدون بازار یک دکور عظیم برای کریسمس ساختن که وسطش پاپا نوئل چاق و خندانی نشسته و کلی خدم و حشم " الف " و ... دارن بهش خدمت میکنن . انقدر ماجرا برام جالب بود که دیگه از اون آقا چیزی نپرسیدم و رفتم به طرف سر صف .

 

     وقتی به میدونگاه رسیدم متوجه شدم که این پاپا نوئل و دستیارانش به خوبی به تکنولوژی روز مجهزن ! منشی پاپانوئل که دختر جوانی بود پشت میزی تزئین شده با شاخه کاج و روبان و ... نشسته بود و یک لپ تاپ با کلی دمبک دستک جلوش بود . یک دختر دیگه داشت با جدیدترین تجهیزات عکاسی از پاپانوئل و مشتریان خاصش که بچه ها بودن عکس میگرفت و به اونها میداد .

   و بچه ها ؟  این یکی از زیباترین صحنه های عمرم بود . بچه ها ی تو صف در کمال ایمان و معصومیت ، دانه به دانه به پاپانوئل نزدیک میشدن و خیلی امیدوارانه در گوشش از آرزوهاشون زمزمه میکردن . پاپا نوئل هم با لبخند و در کمال آرامش به حرفهاشون گوش میداد و بعد به بهانه اینکه پیر شده و ممکنه یادش بره به منشی میگفت که این خواسته رو توی کامپیوتر ثبت کنه . منشی مثل کلاغ خبر رسان و وظیفه شناس ، هم عکس گرفته شده و هم خواسته کودک رو به اطلاع والدین اون میرسوند . به همین راحتی !!

    خدایا این شیرین ترین دروغیه که میشه گفت و عجبا که تمام کودکان مسیحی این دروغ رو باور میکنن و تا چند سال اول زندگی شبهای کریسمس رو با رویای داشتن هدیه دلخواه میخوابن و صبح میبینن که  پاپا نوئل نازنین آرزوشون رو برآورده کرده و رفته .

     نمیدونم  این بچه ها کی و در چه سنی متوجه این دروغ میشن . ولی کاش همیشه کسی بود که آرزوی ما رو به گوش یه پاپا نوئلی برسونه . در این صورت من آرزوی یک دنیای بدون جنگ میکردم .

 

بریم آدم برفی بسازیم

      سلام . یه خبر خوب : بر اساس جدیدترین آمار رتبه بندی دانشگاههای کانادا ، دانشگاه ویندزور بر اساس امور تحقیقاتی و تنوع رشته های کارشناسی و ارشد ، بین پنجاه دانشگاه در کانادا ، رتبه هشتم رو به دست آورده . اینم آدرسش :

   http://www.iranto.ca/Fa/index.php?option=com_content&view=article&id=5107:the-top-universities-in-our-medical-doctoral-comprehensive-and-undergraduate-categories&catid=63:immigration-study-news&Itemid=146

      آقا سرما اومد . داریم میلرزیم اساسی . دیشب دما " احساس " منفی یک درجه داشت . بهتون گفته بودم که اینجا باد باعث میشه که دما کمتر از اونی که دماسنج نشون میده به نظر بیاد . خلاصه پالتوها رو از انباری درآوردیم .

 

        

   

      کریسمس مهمون دارم . یه دخترخاله نازنینی دارم که قراره از آمریکا با خانواده اش به اینجا بیان . پارسال کریسمس خیلی بهمون بد گذشت . هیچکس رو نمیشناختیم و با کسی رفت و آمد نداشتیم . از شما چه پنهون که به خاطر صرفه جویی به مسافرت هم نرفتیم  . پونزده روز تمام توی خونه نشستیم و مگس پروندیم . بچه ها رسما به مرحله " دق " رسیده بودن . ولی امسال دیگه عروسیه . سرمون گرم و دلمون شاده .

      چندی پیش داشتم برای مدتی که با هم خواهیم بود برنامه ریزی میکردم . برنامه دیدار از نیاگارای یخزده که حتما توی جدولم هست . این عکس ها دیدن داره . باورتون میشد که نیاگارا با اون عظمت یخ بزنه ؟ فکر کنین که هوا چی بوده که تونسته نیاگارا رو از کار بندازه !!!!! یخ کردم .

Frozen Niagara Falls 

 به دنبال مراکز تفریح زمستونی گشتم و چند تایی در اطرافمون پیدا کردم که دیدم بهتره برای شما هم بنویسم .   خود ویندزور خیلی برف نداره . بیشتر سوز و سرما و یخ بندان آزار میده . پارسال براتون نوشتم و فیلم هم گذاشتم که چطور رودخونه دیترویت یخ زده بود . ببینیم امسال خدا چی برامون توی آستینش داره .  

                               

 

    اینم ویندزور نازنین خودمون در زمستون پارسال .

   

   

     در بعضی از نقاط شهر مثل این یکی عکس که مربوط به خیابان چتم در دسامبر سال قبله ، مکانهایی برای پاتیناژ ساختن . با ریزش برف و باران در سرمای زیر صفر هوا  ، خیلی زود سطحش یخ میزنه و برای پاتیناژ آماده میشه . به صورت رایگان هم برای همه قابل استفاده است . من در خیلی از پارکها و میادین چنین مکانهایی رو دیدم . لازمه  بعضی بازیهای زمستونی معمولا اختلاف سطحه . هر جا که تل و تپه ای وجود داشته باشه میشه تیوب سواری راه انداخت . مثلا پارک مالدن منطقه ای برای این تفریحات داره . یه سری بزنین . بد نیست .

                           

  

     

      به فاصله دو ساعت از ویندزور در لندن یک مرکز تفریح زمستانی خوب به اسم  Boler Mountain  هست که هم برای تیوب سواری و هم اسکی امکانات داره . قیمت بلیط ورودی هم بین ۱۵ و ۳۵  و بسته به سن شما و زمان  متغیره .  

                                        http://www.bolermountain.com/index.php

                                  

                        

      

                                   

     کمی دورتر در کیچنر یک پارک به نام Chicopee Tube Park وجود داره که باز برای تفریح خانوادگی بسیار عالیه . قیمت بلیط بسته به سن و ساعت و روز ، بین ۸ و ۲۶ دلار متغیره . فاصله این پارک تا ویندزور سه ساعته .

 http://www.chicopeetubepark.com/

        

     البته با توجه به اینکه جنوب انتاریو گرمترین منطقه ی  کاناداست نمیشه ازش انتظار بیشتری داشت . بنده خدا تمام تلاش شهر ما و اطرافش  برای ورزش و تفریح زمستونی به همین ختم میشه . هر چقدر از ویندزور دورتر و به مناطق کوهستانی نزدیکتر بشین طبعا مراکز " گوله برف بازی " بیشتر میشن . اگر حوصله و بودجه و زمان  دورتر رفتن دارین ، بسم الله . این آدرس سایتهاییه که به دردتون میخوره . خوش بگذره .

   http://www.ontariotravel.net/TCISSegmentsWeb/info/ont2/WinterAdv/Tubing/?language=en

http://www.skicanada.org/

http://www.vacationscanada.travel/packages/winter.aspx

 

       پی نوشت : این جدیده . تازه پیداش کردم .در شهر نیاگارا فالز قرار داره و پارک ورزشهای زمستونیه . این پارک در اصل برای استفاده در تابستان ساخته شده . یعنی ملت برای فرار از آفتاب و خنک شدن جانانه به این پارک رو میارن .  این هم آدرسش :

http://www.snowparkniagara.com/

   قطعا زمستان هم بازه و میتونین استفاده کنین .

 

Red Bull Buttercup Niagara Fall

    فاصله ما تا نیاگارا هم حدود چهار ساعته . قیمت بلیط ورودی این پارک بین ۵ تا ۱۵ متغیره ولی باید برای هر بازی جداگانه بلیط بگیرین . مثلا کرایه  snow board حدود ده دلاره . 

    ننه سر و کله تو خوب بپوشون  ، میچایی ها  . گفته باشم .  

   راستی این برفها توی تابستون  زیر آفتاب ، آب نمیشن  ؟ اصلا برفن یا دکور ؟ باید  هوا که گرم شد خودم  برم  ببینم چه خبره .  

 

 

ویندزور ، " شهر گناه "  نیست .

 

     سلام .  میدونین که من نه تحلیلگر اجتماعیم و نه آمارگر و وکیل و ..... ولی چون بدبختانه تنها کسی هستم که در باره ویندزور به فارسی مطلب مینویسم ( هر چقدر هم به دوستان ویندزوری ام التماس میکنم که وبلاگی راه بندازن و به من کمک برسونن ، دلشون به حالم نمیسوزه  ) اینه که ظاهرا تک و تنها در برابر خیل سوالات گاهی ترسناک در مورد ویندزور قرار میگیرم . جالبه که همه فکر میکنن من قراره جواب همه سوالات رو بدونم . مثلا عزیزی از من پرسیده بودن که با توجه به تخصص ایشون در فلان قسمت فوتبال ، آیا در ویندزور شغلی براشون پیدا میشه که بیان  یا نه !!!! یا دیگری که پرسیده بودن به نظر من !!! ایشون باید کدام گرایش رشته عمران رو در ویندزور دنبال کنن که عاقبت به خیر بشن ؟ یا سومی از من میخواستن که قبل از آمدن براشون خونه پیدا کنم . این سری دوستان پیداست که اصلا پست های منو نخونده بودن وگرنه متوجه میشدن که من متخصص و مشاور  ...نیستم و فقط در حال نوشتن خاطرات و تجربیات و برداشت های شخصی خودم هستم . ممکنه گاهی از واقعیاتی  که خودمون درگیرش بودیم ، گزارش بدم . مثلا چگونگی و مراحل اقدام برای کارت اوهیپ یا مکان خرید بهتر . ولی این با نظر دادن !!! برای شغل آینده یک نفر فرق میکنه . من که حتی شهامت ندارم برای بچه خودم تعیین تکلیف کنم چطور برای یک شخص ندیده و نشناخته ، اون سر دنیا ، برنامه ریزی کنم که آره بابا جان بیان اینجا و فلان رشته رو انتخاب کن و فلان دانشگاه هم برو و شغل آینده ات هم در سه سال و دو ماه و هشت و نیم روز دیگه کاملا آماده است ؟ اصلا این بنده خداها چرا به جای اینکه سراغ متخصص این کار برن سراغ من میان ؟ البته خیلی خوشحالم که منو قابل دونستن و ازم نظر خواستن ولی باور کنین که من و امثال من صلاحیت و آگاهی و توانایی جواب دادن به چنین سوالاتی رو نداریم و به نفعتونه که به متخصصین امر که همیشه توصیه کردم مراجعه کنین .

    فعلا هم چند روزه که دارم به سوالاتی  در باره ویندزور و لقب  " شهر گناه " جواب میدم که شنیدنش برای خودم هم خیلی عجیب بود  . چون در این یک سال  و اندی که اینجا هستم چنان آرامشی رو تجربه کردم که هرگز در عمرم احساس نکرده بودم . مردم این شهر بسیار آرام و صمیمی هستن . نه اینکه هیچ ریگی به کفششون نباشه ولی به نسبت جزء بهترین انسانهایی هستن که در عمرم دیدم . ساعت ده شب شهر خوابه . فقط قسمت داون تاون شلوغه که خیی راحت با دیدن رنگ سیاه بشره نیمی از مشتری های بارها و کلوبها میتونین مطمئن باشین که  اکثرشون  دیترویتی هستن . تعداد زیاد پلیس های در صحنه هم بهتون این آرامش رو میده که همه چیز تحت کنترله و اتفاقی نمیفته .

   امشب هم  داشتم توی گوگل دنبال  دلیل و سابقه این لقب میگشتم که  باز چند نفری از دوستان در همین مورد  از من سوال کردن . اصولا خودم هم  از اینکه سوالی در ذهنم بی جواب بمونه به شدت شاکیم . یعنی انگار پاهام به زمین میچسبه تا جواب پیدا کنم و گره های ذهنم باز بشه . این موضوع برای من هم تبدیل به یک علامت تعجب بزرگ شده بود .  شهری با این مردم مهربان و اینهمه کلیسا و مراکز خیریه و  اماکن فرهنگی و علمی و  .... چطور میتونه چنین مارکی روی پیشونی اش داشته باشه ؟ خیلی گشتم و به نکات زیر رسیدم . همینجا بگم که هنوز ذهنم درگیره و با تمام وجود از اطلاعات جدید استقبال میکنم . بزرگترین سوالم اینه که آیا کسی رسما این لقب رو در سخنرانی یا کتاب یا .... به کار برده و سر ویندزور مونده یا اینکه به تدریج در گفتار خود مردم جا گرفته ؟

     خوب به نظرم میاد که چند عامل دست به دست هم دادن تا این لقب بیشتر از جانب آمریکائیها برای ویندزور خلق بشه .

       قدیمی ترین خبری که پیدا کردم و این اسم رو به ویندزور داده بود مربوط به سال ۲۰۰۶ بود . در خبری در روزنامه دیترویت نیوز از رونق " گناه " در خلال مسابقات سوپر بل ( که به نظرم همون راگبی باشه  ، مطمئن نیستم ) در ویندزور خبر میداد و اینکه استریپ بار های ویندزور که به رقم وحشتناک !!!!! چهار عدد رسیدن ( مقایسه کنید با آماری که از خود دیترویت  در بخش بعدی براتون مینویسم و این رقم برای دیترویت به نزدیک به شصت میرسه . ) در این یک هفته به چه درآمدی خواهند رسید .  در مورد خرید سیگارهای کوبایی هم  برای هم وطن های بیگناه آمریکایی دل سوزونده بود و لابد نگران بود که همگی با دود کردن این سیگار ها یهویی عاشق رفیق کاسترو و  کمونیسم بشن و با بمبی در چمدان به آمریکا برگردن .

  http://detnews.com/article/20060101/METRO/601010339/Is-Windsor-the-Super-Sin-City

      میخوام نکاتی رو که  خبر دیترویت نیوز بهش استناد کرده باز کنم .

      الف ) قبلا هم نوشته بودم که در آمریکا حداقل سن برای مشروب خوردن ۲۱ سال و در کانادا ۱۸ ساله . مجسم کنین چه تعداد آمریکایی بین ۱۸ تا ۲۱ سال مشتاقانه به این طرف رودخونه میان که از این فرصت طلایی استفاده کنن ، مبادا که از صف بسیار ارزشمند ! و با کلاس ! و ... مستی عقب بمونن . در حالی که  یه جستجوی کوتاه مدت در اینترنت بهتون میگه که با توجه به سایتهای کتاب زرد هر دو شهر دیترویت و ویندزور و یک محاسبه ساده سر انگشتی ، نسبت  مجموع بارها و کلوبهای شبانه و استریپ بار و ... در دیترویت که هفتصد و بیست و سه تا هست ( به استناد کتاب زرد خودشون )   به ازای هر ۱۲۴۴ نفر ، یک بار یا کلوبه و در مقابل در ویندزور با داشتن رقم هفتاد و چهار،  این نسبت به هر ۵۶۴۴ نفر به یک بار یا کلوب میرسه . خوب نظر بدین که  کجا " گناهکار " بیشتری داره ؟  دیترویتی ها نمیتونن جلوی عبور  جوانهاشون از مرز رو بگیرن ، انتظار دارن قوانین یک کشور دیگه به خاطر اونها عوض بشه ؟ اگر چه در لیست اعدامی های ذهن من مشروب فروشها جزء نفرات اول صف هستن و به نظر من سن استفاده از مشروب باید به سی سال برسه . این آماری که گفتم و خواهم گفت دفاع از اصل مطلب که خوردن مشروب یا رفتن به کلوب شبانه باشه ، نیست . دارم از ویندزور دفاع میکنم که آش نخورده و دهن سوخته شده .  

   ب )   مورد بعدی مسئله آزاد بودن سیگار کوبایی در کانادا و تحریم آن در آمریکاست .  گناه کانادا چیه که آمریکا از اسم فیدل هم بدش میاد ؟ اینکه در آمریکا سیگار کوبا در تحریمه و در کانادا تجارت اون آزاده که جرم و گناه نیست و چون گناه نیست طبعا خرید و فروشش در ویندزور هم قانونیه . خیلی از آمریکائیها هم از این همسایگی مرزی برای خرید سیگار استفاده میکنن . اصولا تمام شهرهای مرزی در سراسر دنیا این رسالت رو دارن و روی پیشونی شون نوشته که " نیازهای " شهر همسایه رو برآورده کنن . پس کاسبی یعنی چی ؟ کاسبان ویندزور گناهی نمیکنن ، جرمی هم مرتکب نمیشن ولی از میان اجناس کاملا مجاز و قانونی در کشورشون ، جنسی رو میارن که " بیشتر " خواهان داره . دیگه با خریداره که سیگاری که میخره به اندازه  مصرف زمان حضورش در ویندزور و کانادا باشه یا بیشتر .  آیا این دلیل  جرم و " گناه " ویندزوره  ؟  ولی مخالفان این تجارت ، با دادن لقب مضحک " شهر گناه " دعواشون با فیدل کاسترو رو به دعوا با ویندزور تبدیل میکنن . اگر ترکیه با ژاپن در دعوا باشه ، باید به دلیل فروش تلویزیون سونی ( مال ژاپنه دیگه . نه ؟ ) به تهران لقب شهر گناه بده ؟ اگر چه که به نظر من همه سازندگان سیگار و فروشندگانش ،  باید زندانی  و مجازات بشن ولی این ربطی به ملیت و  آدرسشون .... نداره .  اما ویندزور " شهر گناه " میشه چون مسافران آمریکایی از ویندزور سیگار به آمریکا وارد میکنن .

  پ )   در آدرس زیر با آمار و اسناد خود آمریکائیها متوجه میشین که دیترویت خطرناکترین شهر آمریکا به حساب میاد . آمار خشونت ، دزدی ، تجاوز ، قتل ، ..... بالاترین رقم در آمریکا ست . مثلا در سال ۲۰۰۹ با استناد به همین آمار به عدد ۱۳۸،۷۹۱ جرم در برابر ۹۰۸،۴۴۱  نفر جمعیت شهر میرسیم . یعنی حدود یک به هفت و نیم  !!!! تازه بگذریم از جرائمی که بیش از یک مجرم داشته .

  http://en.wikipedia.org/wiki/United_States_cities_by_crime_rate

      ویندزور در همسایگی چنین شهری قرار داره و رفت و آمد بین این دو شهر برای تبعه ها آزاده . پس چطور انتظار داریم که ویندزور از ترکشهای وجود  این مجرمین در امان بمونه و اونها فقط به شهر و مردم خودشون صدمه بزنن . چنین آدمهایی از پل و تونل رد نمیشن ؟ فقط خود ویندزوری ها به بارها و کلوبها میرن ؟ 

    ویندزور یکی از امن ترین شهرهای کانادا به حساب میاد . روی این آدرس کلیک کنید و آمار یک سال اخیر رو ببینید . بر اساس این آمار متوجه میشیم که در طول سال ۲۰۰۹ مجموع " همه " انواع جرائم از قتل ، دزدی ، حریق عمدی و ... به رقم ۴۲۲۷ رسیده که یعنی  حدود صد و بیست نفر به یک و  تنها یازده جرم در روز !!!!  ستون سوم از سمت راست نشون میده که سال پیش فقط سه !!! قتل یا اقدام به اون  ( که تنها یکی اش منجر به مرگ شده ) و حدود دو هزار فقره یعنی روزی فقط پنج دزدی در ویندزور اتفاق افتاده . اینجا جای بدیه ؟

      http://www.police.windsor.on.ca/statistics_new/statistics.adobe/2009/March09internetcrimestatistics.pdf

    با یک جستجوی کوتاه در گوگل به لیست خیلی طولانی کازینوها و قمارخانه ها ، بارها و کلا زندگی شبانه در دیترویت میرسین که تعدادش  در مقایسه با جمعیت یک میلیونی این شهر خیلی ترسناکه . نسبت این مراکز به جمعیت یک میلیونی دیترویت  فاجعه است و ویندزور با  چهارصد  هزار نفر جمعیت و یک کازینو و دو مرکز بازی و شرط بندی  هرگز برنده این مقایسه نیست .

   http://www.travels.com/destinations/usa/list-casinos-detroit-michigan/

    نکته دیگری که به ذهنم میرسه ماجرای مجسمه حضرت مریمه و اینکه لقب  " شهر گناه " رو سر زبانها انداخته .

   ت )   من مسیحی نیستم بنابراین کمی بدبینم . نمیدوم مسیحیان ایرانی در این مورد چی فکر میکنن . خدا منو ببخشه اگر اشتباه میکنم ولی باورم نمیشه که این مجسمه واقعا اشک بریزه .  دوست ندارم  با بدبینی به قضیه نگاه کنم و بگم که به نظر من کاسه ای زیر نیم کاسه است و این خانواده برای شهرت دست به این نمایش زدن و برای زیادتر کردن نمک و فلفل سناریو هم زنده کردن لقب از یاد رفته این شهر کمک بزرگی بوده  . بیشتر به نظرم میاد که یک اعتقاد جمعی داره شکل میگیره . من به دعای جمعی و ایمان توده ها خیلی اعتقاد دارم . احساس میکنم که نه به خاطر این مجسمه بلکه به خاطر امید و اعتقاد و تلقین فردی و جمعی هست که مثلا کسی درمان میشه یا ....  به این آدرسها یه سری بزنین و ببینین چی به ذهن شما میرسه ؟ فکر میکنم حضرت مریم باید اونطرف رودخونه رو هم میدیدن . این طرف که خبری نیست .

   http://www.iranto.ca/Fa/index.php?option=com_content&view=article&id=4947:a-steady-crowd-of-people-visited-the-virgin-mary-statue-located-on-garvey-street-in-windsor-read-&catid=51:canada&Itemid=143

  http://www.windsorstar.com/life/City+North+need+prayer/3766029/story.html

http://www.windsorstar.com/City/3780278/story.html

http://www.windsorstar.com/life/Windsor+weeping+Madonna+statue+gives+hope/3792263/story.html

   ث ) گاهی میگن ویندزور محل اختفای آل کاپون بوده و بنابراین " شهر گناهه " . یعنی اینکه خود آل کاپون آمریکایی بوده مهم نیست ، اینکه در شیکاگو و فلوریدا چه میکرده و چه جرائمی در خود آمریکا مرتکب شده  مهم نیست ، ولی چون گاهی از ویندزور برای اختفا و فرار از دست پلیس استفاده میکرده باید ویندزور به این لقب شیک و افتخار آمیز مزین بشه ؟  

   در یک کلام ، در این مهمانی ظرفی  شکسته و مجرم اصلی به طفل حاضر در صحنه تهمت میزنه !!! 

 متوجه هستین ؟  همه جا خوب و بد وجود داره . هیچ کجای دنیا بهشت برین نیست . ولی درجه بندی ها متفاوته . همه جا مردم مشروب میخورن و به کلوبهای شبانه میرن  و جرائمی مرتکب میشن  ، ولی اسناد و آماره که تعیین میکنه چند درصد مردم یک شهر به چه چیزهایی علاقه دارن و انجامش میدن . میخوام بگم که برخلاف سم پاشیهای آمریکا ( و به خصوص دیترویتی ها )  به عقیده من ، ویندزور یکی از بهترین و آرام ترین شهرهای کاناداست و در مقایسه با اکثر شهرهای آمریکا و کانادا ، طبق آمار و اسناد ، مکان بهتر و امن تری برای زندگی به حساب میاد و دادن لقب " شهر گناه " بی انصافی و غیر عادلانه است . ولی باز هم تکرار میکنم این نظر منه . قرار هم نیست که حتما درست باشه . از دید خودم  " فعلا "  درسته .  من  تازه واردم و شناخت کاملی از اینجا ندارم .  شاید چند سال دیگه نظرم عوض بشه و منم به گروه مشکوکان به ویندزور ملحق بشم . نمیدونم . به هر حال اگر شما  اطلاعات بیشتری  در باره ویندزور و این لقب دارین خوشحال میشم برام بنویسین . به خصوص اینکه دقیقا اولین بار چه زمانی و توسط چه کسی این نام به ویندزور داده شد ؟  

  

  

جایی برای تماشا

 سلام . من بچه مثبتی هستم که از موزه ها و نمایشگاهها خوشم میاد . از من بپرسین تا تمام موزه ها و مناطق تاریخی شهرهای مختلف  ایران رو براتون ردیف کنم ولی دریغ از آدرس یه رستوران ژیگولی . برای رفتن به رستوران مجبورم از دیگران بپرسم و به ۱۱۸ زنگ بزنم .

   نمیدونم با این همه علاقه ای که به تاریخ و هنر و ... دارم چرا  یکی از این رشته ها رو برای تحصیل انتخاب نکردم ؟ الآن هم تمام ساعات بیکاری ام ( که اگه گیر بیاد عجایب هفتگانه میشن " هشتگانه " ) به مطالعه و جستجوی اینترنت در این مورد میگذره .  اینم دلبستگی منه دیگه .

   احتمالا حدس زدین که این بار میخوام لیست  گالری ها و موزه های ویندزور رو براتون ردیف کنم . البته همه جاهای دیدنی که نه . فقط مثل همیشه تعدادی از بهترین ها .  پس شروع کنیم ؟

  اولین و مهمترین اونها که در لیست گوگل هم صدر همه است گالری هنره که کنار رودخونه و خیابون ریورساید قرار داره . در این نمایشگاه شما بیش از پنج هزار قطعه مجسمه و نقاشی به خصوص از هنرمندان کانادایی برای تماشا دارین .

                                                                                   http://www.artgalleryofwindsor.com/   

     Riverside Drive West -  401         

N9A7J1        

Tel : 519-977-0013        

       

 

              

 

     بعدی Windsor's Community Muweum هست که قدمت ساختمانش به صد سال پیش میرسه . این سازه بعد از چند بار تغییر کاربری و نام بالاخره در سال ۱۹۹۶ به نام موزه و ساختمانش در میراث ملی ویندزور ثبت شد .

     در این موزه شما  بیش از ۱۵۰۰۰ قطعه آثار باستانی دست ساز از قبیل کوزه و  مجسمه و .... و اسناد و مدارک بسیار قدیمی ویندزور رو  میبینین .

254 - Pitt st west       

N9A5K4       

   Tel : 5192531812       

            

                        

 

      یکی از گالری های دیدنی ویندزور ،  موزه کارهای چوبی -  Wood Carving Museum در خیابان اوئلت  هست که مطمئن هستم ارزش دیدن رو داره .

       850 Ouellette      

N9A4M9       

     Tel : 5199770823      

      این مجسمه از تنه درخت وبه صورت یکپارچه تراشیده  شده .  به نرمی رشته های سر آرنج مجسمه دقت کنین . انگار واقعا پارچه است .  

                             

 

    حالا باب دل آقایون بگم ، نمایشگاه هواپبما . شاید یادتون باشه که در یکی از پست های قبلی در باره مسابقات هواپبما که هر سال حدود اواسط جولای در ویندزور برگزار میشه نوشته بودم .

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              

                                     

       

          2600-Airport Rd

N8V1A1

Tel:5199669742

    یکی دیگر از موزه های دیدنی این شهر ، موزه میراث تاریخی صربها ست . در این موزه آثار هنری و فرهنگی ، صنایع دستی  و عکسها ی قدیمی و دیدنی از سال ۱۹۲۰ یعنی نود سال پیش که اولین صربها به این شهر اومدن تا به حال قرار داره . این موزه در شماره ۶۷۷۰ خیابان تکامسی قرار داره .

                                                                                                                                                                                                                                                                           

                         
 
   خوب فعلا بسته . نه ؟ من فکر میکنم اگر کسی بخواد دنبال تفریح سالم باشه ، دیدن نمایشگاه ها و موزه ها بهترین وقت گذرانیه .  ما معمولا با کسی هم سفر نمیشیم . آخه اطرافیان عقیده دارن که  به شدت " سفر خراب کن " هستیم .  چند سال پیش با گروهی به اصفهان رفته بودیم . ما تمام مدت چهار نفری به دنبال موزه ها و آثار باستانی و  عکاسی از هنرمندان در بازار و خرید صنایع دستی  بودیم و دیگران پی رستوران و  خرید خوراکی و  پیدا کردن جایی برای پیک نیک و .... اصلا به تنها چیزی که شبیه نبود سفر " دسته جمعی " بود .  برای همین سالهاست که ترجیح میدیم خودمون تنهایی سفر کنیم . لااقل با همدیگه همفکریم .
    از وقتی که به ویندزور اومدیم انقدر پی زندگی و مشکلاتش بودیم که خودم هنوز همه جای  شهر زیبا و کوچکمون رو ندیدم .  به قول معروف هنوز از اسبم پیاده نشدم . هر وقت پیاده شدم ، هر جا برم خبرش رو برای شما هم میذارم . خوبه ؟

پاییز و سنجابها

 

    سلام . پاییز اینجا همیشه منو جذب کرده ( حالا انگار چند تا پاییز اینجا بودم ؟ ) . خیلی زیباست . آدم دلش میخواد مدام توی خیابون راه بره و به درختها نگاه کنه . وقتی سرم پایینه خیال میکنم توی تهران دارم راه میرم . برگهای افرا خیی شبیه به برگ چنارهای تهرانن .

     تازه الآن فصل بدو بدوی سنجابها هم هست . نمیدونین چقدر بامزه بلوط میخورن . با دو تا دستهاشون میگیرن و عین آدمی که داره سیب میخوره به بلوط گاز میزنن .

    چند تا عکس خوب از منظره پاییزی دارم که براتون میذارم . ولی باور کنین اصلش خیلی از این عکسها دیدنی تره .

 

      

 

             

 

      

    توی تهران حیوونی که خیلی دیده میشه و عادیه گربه است . اینجا حیوون همیشگی سنجابه . اولین بار که توی پارکی در تورنتو سنجاب دیدم خیلی جا خوردم . انتظار نداشتم . تازه سنجابها بسیار بزرگتر از اونی بودن که در تصور من بود . سنجابهایی که از ایران سراغ داشتم کوچکتر و حنایی رنگ بودن .  سنجابهای کانادا بزرگ و در تونالیته رنگ تریاکی تا دودی خیلی تیره هستن . دوستی میگفت  سنجاب سفید هم دیده ولی من ندیدم .  اینها هم مثل گربه های تهران به انسانها و زندگی در کنار اونها عادت کردن و خیلی راحت در پیاده روها رفت و آمد میکنن . حتی با کمی احتیاط از خیابان هم رد میشن . خلاصه حالا دیگه تعجب نمیکنم ، لذت میبرم . البته به شرطی که سراغ کیسه و سطل آشغال نیان که اون روی هاپویی منو بالا میارن . یادتونه که چقدر از سیستم رفتگری اینجا شاکیم ؟ من نمیتونم تصور کنم که چرا و به چه دلیل قابل قبولی باید فقط هفته ای یک بار زباله ها جمع آوری بشه ؟ من از کشوری و شهری اومدم که نه تنها هر روز ، بلکه گاهی روزی دو بار زباله ها جمع آوری میشه . وقتی اسم شهرداری میاد ، همه در ذهنمون یه لباس یه دست نارنجی و یه جارو و صدای آشنا و دوست داشتنی خش خش رو مجسم میکنیم و  باز هم همه گله میکنیم . بابا تهرانیها ، ایرانیها ، قدر شهرداری معرکه تون رو بدونین . به خدا همتا نداره .  ببین باز سر درد دلم باز شد ها !!!!

        

 

      

    مادر بزرگ نازنینی داشتم که مطمئنم جاش وسط بهشته . یکی از عادتهای قشنگش این بود که کناره های نون رو با قیچی تمیز و منظم ، ریز ریز میکرد و برای پرنده ها میریخت . میگفتم مادر جون چرا این کارو میکنی ؟ میگفت من که نمیتونم با این مقدار کم نون ، آدمهای زیادی رو سیر کنم لااقل پرنده ها رو سیر کنم . باور کنین قمری های محل همه باهاش دوست و رفیق بودن . عصرها  حیاط مادر بزرگم پر از قمری و کفتر میشد . به مادر عادت داشتن و فرار نمیکردن . من که تازه پنج ساله شده بودم ، پشت پرده پنهان میشدم و با احتیاط از لای پرده تماشا میکردم که چطور با شادی و سر و صدا ریزه های نون رو میخورن و لابد توی دلشون تشکر میکنن . بعد ها که خودم خانه دار شدم هرگز این کارو نکردم چون مثل مادربزرگ مهربونم پر حوصله نبودم . تازه از اینکه بالکن یا حیاطم رو کثیف کنن فراری بودم . شوهرم که خوشبختانه  مثل من بی رحم نیست هر روز تکه ای نان خشک رو در قسمت خاصی از حیاط خرد میکرد و با شادی حمله گنجشکها به نانها رو نظاره میکرد . بعد مدتی هر روز صبح زود با صدای جیک جیک  اونها از خواب بلند میشدیم و شوهرم یادش میومد که دهنهای کوچولوی گشنه ای منتظر صبحانه هستن .

     اینجا هم خیلی از ساکنان منازل برای سنجابها در ظرفهای مخصوصی غذا میگذارن که باعث میشه جلوی منزلشون پر از سنجاب بشه . البته دور و بر درختهای بلوط شوغتره .

                                   

                     این یکی رو ببینین که چقدر با شخصیت انگار برای دوربین ژست گرفته !!

                 

     گاهی بچه ها هم به سنجابها غذا میدن . چندی پیش دخترم با بادام زمینی از سنجابی در پارک نزدیک مدرسه اش پذیرایی کرد که با موبایل هم ازشون عکس گرفتم ولی متاسفانه عکسها خیلی تار بود و به درد وبلاگ نمیخورد . البته زمستون بیشتر به غذا نیاز دارن . الآن هنوز بعضی جاها بلوط روی زمین ریخته و میتونن جمع کنن . وقتی برف همه جا رو پوشونده و غذا پیدا نمیکنن زمان کمک واقعیه . درسته ؟ 

هالووین و چهارشنبه سوری

   سلام . هالووین نزدیکه و من تصمیم گرفتم پست جدید رو به این موضوع اختصاص بدم .

   میدونین تاریخچه هالووین چیه ؟ از کجا شروع شده تا به اینجا رسیده ؟ من توی ویکی پدیا متن خیلی کاملی از چگونگی شکل گرفتن این جشن و تغییرات اون در طول زمان پیدا کردم که دیدم برای شما هم جالبه . این لینکشه .

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%A7%D9%84%D9%88%D9%88%DB%8C%D9%86

   به طور خلاصه ، هالووین که یکی از رسوم مذهبی باقیمونده از اقوام سلتی هست  از اسکاتلند و ایرلند توسط اولین مهاجران به آمریکا و کانادا منتقل شده . در ابتدا فقط حنبه مذهبی و مثبت داشته و به تدریج به جشنی شاد و کمی شیطنت بار تبدیل شده که میبینیم . حتی اوج شیطنت و رواج مردم آزاری در این جشن در دهه اول قرن بیستم به حدی رسید که اجرای آن در آمریکا برای مدتی متوقف شد . ولی در سال ۱۹۲۰  برگزاری آن دوباره به عنوان یک جشن مذهبی متعادل شروع شد .  برداشت خودم اینه که به شدت به بعضی از رسوم چهارشنبه سوری خودمون شبیهه .  از اعتقاد به بازگشت ارواح در این روز تا ریختن خاکستر و روشن کردن آتش و خوراکی دادن به کودکان و ..... البته بعضی اعتقاد دارن که گوشه چشمی هم به شیطان پرستی داره و برای همین  از نمادهای شیطانی و منفی به صورت گسترده استفاده میشه . اینکه از ابتدا عقاید هالووین مثبت بوده یا منفی ، به خدا گرایش داشته یا شیطان ، موضوع مورد بحث خیلی از اساتید فن هست .

 حتما میدونین که آداب و رسوم سلتی تا حدی تحت تاثیر میترائیسم بوده  و بخشی از این عقاید با کمی تغییر شکل به ادیان مسیحیت و یهودیت رسیده که تا به حال هم باقی مونده . به نظر من  به همین دلیل میشه حدس زد که چرا  بعضی از بخشهای چهارشنبه سوری و هالووین به هم شبیه هستن . البته با اینکه با باز کردن این بحث به شدت موافقم ولی چون با موضوع این وبلاگ متفاوته مجبورم ساکت بشم تا شاااااید یه روزی همت کنم و وبلاگ دیگری با موضوع اسطوره شناسی و افسانه های موازی  راه اندازی کنم که بتونم هر چقدر دلم میخواد در این موارد وراجی کنم .

   به هر حال مطمئنا برای شما هم دانستن این مطالب خیلی جالبه . این عکسها مربوط به محله خودمون  در جشن سال قبله . خانواده با ذوقی در محوطه جلوی خونه شون دکوراسیون جالبی رو طراحی کردن و همه محل رو به جشن دعوت کردن . همه اعضای خانواده هم با پوشیدن لباسهای هالووین در دکور خودشون فعالیت میکردن . اون کله بریده که محترمانه به دوربین نگاه میکنه بدجوری دختر طفلکی منو ترسوند چون چنان بی حرکت و بدون پلک زدن مونده بود که دخترم خیال کرد مجسمه است و داشت ازش عکس میگرفت که یهویی به سبک خودشون " پخ " بلندی کرد . دخترم جیغ زد و کم مونده بود بیفته زمین . بعدش البته همه خندیدیم ولی لحظه اول شوک آور بود .

   اگر تونستم عکسهای امسال رو هم براتون میذارم .         

         

       

      

   تزئین کدو تنبل یکی از بخشهای جالب این مراسمه . هر خانواده با حس ابتکار و خلاقیت بیشتر تلاش میکنه که زیباترین کدو رو طراحی کنه .

                                         

                                                 

                                         

   دیدن منازل با دکوراسیون خاص هالووین هم دیگه داره عادی میشه . خیلی ها به استقبال جشن رفتن و از الآن بخش بیرونی منازل خودشون رو تزئین کردن .

               

         

                                 

                           

     پوشیدن لباسهای غیر متعارف و  ترجیحا ترسناک هم جزء لاینفک این مراسمه . گریم صورت در هماهنگی با لباس این رسم  رو تکمیل میکنه .

                                  

   

                 

 

                                      

                                

    خوب اگر خواستین برای هالووین آماده بشین میدونین که  از کجا باید مواد اولیه برای لباس و دکوراسون منزل رو تهیه کنین ؟  چند تا آدرس براتون میذارم که به دردتون میخوره .

اولی فروشگاه Party Packagers هستش که توی بازار واکر پیداش میکنین . این آدرسش و سایت:

4115 Walker Rd 

www.partypackagers.com

tel. 5199723925

---------------------------------------------------

   بعدی فروشگاه Michael's هست  که من ازش بیزارم !! چون هر بار که با دخترم به اونجا میرم مجبور میشم با التماس بیرون بیارمش وگرنه ورشکست میشم  . این فروشگاه معدن لوازم  هنری و کاردستیه . از گلسازی و خیاطی  و آشپزی بگیرین تا ماکت و قاب سازی و .... خلاصه اگر میخواین کره ماه رو هم بسازین اینجا مواد و ابزارش رو پیدا میکنین . این آدرس و سایت و ...

4339 Walker Rd

www.michaels.ca

tel.5199725488

----------------------------------------------------

   در انتخابهای بعدی من Value Village و دالاراما رو پشنهاد میکنم . اولی یه فروشگاه زنجیره ای هست که هم لباس و لوازم دست دوم داره و هم نوی ارزون . شما توی این فروشگاه میتونین از همین الآن لباسهای مربوط به هالووین رو پیدا کنین . دکوراسیون برای منزل هم توی دالاراما پیدا میشه . حتما میدونین و از اسمش هم پیداست که هر جنسی در این فروشگاه حداکثر دو دلار قیمت داره . البته طبیعتا  در دو تا فروشگاه اولی که مختص اینطور کارها هستن اجناس خیلی کامل تر و به درد بخور تری گیرتون میاد ولی اگر به دنبال هزینه سبک تر هستین به دو تا فروشگاه دومی مراجعه کنین .  اینم آدرس و سایت اولی . دالاراما هم همه جا شعبه داره و دیگه آدرس نمیخواد .

4311 Walcker Rd

www.valuevillge.com

tel. 5192500199

   یادتون باشه که اگر جلوی خونه تون دکور باشه و بچه های گذری این دکور رو ببینن ، معنی اش اینه که میتونن در بزنن و ازتون خوراکی بخوان . مثل چهارشنبه سوری خودمون . بنابراین باید یه پاتیل بزرگ انواع شکلات و آبنبات و قاقالی لی داشته باشین که بهشون بدین . پس این هم جزء هزینه های هالووینتون منظور کنین . خوش باشین .

شهر فرنگ

   

             

          سلام . چطورین ؟ من شهر فرنگی رو یادمه .  بچه بودم که میومد توی کوچه مادربزرگم و من بدو بدو میرفتم که توش تصاویر خارق العاده ای رو ببینم که انگار رویا بود . کلاس اول ابتدایی سینما رو کشف کردم . مادرم  بنده خدا انگار قسم خورده بود که هر فیلمی که سینما سینه موند میاورد منو ببره . تمام فیلمهای والت دیزنی رو دیدم . سیندرلا ، زیبای خفته ، سفید برفی و هفت کوتوله و ....  سالها بعد توی لوازم پدرم شماره یازدهم مجله فیلم رو دیدم . انگار دنیای جدیدی کشف کرده بودم . تمام مطالب مجله رو  کلمه به کلمه خوندم و اینطوری وارد یه سیاره جدید به نام سینما شدم . فهمیدم که در  پختن یه فیلم غیر هنرپیشه ها ، مواد دیگری هم لازم هستن . فیلمبردار و فیلمنامه نویس و ....  این تنها موردیه که یه پدر میتونه بگه از معتاد کردن بچه ام خوشحالم !!!!  بعد که دانشگاه قبول شدم و مهر دانشکده هنرهای زیبا خورد توی کارتم دیگه انگار طرفداری از فیلم و نمایش ناموسی شد . هر چی غیر متعارف تر بهتر . تا امروز که اینجا نشستم بیست و اندی ساله که تمام شماره های فیلم رو خریدم و خوندم که نه ، خوردم . تازه  اعتراف میکنم که چند سال پیش به فیلم نگار هم معتاد شدم .  شرمنده ام ، این اعتیادیه که اصلا خیال ندارم ترکش کنم . توی این دو سال که در رفت و آمد کانادا بودم هم هر بار که برگشتم شماره های جا مونده رو تهیه کردم . الآن آرشیوم به نزدیک به چهار کارتن رسیده ( یادتونه اسباب کشی کردیم و همه زندگی مون توی کارتنه ؟ ) و به جونم بسته است . با خودم خیلی میجنگم که نرم سراغ مجله های قدیمی ام وگرنه دیگه دست کشیدنم با خداست . برادرهایی هم دارم که خدا خیرشون بده منو از فیلم بی نصیب نمیذاشتن . هر فیلمی  که  میخواستیم  زود تهیه میکردن و سه تایی لذت دنیا رو داشتیم .  نوع فیلمهایی هم که دوست داشتیم بسته به سن و موقعیتمون تغییر میکرد . تا جوونتر  بودیم فقط  فیلمهای علمی تخیلی و ماجراجویانه  میدیدیم . دوره  Back to future و ایندیانا جونز و .... بعدش دوره فیلمهای پلیسی  و ترسناک رسید و .... خلاصه  دیگه سالها ست که هر سه درگیر زندگی و همسر و بچه و ....  به فیلم دیدن نمیرسیم ولی اون عشق سر جای خودش هست و اگر خدا فرصتی برام بذاره  فیلمهای جدی تر ایرانی رو ترجیح میدم  . مثل زیر نور ماه ، خیلی دور خیلی نزدیک ، گاهی به آسمان نگاه کن ، در باره الی  و ..... هر کدوم اینها رو حداقل سه بار دیدم . بگذریم .

    تصمیم دارم آدرس و مشخصات  سالن های نمایش و سینماهای ویندزور رو براتون بزارم . شاید دلتون خواست یه آخر هفته برین و دلی از عزا در بیارین . یه خاطره کوچولوی بامزه براتون بگم . چند بار توی ایران سینما رفتین ؟ نوع صندلیهای سینماهای ایران که معرف حضورتون هست . خیلی که نرم و عالی باشه فقط یه لایه نازک ابر داره و رویه مخمل . یعنی فقط میشینین که فیلمتون رو ببینین و تا تموم شد ، هنوز تمام عنوانها خونده نشده از روی صندلی میپرین و الفرار . من فقط به این دلیل که ملت دست اندرکار یه فیلم برام خیلی اهمیت دارن تا آخر نوشته ها صبر میکنم وگرنه صندلی منو دعوت به نشستن نمیکنه .

     دو سال پیش برای اولین بار خارج از کشور تصمیم به سینما رفتن گرفتیم . من و بچه ها بدون حاج آقامون شال و کلاه کردیم و رفتیم فیلم انیمیشن " وال ای " رو توی یکی از سینماهای تورنتو ببینیم . وقتی وارد سالن شدیم یه ربع از فیلم گذشته بود و سالن کاملا تاریک بود . با بدبختی صندلی های خالی پیدا کردیم و .... وقتی نشستم چنان آه بلندی از ته دل کشیدم که فکر میکنم صدام کاملا همه سالن رو پوشش داد چون همه برگشتن و منو نگاه کردن . از خجالت آب شدم . دست خودم نبود به خدا . چنان صندلی نرمی داشت که به مبل اتاق پذیرایی ما دهن کجی میکرد . انگار فرو رفتم توی صندلی . طوری بود که بعد یه نیم ساعتی دلم میخواست انیمیشن و سالن و همه چیز رو رها کنم و همون جا بخوابم .

    خوب بریم سراغ سینماهای ویندزور

      یکی از بهترین مجموعه های فرهنگی گروه سینما تاتر  اودئون در دون شایره که سیزده تا سالن داره . البته در اعلام عمومی همیشه دوازده تا گفته میشه !! این مجموعه در بازار دون شایر قرار داره که اگه دست به جیبتون خوب باشه میتونین از بوتیک های معروف و برند دار هم خرید کنین . قیمت بلیطهاش از ده دلاره و اگر فیلم سه بعدی باشه ، سه دلار هم برای عینک میگیرن.

                              

                                           ========================                                                                                                             

      پالاس سینما محیط جوون پسندی داره و به درد خانواده نمیخوره . سه تا سالن داره که قیمت بلیطهاش از شش دلاره . به نسبت خیلی ارزون تر از مجموعه اودئونه .  

                                 Palace Cinema  

                                     ============================

       گروه Forest Glade هم ارزونه و همون شش دلار پایه قیمتشه .  دو تا سالن داره و توی خیابون تکامسه است .

 

                

                                        =======================

          سالن تئاتر کرایسلر که کنار رودخونه دیترویته . ۱۲۰۰ تا صندلی داره و بسیار شیک و مدرنه .

            bldg55.jpg

                              ===================================

      سالن نمایش دانشجویی کپتال هم توی خیابون یونیورسیتی نزدیک دانشگاهه .  نگفته  پیداست که قیمتهاش هم دانشجوئیه .

                              

                        

                                     =====================

    گروه سیلورسیتی در بازار مورد علاقه من قرار داره که دوازده تا سالن داره . این بازار در خیابون واکره . در این منطقه وسیع شما خیلی از فروشگاههای مهم این منطقه رو در دسترس خودتون دارین . تنها فروشگاه کاسکو ی ویندزور در این بازاره .

                                     

                                          ========================

     مجموعه های بزرگ دیگه ای هم توی شهر هستن مثل گروه Lake Shore  که دوازده تا سالن داره . ولی من  دیگه بنزینم تموم شده و داره خوابم میبره . باقی اش رو میتونین توی این سایت پیدا کنین .

                                   http://www.cinemaclock.com/Windsor.html

    اطلاعات تمام سینماها و تئاترهای ویندزور به علاوه ساعات برنامه ها و قیمت بلیطها و آدرس و تلفن و خلاصه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توی این سایت هست . شب شما هم به خیر

    راستی منبع تصویر اولی اینه ashreshteh.com

ویندزور در گذر زمان

 

      سلام . دنبال مطالبی در باره ویندزور بودم که به یه سری فیلم خیلی جالب برخوردم . این فیلمها مجموعه نقاشیها و  عکسهای خیلی قشنگ از دویست و سی سال پیش تا به حال هستن که تغییرات ویندزور در گذر زمان رو خیلی جذاب به تصویر کشیدن .  چهار فیلم هستن که هر کدوم حدود پنج دقیقه است . البته فیلمها تا سال ۲۰۰۰ رو نشون میده ولی این سایت شامل کلی  اطلاعات در باره ویندزوره که من خودم هم تا به حال نمیدونستم . افراد مختلفی جریان بازدیدهاشون از ویندزور رو به صورت فیلم و عکس و توضیح در این سایت گذاشتن . مدیران سایت خیلی زیبا و منظم این اطلاعات رو دسته بندی کردن  .  با این آدرس به اولین فیلمی که مربوط به سالهای ۱۷۶۰ تا  حدود ۱۹۲۰ هست میرسین . بقیه ماجرا رو  خودتون توی سایت پیدا میکنین .  تمام این فیلمها در یوتیوب هم هست ولی اینجا خیلی خوب جمع بندی شده . امیدوارم خوشتون بیاد .

http://www.formula1movies.com/video/7qiS_e3Ydng/Windsor-Ontario-Steps-Through-Time-Part-1.html

     یه سری عکسهای خوشگل این فصل هم براتون میذارم .

 

      

 

                            

 

       

 

                                  

 

      

 

      نمیدونم شماها توی این فصل چه حسی دارین . اصولا تغییر فصلها براتون مهمه یا نه . من همه فصلها رو دوست دارم . هر کدوم زیبائی خودشون رو دارن  ولی از سرما خوشم نمیاد . دوست دارم صورتم باد خنک بخوره ولی بدنم گرم باشه . اینه که بهار و پاییز رو  بیشتر دوست دارم .

      تابستون معمولا از گرما و آفتاب سرم درد میگیره . اگر حواسم نباشه و بدون کلاه آفتابگیر بیرون برم و صورتم بسوزه دیگه تا چند ماه ( باور کنین ) سرخی از پوست صورتم نمیره و عین دختر بچه های دهاتی لپهام گلی میمونه . البته خوبی اش اینه که دیگه احتیاجی به رژ گونه ندارم گیرم که مردم بگن چه دهاتی آرایش کرده !!!!!

     زمستون هم که حتی توی ایران باید شونصد !!! تا شلوار گرمکن زیر لباسم بپوشم چه برسه به اینجا .

     ولی بهار و پاییز دیگه غمی ندارم . هوا اونجوریه که دوست دارم . اگر بدونین قدم زدن توی این هوا و دیدن این مناظر چه لذتی برام داره . البته اگر وقت کنم . به هر حال به عنوان یه خانم  شرقی خوب و کامل و نازنین ( به به  برای خودم !!!!!! ) هم باید آشپزی کنم و هم خانه داری و هم برای همه افراد خونه آچار فرانسه باشم و  هم درس بخونم و هم انگلیسی یاد بگیرم و هم ...... تازه تازگیها باغبان هم شدم . از ایران با خودم بذر تره و شاهی و  ریحان بنفش ( که عاشقشم و اینجا نیست ) آوردم و بعله ... رفتم سه تا گلدون مستطیلی بزرگ گرفتم و چند بسته خاک و به سلامتی روح خواجه حافظ شیرازی شدم باغبان . هفته پیش کاشتمشون و دو سه روزه شاهی ها سبز کرد . پریروز هم تره سبز شد و دو روزه به دو سانتیمتر رسید . ( هر روز خط کش میذارم براشون  )  ریحونها امروز صبح جوونه هاشون رو بیرون دادن . اگه خدا بخواد تا  دو سه هفته دیگه یه سبزی خوردن آدم حسابی داریم . ولی خدائیش کارم زیاده . بسته دیگه . امروز پیداست خیلی خسته ام . انگار دلم میخواد غرغر کنم . ببخشین . خداحافظ  

تونل ویندزور - دیترویت

   سلام . بهتون گفته بودم که  تعداد زیادی از کارگران و کارمندان کارخونه های اتومبیل سازی و صنایع دیگه ویندزور توی دیترویت زندگی میکنن . به اینها اضافه کنین کارمندان و کارگران و ... ویندزوری که توی دیترویت زندگی میکنن و تمام ناوگان تجاری که بین این دو شهر و این دو کشور در رفت و آمدن و .... خلاصه کلی اتومبیل و  اتوبوس و تریلی و قطار و .... که باید هر روز و هر ساعت از روی این رودخونه پهن رد بشن یا ..... از زیرش !!! خوب عقل بشری یه اختراع ترسناک برای این مشکل به دنیا هدیه کرده و اونم موجودی به نام تونل زیر آبه . میدونین من به شخصه از فکرش هم تنم میلرزه . الآن که سیتی زن نیستم که هر موقع میلم بکشه تصمیم بگیرم برم مثلا قهوه ام رو توی دیترویت بخورم یا از سبزی فروشی سر میدونش شنبلیله تازه بخرم . ولی اگه یه روزی بتونم مثل این ملت هر آن دلم بخواد برم اونور آب قطعا از تونلش استفاده نمیکنم . ترجیح میدم با شنا از رودخونه رد بشم . چکار کنم ؟ بگین ترسو . اصلا بهم برنمیخوره . من توی تونل نمیرم .  

              

                             این عکسها مال دهه سی  و چهله  که اول کار تونل بوده .

                   

                            این یکی هم جدیده که امکانات و تجهیزات تونل رو ارتقاء دادن .

      

     هر روز ۲۸۰۰۰ خودرو  از داخل این تونل عبور میکنن . این سومین تونل زیر آبی آمریکا ست  . سه تای اولی  Manhatan  ، Holland و   Posey Tube بودن . ساختمان تونل که با همکاری هر دو کشور ساخته شده سال ۱۹۳۰ تکمیل شده .

   طول تونل یک و نیم کیلومتر و ارتفاعش هفت متره . عرض تونل هم چهار و نیم متره که دو ماشین از کنار هم به راحتی رد میشن .

   ورودی تونل توی تقاطع خیابونهای وایندات و  اوئلته و کنارش هم فروشگاه دیوتی فری داره .

  ورودی و عوارض عبور از تونل بین ۷۵/۳ و ۷۵/۴ بسته به دلار کانادا و آمریکا و جهت حرکت حساب میشه . به هر حال این قیمتها به من ربطی نداره . من که قراره با شنا رد بشم .

  ولی نمیدونم چرا بعضی ها دوست دارن لقمه رو از پشت سرشون توی دهن بذارن . مگه پل رو ازتون گرفتن که از زیر آب رد بشین ؟ فرض کنیم ( خودمو میگم ) دارم روی پل رانندگی میکنم که یهو پل میشکنه ( دور از جونم ) نهایتش میفتم توی آب و " شاااااااااید " زنده بمونم . ولی اگه زیر آب باشم و تونل رو سرم آوار بشه که دیگه اون " شاید  " هم وجود نداره و باید با همراهی جناب عزرائیل تو اون دنیا فالوده بخورم . عقل هم خوب چیزیه ننه جون . خلاصه از من گفتن بود . عین بچه آدم از روی پل برین دیترویت و دماغ عزرائیل رو بسوزونین . نترسین واسه تنهایی فالوده خوردن ، خودکشی نمیکنه   

 

پل آمباسادور

 

     سلام . میدونستین که  سالیانه بیش از ۲۵ درصد تجارت  بین آمریکای شمالی و کانادا بستگی به پل سفیر یا Ambassador داره ؟ این پل بین ویندزور و دیترویت آمریکا  و روی رودخانه دیترویت ساخته شده و حرکت و جابجایی بین این دو شهر مرزی رو پوشش میده .

    جالبه در مطالعات مشترک تجاری بین این دو کشور  در سال ۲۰۰۴ مشخص شد که حدود ۱۵۰۰۰۰ شغل و بودجه ای معادل ۱۳بیلیون دلار آمریکا در تجارت بین کانادا و آمریکا و در واقع به کمک پل سفیر در جریانه .

 

             

 

               

    هر روزه بیش از ۱۰۰۰۰ اتومبیل و تریلی و ..... از روی پل گذشته و به کشور همسایه وارد میشوند

                                            

           پل سفیر در سال ۱۹۲۹ تکمیل شد و در زمان خودش طولانی ترین پل معلق جهان بود.

       

 

 

 

 

   این هم پل جدید  انتاریو که قراره  تا سال  ۲۰۱۴  تموم بشه . 

 

 

 

     کلنگ ابتدای کار به دست هلن آستین ، دختر جوزف آستین که بانکدار معروفی بود در ۷ می ۱۹۲۷ به زمین خورد . ( کنار رودخونه !! فکر کنین ، لابد آب زده بیرون )

            

               

                

    این عکس مربوط به سال ۱۹۲۸ و در نیمه راه ساخت پله . فکر کنین که با امکانات فنی نود سال پیش ساختن چنین پلی چندان ساده نبوده . اونم کاری که نود سال دووم آورده و مطمئنا بیشتر هم عمر خواهد کرد . قربون مملکت خودمون که سازه های نود ساله مون میرن توی لیست سازمان میراث فرهنگی .

 این آدرس فروشگاههای Duty Free نزدیک پل و خلاصه مشخصاتش:

                   http://crossingmadeeasy.com/ambassador-bridge.htm 

اینم آدرس اطلاعات پل در سایت ویکیپدیا:

                           http://en.wikipedia.org/wiki/Ambassador_Bridge 

    معمولا وقتی میخواین برین مسافرت تصوراتی راجع به مقصد توی ذهنتون دارین . وقتی که به هدفتون میرسین میخواین ببینین چقدر با واقعیت منطبق بودین یا فاصله داشتین .

   من دوست دارم شبها روی یه نیمکت توی پارک " ریور ساید " بشینم و به چراغهای دیترویت نگاه کنم و گاهی فکر میکنم اگه از پل رد بشم و برم اونور آب چقدر به حدسیاتم نزدیک میشم . شاید بعد چند سال هم انقدر درگیر زندگی باشم که پل و تونل و دیترویت و هرچی بیرون چهار دیواری خونه ، یک سره از یادم بره .

   باید مثل " آلکس هیلی " برم دنبال شجره نامه ی خانوادگی ام . شاید یه نسبتی با ناصر خسرو داشته باشم . خیلی احساس " خود جهانگرد بینی " دارم . احتمالا ناصرخسرو هم جهانگردی رو از کنار رودخونه  شروع کرده .

سنگگ یا افرا ؟ مسئله این است .

  سلام . چند بار در عمرتون نون و پنیر و چایی شیرین خوردین ؟ میتونین بشمرین ؟ قبول دارین صبحانه تنها غذائیه که هرگز تکراری نمیشه ؟ تمام عمرتون خوردین و باز هم خواهید خورد . خدا پدر و مادر مخترع پنیر رو بیامرزه .

    امروز میخوام در باره صبحانه کانادایی سنتی براتون بگم . درخت افرا رو میشناسین ؟ فکر میکنم انگاری یکی از فک و فامیلهای درخت چنار خودمونه . ولی فامیل تی تیش مامانی و خوشمزه  . این لینک ویکی پدیا در باره افراست .

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7     

    میدونین یکی از ارکان اصلی صبحانه سنتی شیره افرا هست که الحق خوشمزه هم هست . یه عطر لطیف مخصوصی داره و شیرینه . از این شیره نه تنها برای روی پن کیک صبحانه ، بلکه در شیرینی پزی و حتی آشپزی هم استفاده میشه . هووی عسله . به نظر من از عسل بهتره چون عطر هم داره . این عکسها رو ببینین و دهنتون آب بیافته تا بقیه شو بگم . 

 

            

 

                      

    هر سال در کانادا در بعضی از استانها یه فستیوال افرا برگزار میکنن . یکی از بخشهای جالب این فستیوال شیره کشی !!! از درخت افراست .  در فستیوالها این کار به صورت سنتی و دستی انجام میشه که همگی پیر و جوان در انجامش شرکت میکنن . این عکسها مربوط به فستیوال افرا در استان اونتاریو ست و مراحل شیره کشی رو نشون میده

                            

             

                       

                              

                                                   اینم کارگاهی و ماشینی

       

    ببینین درخت افرا چقدر در کانادا ارزش داره که طرح برگش در مرکز  پرچم کاناداست . این هم صفحه مربوط به پرچم در ویکی پدیا . قبلا هم گفتم که کانادا بزرگترین صادر کننده چوب جهانه . خوب درخت افرا هم بومی اینجا  و در واقع نماد کاناداست  :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%DA%86%D9%85_%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%A7

   این صفحه ها رو هم در باره خود افرا و شیره اش پیدا کردم که جالب و کامل نوشتن . اگه وقت کردین بخونین  .

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D9%87_%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA_%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7

http://www.iranagro.blogfa.com/cat-25.aspx

    البته بگم که به دلیل سختی فرآوری شیره ، قیمتش خیلی بالاتر از عسله .  این همه توضیح دادم نرین مشتری بشین و به نون و پنیر خودمون خیانت کنین . هیچی پنیر تبریزی و نون سنگک و چایی لاهیجان نمیشه . چهار تا پر گردو هم کنارش و به به .......