من و اخبار ویندزور : ژانویۀ 2014
بازم سلام . امروز داشتم اخبار میخوندم که یکی از خبرها بدجوری باعث ناراحتی خودم شد . ویندزور استار نوشته بود که پلیس جسد دو مرد میانسال رو در خیابان Moy پیدا کرده که ظاهراً به علت خرابی دستگاه فرنس ، در شبهایی که سرما خیلی زیاد بوده فوت کردن . بعد که با خانوادۀ این دو مرد تماس گرفته شده ، دختر یکی از اینها گفته که از چند هفته قبل خبری از پدرش نداشته !! نیازه که توضیح بدم چه حالی بهم دست داد ؟ یعنی میشه ؟ یعنی آدم چند هفته با پدرش در تماس نباشه ؟ من این طرف دنیا ، با چندین هزار کیلومتر فاصله اگه دائم تلفنی با خانواده ام صحبت نکنم حتماً از طریق این میل با هم در ارتباطیم . اصلاً مادر شصت و اندی سالۀ من به خاطر اینکه بتونیم با اینترنت با هم تماس داشته باشیم ، اعمال پایه ای کامپیوتر رو یاد گرفت و برای خودش ای میل ساخت و چنان در تایپ فارسی هم قوی شده که ماشاالله دست کمی از ماها نداره و یک سره نامه رد و بدل میکنیم و حتی با خبریم که طرف مقابل نهار و شام چه درست کرده . آخه چطور ممکنه که آدم سه هفته از هم خون خودش بی اطلاع باشه ؟ چرا مردم انقدر بی احساس میشن ؟
نمیتونم بگم ملت کانادایی اینطوری هستن چون اولاً کانادا یک کشور چند ملیتی هستش و درصد عظیمی از جمعیتش از کشورهایی مثل ما اومدن که خودمون رو با احساس میدونیم ، ثانیاً من بین دوستان و همکاران کاملاً کانادایی خودم هم آدمی انقدر بی احساس ندیدم . یعنی نمیشه این تفکر رو به همۀ کانادا نسبت داد .ولی اینها دو تا برادر بودن که سالها در خانۀ مادری با هم زندگی کردن ، هر دو دارای خانواده و فرزند ، توی خبر چیزی از همسر ننوشته بود ، شاید طلاق گرفتن و شاید همسرانشون فوت کردن ، ولی بچه که داشتن ، خوب بچه ها چرا هیچ خبری از پدرهاشون نگرفتن ؟ !! آدم دلش بدجوری میگیره .
میدونین من فکر میکنم این بچه ها دست پروردۀ خود آدم هستن . اگر در طول زندگی به والدین خودمون محبت کنیم و وظایف فرزندی رو درست انجام بدیم ، بچه هامون هم آموزش میبینن . اگر شاهد بی مهری و بی انصافی ما نسبت به والدین باشن ، خوب دقیقاً همین رو تعلیم میگیرن ، درسته ؟ قطعاً فرزندان این دخترها ، بعدها به والدین خودشون بی توجهی میکنن . چی بگم ؟ خدایا همه رو عاقبت به خیر کن .
یه خبر خوب : قراره از ماه ژوئن امسال پایۀ حقوق در ویندزور به 11 دلار در ساعت برسه . خوب این خبر یه موج شادمانی در کارگران و کارمندان صفر کیلومتر راه انداخته . دعا کنیم که باقی اشلهای حقوقی هم با همین بارم بالا بره . ای خدا حقوق منم بیشتر بشه لطفاً :) ولی از شوخی گذشته بالا رفتن حقوق کارگران ، باعث بالا رفتن قیمت تمام شدۀ تولیدات میشه و این یعنی دورنمای ترسناک تورم ، اگر چه که ما ایرونیها که به تورمهای دور و بر صد درصد عادت داریم ، تغییر یکی دو درصدی واسمون بازی و طنزه ولی به هر حال ملت اینطرفی از کلمۀ تورم میترسن .
براتون نگفته بودم که چی کشف کردیم ، شبهای قطبی ویندزور که معرف حضورتون هست ، واستون نوشتم که هفتم ژانویه طبق گزارش هواشناسیها ، ویندزور از قطب جنوب سردتر بوده ، ما متوجه شدیم که اگر چه با کیسه آب گرم و تشک برقی و لحافهای پشم شیشه و دمای بالای فرنس نمیشه گرم شد ولی یه راه نجات معجزه وارانه وجود داره و اون چیه ؟ مشتلق بدین تا یادتون بدم : ما کشف کردیم که درکنار همۀ کارهای بالا، اگه یه شیشه نوشابه خانواده رو با آب داغ پر کنیم و موقع خواب بغل کنیم یهویی روانمون شاد میشه . تضمین میکنم که تا صبح هم گرم میمونه، درش باز نمیشه ، نمیترکه و خلاصه امتحان کنین و دعا به جون من یادتون نره . از وقتی که این موضوع رو کشف کردیم ، شکر خدا من به جای دوازده تا لحاف ، فقط ده تا روی خودم میندازم :)
دو هفته پیش شیر آب حیاط ترکید و آب شرشر راه افتاد و در جا هم یخ میزد . یعنی یه سفرۀ یخی توی فضای سبزمون درست کرد به چه قشنگی ! به به به همچین از ده فرسخی بوی اسکناس میداد . حالا چند شنبه است ؟ پنج شنبه غروب . میدونستم که این وقت روز لوله کش پیدا نمیکنیم و مجبوریم تا صبح صبر کنیم . بعد پر کردن تمام سطلها و دبه ها، فلکۀ اصلی خونه رو بستم وبا دلهره خوابیدم . فرداش که جمعه باشه شروع کردیم به تلفن ، در یک کلام مورفی زده شدیم رفت پی کارش . نشون به اون نشونی که تا ظهر صد جا زنگ زدیم و همه گفتن تا دوشنبه وقت قبلی دادن به مشتریهای به نظر من خیالی . گفتم این بی انصافها میخوان تاقچه بالا بذارن که روز تعطیل صد برابر از ماها بگیرن . خلاصه با بدبختی یه نفر پیدا کردیم و تشریف آورد و یه فلکه واسه شیر حیاط در داخل خونه کار گذاشت، 350 دلار توی گلوی شیر گیر کرده بود که پرداخت شد ولی ماجرا تمام نشد چون تعمیر این یکی به دلیل یخ بندان منتقل شد به بهار . حالا ببینیم هوا کی یاری میکنه که درستش کنیم .
دورۀ پر کردن فرمهای مالیاتی یا به قول اینجائیها Tax Season داره شروع میشه و یواش یواش سر ماها شلوغتر . یعنی بازم کابوس کیسه های درهم و برهم فاکتور و اسناد و نامه ها که پارسال واستون تعریف کردم و بدبختی ماها در سوا و دسته کردن این کاغذهای مچاله برای ثبت و محاسبۀ مالیات پرداختی . یعنی نود درصد زمان به آماده سازی اینها میگذره و ده درصد باقیمانده به ثبت و محاسبه . میدونین برای من که بد نمیشه چون ساعتی حقوق میگیرم ، هر چی بیشتر طول بکشه به نفع منه ولی واقعاً کار سختیه . دونه دونه چک کردن همه ، ردیف کردن به تاریخ و دسته ، و خیال نکنین صحبت ده ، بیست ، سی تا سنده ، گاهی صحبت هزار به بالاست ! تو رو خدا به ما حسابدارها رحم کنین و هر جای دنیا هستین اسنادتون رو دسته بندی شده تحویل بدین . خدا عمرتون بده الهی .

واستون نوشته بودم که پارسال یه کوه در هم رو سوا کردم ،مال یه بیزینس ویتنامی . از فاکتور بگیر تا قرارداد با شرکت تلفن، اخطار بانک، آگهی داروخانه، اون پول کوچولوهای کنیدین تایر و هزار تا کاغذ غیر مرتبط دیگه همه با هم مچاله توی چند تا کیسۀ بزرگ !! یعنی معلوم بود که در طول سال ، هر چی نرم تر از مقوا دستشون رسیده پرت کردن توی بشکه و آخر دوره همه رو کلۀ هم ریختن توی کیسه و تحویل ما دادن ! هر وقت دیدین یه حسابدار داره زیر لب خجسته وار یه چیزهایی میگه که نمیفهمین همچین مطمئن نباشین که عدد و رقم تکرار میکنه یا داره دعا میخونه ، حتم بدونین اسناد یه چشم بادومی دستشه و داره زیرزیرکی فحش میده .
خوش باشین . خداحافظ