گزارش اولین پاروکشی ما با پارو برقی

    سلام . اومدم گزارش اولین روز استفاده از پاروی برقی عزیز گرامی رو بهتون بدم

    امروز صبح که از خواب بلند شدیم ، دیدم عمو سرما همچین مستفیضمون کرده که دیگه نمیتونیم بگیم هنوز زمستون نیومده . بعد از صبحانه و کمی کار خونه ، با آذین دو  تایی رفتیم سراغ پارو برقی . تا الآن هرچی هم که برف اومده بود ، انقدر کم و سبک بود که زودی آب میشد . این بار طوری بود که دیگه نوبت به هنرنمایی پارو برقی رسید.

    رفتیم توی پارکینگ و با سلام و صلوات از جعبه درش آوردیم ، یه خورده ماجرا داشت واسه راه اندازی که فلان دسته باید فلان طور وصل بشه و این پیچ به اونجا بسته شه و سیمش اینطور و اونطور بشه و خلاصه انجام و تمام شدو این مقام معظم با تمام هیبتت خوشگلش ایستاد جلوی ما ، آماده واسه کار.

    ایشون از مارک  Snow Joe SJ620   هستن ، همین شکلی و همین رنگی:

    سیم سیار رو برداشتیم و رفتیم بیرون . از شما چه پنهان کلی هیجان داشتیم که الآن چه اتفاقی میفته . سیم رو وصل کردیم و افتخار اولین حرکت به دخملم رسید . ایشون وسط حیاط ایستاده بود و بنده در دست راست ایشون و پاروبرقی . با روشن شدن کلید حرکت و یک فشار کوچک به سمت جلو ، عملیات هیجان انگیز پاک کردن یک خط عبور از وسط برف شروع شد و ……؟ بعله جهت باد به سمت راست و بنده هم که یادتونه کجا ایستاده بودم و همینقدر بگم چون با لبخند داشتم ماجرا رو نگاه میکردم و اصلاً متوجه عمق خطر نبودم ، هورای شادمانانۀ من با هجوم یه عالمه برف به سمت صورتم خفه شد . تا توی عمق شال گردن و یقه ام برف پر شد و ایضاً دهنم ، به سرفه افتادم و همزمان هم هنوز داشتم قهقهه میزدم . تازه متوجه شدیم که این ماشین بنده خدا خودش عقل نداره که برف رو کجا بریزه و ما باید جهت حرکت و لولۀ پرتاب برف رو با توجه به باد تنظیم کنیم وگرنه یا خودمون برف میخوریم یا عین لورل هاردی ، برف رو میریزیم همونجایی که پاک کردیم . بنابراین خیلی خانمانه و با تدبیر مسیر حرکت رو تعیین و جهت لولۀ پرتاب رو تنظیم کردیم که دیگه خودمون به خودمون نخندیم.

   ولی آخرین باری که دور از چشم مادرم برف خورده بودم به نظرم هفت هشت سالم بود . تجربۀ بامزه ای بود بعد چهل و اندی سال :)

   آقا قربون ادیسون و سازندۀ هر چی دستگاه اتوماتیکه . یعنی زندگی شیرین میشود اساسی . یعنی فکر کن قام قام کنه ، راه بره و خودش برفو واست پاک کنه ؟ آااای چه راحت شدیم ، من که خدائیش تا به حال برف پارو نکرده بودم . همیشه کار آقای شوهر بود ولی میدیدم گاهی چقدر زیاد و سخت میشه و دلم واسش میسوخت که توی این سرما باید بره بیرون و راهو واسه ما تمیز کنه . خوب خدا رو شکر که سر پیری این اختراع رو کشف کردیم و خریدیم.

    به هر حال ما دو تا با کلی شوخی و بازی ، برفها رو پارو کردیم و برگشتیم خونه . البته  از شدت بارش بگم که نشون به اون نشونی ، به فاصلۀ یک ساعت دوباره تمام مسیرهایی که پاک کرده بودیم پر شدن ولی چه باک ؟ ما دیگه یه پارو برقی خوشگل قدر قدرت داریم که از پاروکشی نترسیم. از الآن با شادان تصمیم گرفتیم که آخر شب یه دور دیگه بریم پاک کنیم که واسه صبح سنگین نباشه . اگه تا الآن نخریدین ، حتماً اقدام کنین، ما که راضی هستیم و یادتون نره که به روح پدر و مادر سازنده اش و من  خدا بیامرزی بفرستین.

راستی واسه غیر ویندزوریها  بگم که امروز و الآن هوا شناسی ویندزور میگه احساس دما ده درجه زیر صفره و تا آخر شب قراره به  منفی پونزده درجه برسه . فردا شب هم میرسه به بیست و دو  درجه زیر صفر . ما طفلکی های شجاعی هستیم ، نه ؟ لازم نیست بیایین بگین که قطب شمال چهل پنجاه درجه سردتر ازاینجاست ، خودم میدونم ولی واسه من سرمایی همین هم قطب شماله . امروز داشتم تصمیم میگرفتم که با چی برم بیرون که مرحوم نشم . آخرش بعد امتحان کردن هزار تا لباس ، اینها تصویب شد : شلوار پشم شیشه دار آقای شوهر که واسه کوه میپوشه  ( مدیونین اگه فکر کنین مال خودم برام کوچیک شده ) دو تا پلوور پشمی کلفت ، دو تا جوراب و یه کاپشن پدر مادر دار ، شال و دستکش و کلاه . اگه دارین میخندین نفرین میکنم هوای شهر شما هم بشه بیست و دو درجه زیر صفر.

    الآن آذین طفلکی رفته سر کار تا آخر شب . کاش میشد برم سر راه دخترم رو تا دم محل کار براش پارو بکشم ، یا کولش کنم ببرمش ، طفلی  بچه ام ، قیافۀ هوای بیرون خیلی بده . تازه باید آخر شب توی همین هوا پیاده برگرده خونه . بهش گفتم مهم نیست که نزدیکه ، با ماشین برو. گفت خطرناکه . راست میگه ، نمیدونم چرا شهرداری نیومده مثل همیشه خیابونها رو پاک کنه . دارم فکر میکنم نکنه بازم رفتن تو اعتصاب . به هر حال کانادا جزو کشورهای همیشه در اعتصابه . همین اخیراً اعتصاب کارگرهای کارخونه  Heinz  رو داشتیم ، شاید شهرداری هم اضافه شده من خبر ندارم . من یک شایعه پراکن خبیث میباشم ، خودم اعتراف کردم دیگه.


    پی نوشت : یه سایت فارسی بسیار عالی ورزش و تغذیه پیدا کردم و خودم عضو شدم . یه برنامۀ رژیم با توجه به وضعیت بدنی برام فرستادن ، در عین حال یه وسیلۀ ورزشی هم زیرزمین داشتیم که از وقتی خونه رو خریدیم اونجا به دیوار نصب بود و ما نمیدونستیم اسمش چیه و چه کاره است ، من عکسش رو برای این سایت فرستادم و بلافاصله بهم جواب دقیق و با جزئیات دادن که با این موجود چطوری کار کنم  . خلاصه میخوام بگم که سایتشون خیلی مفید و فعاله . گروه گردانندۀ سایت همه متخصص هستن و علمی برخورد میکنن . من که خیلی راضیم . مقاله های خوبی هم دارن . خلاصه سر بزنین به دردتون میخوره . البته من که باربی هستم و فقط از سر تفنن دارم به رژیم و ورزش فکر میکنم ، شماها که چاقالو تشریف دارین به این سایت نیاز دارین . 

http://www.myfitroad.com

    پی نوشت بعدی/ فردا بعد از ظهر : یه بار ظهر پارو زدم و الآن هم رفتم یه دور دیگه ، به فاصلۀ دو سه ساعت ، بیست  سی سانت برف اومده بود دوباره . جلوی در گاراژ چنان بالا اومده بود که نردۀ حیاط گیر کرده بود و باز نمیشد . از در پارکینگ اومدم بیرون و دستگاه رو راه انداختم . واقعاً از ته دل راضیم از این خرید . تمام جلوی پارکینگمون که دو قلوئه و تمام پیاده روهای مربوط به خودمون ، تمام حیاط ، تمام راههای جلوی خونه به خیابون همه در عرض نیم ساعت بدون کمترین فشاری به بدن ، تنها مشکلم از حماقت همیشگی خودم بود که طبق معمول یادم رفت کرم بزنم و صورتم دوباره سوخت . من سالی یه بار به قدرتی خدا یادم بره ، صورتم چنان میسوزه که تمام سال دیگه لازم نیست آرایش کنم ، لپهام عین دختر دهاتیها همیشه قرمز میمونه . الآن هم هنوز صورتم سر و بیحسه . اینم حواسه من دارم ؟ حواسم به بند کفش شادانم هست ولی خودمو یادم میره . ای بابا !! 


صعود هزینۀ برق در انتاریو

 

 

 

    سلام ، احوال شما ؟ آقا داره سرد میشه ها ! اینطور وقتها میگم قربون ایران و تهران . امروز رفته بودم WEST هم واسه دیدن دوستان قدیمی  و هم برای بررسی کلاسهای جدید و برنامه ریزی واسه ساعات بیکاری ، بگو مگه ساعت بیکاری هم دارم من ؟ گفتن کلاسهای Public Speaking و Leadership Skills  دوباره از ژانویه شروع میشه . بد نیست ، نه ؟ به نظرم هر دوش رو برم ، هر دو سه روز در هفته از شش تا هشت عصره . دیگه اون موقع از سر کار اومدم و آزادم . استاد زبان دورۀ ELT رو هم دیدم که خیلی دوستش داشتم . طفلی تا منو از پشت شیشه دید اومد بیرون و بغل و اینها . بعد هم گفت بیا ببرمت سر کلاس معرفی ات کنم . خلاصه کلی ذوق مندیل شدیم و احترام و شادمانی و ..... منم واسه جبرانش به شاگردهاش گفتم این بهترین استادیه که گیرتون میاد ، قدرشو بدونین و از وجودش استفاده کنین و از این حرفها . این یه خانم عرب تونسی بود که علاوه بر ارتباط شاگرد و استاد ، با هم صمیمی هم بودیم ولی از وقتی رفتم ایران و برگشتم دیگه ندیده بودمش . خلاصه خیلی خوشحال شدم . 

    وقتی میخواستم برگردم خونه ، توی ایستگاه اتوبوس که ایستاده بودم یه خانمی بهم نزدیک شد و با صدای آرومی شروع به صحبت کرد و یه کارت گرفت طرفم . بسکه از آواره هایی که به خصوص توی این ایستگاه سراغ آدم میان فراریم ، خیال کردم این خانم هم از همون گروهه و خواستم برم کنار ، صداش هم که انگار از ته چاه درمیومد . یه لحظه چشمم خورد به کارت توی دستش و تازه دقت کردم دیدم میگه ، من همین الآن Bus Pass گرفتم و اینو لازم ندارم ، میخوای ؟ یه کارت ترنسفر اتوبوس بود ! بنده خدا ، دلم سوخت که در موردش بد فکر کردم . با تشکر کارتو گرفتم . اینم مورفی مثبت امروز . 

    آهان یه سری هم به Excellence Center  زدم . هم میخواستم دوستم رو ببینم و هم یه مدرک بدم ترجمه رسمی . خلاصه امروز دو تا کار واجب انجام شد که روزم رو دوست داشته باشم . دیدین بعضی روزها شب میشه و به خودتون میگین عجب روز هجوی بود ، هیچ غلطی امروز نکردم به دردم بخوره ؟ امروز الحمدالله به یه دردی خورد . 

     خوب چند تا خبر هم از ویندزور استار براتون گذاشتم :

    Bob Chiarelli وزیر نیرو امروز گفت که در عرض سه سال آینده قبضهای برق انتاریو با یک افزایش سی و سه درصدی روبرو میشن ! عجب چشم اندازی :( از من عصبانی نشین ، من فقط نقل قول میکنم .

     ایشون که خلقش هم از دست لیبرالها تنگ بود میگفت : لیبرالها برنامۀ ساخت دو تا نیروگاه جدید هسته ای رو بهم زدن  ودوباره با سامسونگ برای قرارداد جدید انرژی سبز مذاکره کردن و بودجۀ زیادی  برای آسیاب بادی درمزارع درنظر گرفتن  که برق اضافی هم تولید میکنه اونهم در زمانی که نیازی نیست که اگر این کارها نشده بود هزینۀ برق مالکین انتاریویی سالی صد دلار کمتر میشد .

    چیارلی اعلام کرد که وزارت نیرو برنامۀ دراز مدت لیبرالها رو ادامه نخواهد داد . ایشون گفت مالکینی که برای برنامۀ Peaksaver Plus ثبت نام کردن اجازه دادن که اپراتور مستقل ( یعنی کی؟) ، دیماند برق مصرفی برای ایرکاندیشن و آب گرم و …. رو پایین بیاره که در نتیجه هزینۀ برق پایین میاد و این برنامه قراره برای واحدهای تجاری هم پیاده بشه . ایشون تأکید کرد که برنامۀ ما ثابت نگهداشتن هزینۀ برق روی یک خط ثابته .

     چیارلی گفت قسمت کلیدی این برنامه شامل وامهایی میشه که قراره از سال 2015 برای نوسازی منازل و بهسازی برای سرما به مالکین پرداخت بشه . البته هنوز معلوم نیست که این وامها بدون بهره است یا مالکین باید بیشتر هم پرداخت کنن .

 

 

     خوب نمیدونم آرزو کنم برنامۀ لیبرالها اجرا بشه و انرژی سبز و دوری از سوختهای فسیلی واتمی و ….. یا اینکه برای آقای چیارلی دست بزنیم .

     یه خبر هم در مورد یک دزدی و دستگیری سارقین بدم

شخصی در تماس با ادارۀ پلیس خبر از یک ماشین فورد سیاه مشکوک داد. افسران پلیس در پی این تماس کامیونی رو ردیابی کردن و بعد از تحقیق در مورد شماره اش متوجه شدن که کامیون از خیابون وایندات به سرقت رفته بوده . اونها ماشین رو به کناری کشیدن و هر سه سرنشین اون رو دستگیر کردن.

     Justin Lexton و Blair Moxon  به جرم در اختیار داشتن اموال سرقتی و نقض آزادی مشروط  متهم شدن . یک زن 30 ساله هم که نامش اعلام نشده  به عنوان در اختیار داشتن اموال مسروقه متهم ولی فعلاً با تعهد حضور در دادگاه در روز محاکمه آزاد شده .

     پایان مشروح خبرهای امروز ، خوانندگان عزیز تا شبی دیگر بدرود :)

یک توصیۀ جدی به طالبین مهاجرت


     سلام. میخوام یه مطلبی در مورد بعضی دوستان بگم که عموماً به صورت خصوصی یا نامه برام مینویسن و حتم دارم وبلاگرهای دیگه هم از این قبیل پیامها دارن  . امیدوارم کسی به دل نگیره به خصوص اونهایی که باهام مکاتبه داشتن . دوست دارم باور کنین که حرفهام فقط از روی دلسوزیه . 

     این درخواست و سوال کلی در همۀ این مدل مکاتبات یکسانه : من میخوام بیام کانادا ، تو کمکم کن !!

     اینجا نمیخوام شرایط و چگونگی مهاجرت به کانادا رو باز کنم ، تصمیم دیگه ای دارم . کسی که به وبلاگ من سر زده تا تونسته این پیام رو برام بذاره قاعدتاً چه مشخصاتی داره ؟

 اول: کامپیوتر داره 

 دوم : به اینترنت دسترسی داره 

 سوم : بلده وارد اینترنت بشه و توی گوگل بگرده و چیزی پیدا کنه 

چهارم : میدونه سراغ چه سایتها و وبلاگهایی بره 

   خوب عزیز دلم  تو که تمام فاکتورهای بالا رو داری چرا به صورت جدی دنبال اطلاعات نمیگردی ؟ چرا سراغ سایتهای تخصصی تر نمیری ؟ چرا به سایتهای خود کانادا مراجعه نمیکنی ؟ 

    به نظر من این دوستان ، تو رو خدا بهتون بر نخوره ، هنوز قضیه براشون فانتزیه و اطلاعاتشون از کانادا و مهاجرت در فیلمها و صحبتهای اطرافیان خارج رفته خلاصه میشه ، برای همین عمق قضیه و سختی کار رو درک نمیکنن .

   اینطور اشخاص متوجه نیستن که مهاجرت ، سفر توریستی نیست که فقط به فکر این باشن چطوری ویزا بگیرن . از کانادا فقط آدرس و پلاک در ورودی اش رو میپرسن و نمیدونن پشت درهای بسته اش چه خبره و بعدش چطوری باید گلیم خودشونو از آب بیرون بکشن . 

    بعضی ها میپرسن چطوری وارد دانشگاه بشم ، یا چطوری کار مرتبط با توانائیم پیدا کنم یا هزینه هام چقدره ، اینطور آدمها مشخصه که ذهنشون منطقی و مستدل داره به شرایط پشت در فکر میکنه و دنبال چگونگی مسائل بعد از ورود به کاناداست . سوالهای اینچنینی نشون میده که طرف تحقیق کرده و مراحل ورود رو میشناسه ، خودشو ارزیابی کرده و میدونه که میتونه ادامه تحصیل بده . یعنی به هر حال مشخصه که بخشی از کار رو انجام داده .

   در مقابل خیلی ها حتی در حد مقدماتی هم زبان بلد نیستن و نمیدونم چه تصوری دارن که میخوان بدون مهارت انگلیسی اقدام کنن . باور کنین برای بعضی ها  من باید تلاش کنم بقبولونم که چرا مدرک زبان لازم داری ؟ چون توی دانشگاه کانادایی به خدا به فارسی بهت درس نمیدن ! یعنی طرف فقط میخواد به اسم دانشگاه وارد کانادا بشه ، حالا درس هم نخونه دیگه براش مهم نیست و با ویزای دانشجویی میخواد بیاد زندگی کنه و بمونه یعنی حتی این تحقیق ابتدایی رو هم نکرده که تفاوت بین ویزای دانشجویی و ویزای اقامت رو بفهمه و مراحل تبدیلش رو بشناسه . به دوستی میگم این لینک خود سازمان مهاجرت در مورد فلان موضوئه . میگه تو برام ترجمه کن بنویس !! آخه آقای محترم ، اولاً مگه من بیکارم که وقت داشته باشم واسه تو ترجمه بفرستم اونم متن به این بلندی ، ثانیاً مگه من با ساخت وبلاگ واسه چنین مستولیتی هم اعلام وجود کردم ؟ ثالثاً تو اگه نتونی یه صفحه انگلیسی بخونی یا لااقل بشینی با دیکشنری ترجمه کنی بیای کانادا چکار ؟ والله به خدا ما از شکم مادر انگلیسی دان نبودیم ، والله ماها اطلاعاتمون رو نخریدیم ، ما کلاس رفتیم ، زمان گذاشتیم ، تلاش کردیم تا زبان یاد گرفتیم ، من سالها پیش که واسه سفر اطلاعات جمع میکردم و هنوز توی زبان مهارت کافی نداشتم ، باور کنین یه دیکشنری اندازۀ متکا روی پام میذاشتم ، سایتهای انگلیسی در بارۀ مهاجرت رو میگشتم و به کمک دیکشنری ترجمه میکردم و واسه خودم مینوشتم یعنی حتی به شوهرم هم متکی نبودم که اگه سوالی به ذهنم میرسه از اون بپرسم. دلم میخواست اطلاعات خودم هم کامل باشه و نظرم این بود که تمام افراد خانواده باید برای چنین تصمیم بزرگی همت و برنامه ریزی کنن. به خدا ما هییییییییچ کسی رو در محدودۀ چند هزار کیلومتری توی کانادا نداشتیم و فقط و فقط به خودمون متکی بودیم . 

     نمیگم دوست ندارم کمک کنم ، اتفاقاً بارها گفتم و بازم میگم که هدفم از راه اندازی وبلاگ ، کمک بود . ولی بعضیها دیگه خودشون هیچ حرکتی نمیکنن و فقط انتظار دارن لقمۀ جویدۀ آماده تحویل بگیرن . بابا همت کنین ، خودتون هم بگردین ، اطلاعات جمع کنین ، اینترنت دنیاست . انگلیسی هاتون رو بالا ببرین که بتونین به سایتهای زبان اصلی مراجعه کنین و متن هاش رو بفهمین . شما مطمئن باشین هیچ کدوم ماها کل مطلب رو نمیتونیم بگیم چون خودمون تجربه نکردیم . هر وبلاگر و هر مهاجری اون بخشی رو میگه که خودش تجربه کرده . مجبورین برای تکمیل دانسته ها به وبلاگهای بیشتر و آدمهای بیشتری مراجعه کنین . اول نپرسین ، بگردین ، بخونین ، مطلب جمع کنین و در جزئیاتش سراغ ماها بیایین . من خیلی خوشحال میشم کسی بپرسه مثلاً هزینۀ زندگی دانشجویی چقدره ؟ این جزئیاته و نشون میشده که طرف اطلاعات اصلی و کلی رو در آورده و حالا داره ریزبینی بیشتری میکنه  . ولی وقتی از همون اول میگی میخوام بیام خارج ،  کمکم کن( کانادا هم نه ! کلاً خارج !) این یعنی توی دنیاااااااااای اینترنت ، صاف اولین وبلاگی که باز کردی من بودم و اولین سوالی که به ذهنت رسیده پرسیدی . این یعنی اینکه من خودم باید بشینم از الف تا یای مهاجرت رو برات باز کنم ، یعنی تمام آرشیو وبلاگ خودم و تمام دوستان مهاجر دیگه رو واسه تو ردیف کنم و دونه دونه بنویسم که از ایران چطوری استارت بزنی ، چه شرایطی داشته باشی ، چقدر هزینه کنی ، چه مدارکی آماده کنی ، کجاها بری ، چه کارها بکنی تا بیای ، بعد  دهها برابر اون که واسه ایرانت نوشتم حالا واسه اینجا بنویسم . طبق شرایطتت واست فکر کنم که چه تحصیلی یا چه شغلی خوبه و تو چطوری باید راهت رو باز کنی و .... این رشته سر دراز دارد . بابا کوتاه بیا سر جدت . تازه تمام اینهایی که گفتم در مورد خودمون بارها و بارها توی پستهای خودم نوشتم . این سوال نشون میده که طرف حتی وبلاگ منو کامل نخونده ، یه دونه پست آخری رو دیده و بسم الله واسم نامه نوشته که کمک میخوام و انتظار داره من ده ها پست رو که خاطرات و تجربیات خودمونه براش توی یه نامه جمع کنم و بفرستم . 

     درد اصلی ماجرا هم اینه که من متخصص مهاجرت نیستم به خدا . من یه زن پنجاه ساله ام که نوشته هام همه تجربیات زندگی خودمه که ممکنه غلط هم باشه . دقت کنین خیلی از پست ها یه پی نوشت داره . اونم زمانی بوده که دیدم مطلبی که توی پستم نوشتم به دلیلی نادرسته و دلم نخواسته که عوضش کنم ، فقط اصلاحیه زیرش نوشتم که مردم بدونن مثل من اشتباه نکنن. ممکنه خیلی از کارهام هنوز غلطه و من دارم انجامش میدم ، در نتیجه توصیه هام هم ممکنه نادرست باشه . 

     یه خواننده ازم میپرسه تو بگو چه کشوری برم ، کانادا بهتره یا اروپا ؟! 

     منی که به عمرم اروپا نرفتم ، چطوری به شما بگم کدوم بهتره ؟ مگه من دارم اونجا زندگی میکنم ؟ مگه من مهاجر انگلیس یا فرانسه یا آلمان هستم ؟ من از کجا بدونم که با اطلاعات ناقص شما رو سرگردون نکنم ؟ انگار از خیاط انتظار نجاری داشته باشین . نگاه کنین از کی دارین چی میپرسین ، در مورد آلمان از یک وبلاگر ساکن آلمان سوال کن عزیز . من حتی نمیتونم در مورد ونکوور اطلاعات بدم چه برسه به اروپا . آگاهیها و تجربۀ من فقط در مورد ویندزور و انتاریو خلاصه میشه ، نه بیشتر . 

    خودتون تحقیق کنین ، تلاش کنین ، اطلاعات جمع کنین و بنویسین و مقایسه کنین ، به خودتون کمی سختی بدین ، به خصوص برای تقویت انگلیسی و کامپیوتر حتماً اقدام کنین . مهاجرت جوراب خریدن نیست که از من و ما آدرس مغازه بپرسین ، به قول آقای شوهر مهاجرت یعنی مرگ و زندگی دوباره . یعنی یه راهی رو که بیست سی سال توی مملکت خودتون رفتین ندید بگیرین و برگردین و از یه راه دیگه برین . این یعنی چندین سال وقت تلف شده ، یعنی کلی هزینه ، یعنی کلی تلاش و انرژی . این موضوعی نیست که من براتون تصمیم بگیرم و برنامه ریزی کنم و بفرستم . خودتون باید بررسی و اقدام کنین و فقط در مورد سوالهای جزئی تر سراغ امثال من بیایین .

    نمیدونم دیگه به چه زبونی توضیح بدم که قانع بشین . انشالله که منظورم رو گرفتین . 

    خوب یه خورده از ماجراهای خودمون بگم ؟ براتون گفته بودم که خیال داریم پارو برقی بخریم ، اول خیال داشتیم از هوم دپو بخریم ولی بعد دیدیم قیمت آمازون بهتره و حملش هم مجانیه . خلاصه پریروز سفارش دادیم و گفت که سوم دسامبر یعنی یه هفته ای میفرسته . از دیشب که برف شروع شد تنم لرزید که ای وااااای فردا باید بریم پارو کنیم و به خودم فحش دادم که چرا زودتر اقدام نکردیم . ولی آمازون در یک اقدام انقلابی امروز عصری بسته رو برامون فرستاد ، یعنی دو روزه !! اگر چه که برف بسیار کم و سبک بود و به پارو کشی نرسید که افتتاحش کنیم .

      امروز بچه ها رفتن حراج ، بعضی فروشگاههای دون شایر مال حراج زده بود که قیمتهاش خیلی پایین اومده بود . مثلاً توی H & M دستکش جیر سی دلاری ، به سه دلار رسیده بود . شادان باید به دو تا از دوستهاش کادو میداد که کلی ذوق کرد . با ده دلار سه تا آیتم خیلی خوب گرفت واسه خودش و اونها.

      دوشنبه وقت گرفتم که با مشاورم توی وست صحبت کنم ، میخوام ببینم دوباره چه کلاسهایی دارن که شرکت کنم . وقتی سیتیزن بشیم دیگه این کلاسها رایگان نیست . 

      الآن یادم اومد که براتون نگفتم دورۀ سه سالۀ ما واسه تابعیت پر شد و مدارک فرستادیم و تأیید هم شد . حالا منتظریم که بهمون وقت بدن واسه امتحان . البته فقط من و آذین امتحان میدیم . شادان که دیپلم کانادایی میگیره و آقای شوهر هم که شرط سن داره ، میمونیم ما دو تا . میگن شش ماه تا یک سال پروسه اش طول میکشه . البته کارت پی آر قبلی مون هم پنج سالش پر شد ولی ما تقاضای پی آر جدید کرده بودیم که رسید دستمون ، بنابراین هنوز هم توانایی ورود و خروج به کانادا داریم . 

    خوب دیگه خوابم میاد ، بازم عذر میخوام از دوستانی که پیام میدن ، فقط خواستم تلنگری بزنم تا کمی تلاشتون رو بیشتر کنین ، ثمره اش به خودتون میرسه ، حتم بدونین . 

خداحافظ شما 

     

قطار سواری به سبک کانادایی -VIA RAIL

      سلام . بچه که بودم یکی از آرزوهای همیشگی ام سفر با قطار بود . چرا دروغ بگم ؟ هنوز هم دوست دارم . وااای شب ، تخت طبقۀ بالایی  ، نشسته ، زانوها جمع تو بغل ،  چشمهای باز، نور غلطون  ماه روی کوه و دشت و سنگها ، صدای چیکو چیکوی دلنشین حرکت، پتوی قطار که واسه اطمینان ملافۀ خونگی هم بهش اضافه شده و تا زیر چونه بالا اومده ( این دیگه وسواس همیشگی مامان بود ، وقتی پتو از کیسۀ خشکشویی درمیاد دیگه شک چرا ؟) آخ عجب خاطره های عزیزی .....

    یادمه دائی خدابیامرز مادرم رانندۀ قطار بود ، مسیر تهران به اندیمشک . یه مرد بسیار مهربون و دوست داشتنی ، خیال کنین پاپانوئل ایرانی ، قیافه شم خوشگل و خوش تیپ مثل پاپانوئل .در یک سفر با دایی احتمالاً تمام مسافرها ، تمام مردم شهرهای بین راه ، تمام حیوونها و گیاهان توی مسیر تا یه هفته مسکن میخوردن و سردرد داشتن بسکه بهزاد ، یکی از برادرهام که تازه هشت  سالش بود دائم بوق قطارو میکشید . عجب صدای عظیمی داشت . من یه بار با برادرم رفتم توی واگن راننده و نگاهی به اطراف کردم و برگشتم توی کوپه ، ولی بهزاد دائم پیش دایی بود و در حال بوق زدن . عشق من این بود که وقتی قطار به یه پیچ میرسه بتونم باقی قطار رو در دایرۀ پیچ ببینم .

     ولی یه جاهایی این خاطره از عزت در میاد ، مثلاً وقتی میبینی پنجرۀ کوپه ات از هزار جا سنگ خورده  و به دست بچه های خیلی " قطار دوست " مستفیض شده و نمیتونی مطمئن باشی شهرک بعدی که میرسی سنگ به جای شیشه توی مخت نخوره . به هر حال بچه بودیم و عاشق قطارسواری و همون قطار با مشکلاتش هم به چشممون دنیایی بود . آخرین باری که قطار سوار شدم به نظرم چهارده پونزده سال پیش بود که با خودم عهد کردم یا پیاده میرم یا اصلاً نمیرم ولی قطار بی قطار بسکه بهم خوش گذشته بود .

     برسیم به VIA RAIL  یا قطار کانادایی معروف .

http://www.viarail.ca/

     این قطار به سه صورت اکونومی و بیزینس و کوپه مسافر میگیره که قیمتش از حدود 35 دلار صندلی اکونومی تا چند صد دلار برای مسیرهای طولانی در کوپه متغیره . هم صندلیها که به صورت ردیفی مثل هواپیما نصب شده و هم کوپه به شدت شیک و مدرن و تمیز هستن . در سیستم بیزینس و کوپه درست مثل هواپیما مهمانداران  از شما پذیرایی میکنن ، یعنی از بالش و پتو بگیر تا غذا . رستوران و دستشویی و اینها هم که هست . کوپه ها که دو و سه و چهار نفره هستن ، دستشویی اختصاصی هم دارن . مدل کوپه هم معرکه . ببینم اگه بتونم عکس بذارم براتون .

     میان پرده : آقا اتفاق نازنینی افتاد . وقتی رفتم دنبال عکس بگردم به صورتی اتفاقی با موجود بسیار جالبی به اسم Windows Live Writer  آشنا شدم که دنیا انگار یه رنگ دیگه شد . این موجود امکانات معرکه ای واسه وبلاگ نویسی در اختیار آدم میذاره که به قول ملت اصی یه وضی .

     بعد خوندن امکاناتش بلافاصله اینستالش کردم و آدرس هر دو تا وبلاگمو بهش دادم ، آهان یادم رفت بگم ، دارم یه کپی توی پرشن بلاگ واسه وبلاگم میسازم ، کاره دیگه ، یهویی اگه بلاگفا یه بلایی سرش بیاد زحمت چهار پنج سال از دستم میپره . الآن بیست سی تا از پستهای قبلی رو توش ثبت کردم و دارم ادامه میدم . انشاالله چند روز دیگه میرسم به تاریخ فعلی و ثبتها همزمان میشه .

     چقدر حرف تو حرف آوردم ، داشتم از قطار میگفتم ، اینم چند تا عکس که آدرسشون زیر هر کدوم نوشتم .

 

http://www.canadiantrainvacations.com/subject/via-rail-canadian-national-railway

http://takeatrainride.blogspot.ca/2013/02/crossing-canada-aboard-via-rails-train.html

 

     اینجا رو هم حتماً نگاه کنین ، توضیحات و عکسها خیلی عالیه . این سایت Trip Advisor به نظر من یکی از بهترین سایتهای نظرخواهی واسه همۀ سفرهاست . غیر از بلیطهای هواپیما که من تجربه کردم ، همیشه میشه بیرون از این سایت ارزونترش رو پیدا کرد. ولی نظرات مسافرین قبلی واسه هر شهر و کشوری خیلی به درد میخوره .

http://www.tripadvisor.com/LocationPhotos-g153339-d2230208-w28-VIA_Rail_Canada-Canada.html#40742002

اینم یه فیلم عالی که توسط مسافر گرفته شده                   

            

 

      خدا نصیب کنه یه سفر راحت وبدون دغدغۀ مسائل زندگی ، با قطار ، اونم همچین قطاری  فعلاً خداحافظ

پی نوشت : ضمناً این اولین پستی بود که با Windows Live Writer نوشتم و پست کردم . هنوز یه کمی ناشی هستم ، ببخشین شما ، زود یاد میگیرم . ولی لااقل با کمال آرامش و بدون دغدغه تونستم عکس و فیلم بذارم . خیلی راحته ،خدا سازندگانش رو خیر دو عالم عطا کنه .