تیم هورتونز و بستنی آمریکایی  

 

     سلام . در ادامه ماجرای تیم هورتونز دیدم خوبه در باره بستنی های معروفش هم مطلبی بنویسم . طرفدارهای تیم هورتونز حتماْ دیدن که بعضی از شعبه ها ، نوع خاصی از بستنی هم ارائه میدن . خاص بودنش به روش تهیه اش برای شما بستگی داره . یعنی شما انتخاب میکنین که کدوم بستنی رو با چه مغزی و چه رویه ای و در چه نان یا ظرفی میخواین . تعداد انتخابتون هم بالاست . 

     شما میتونین از بین ده ها نوع مغز از انواع میوه خشک تا آجیلها و شکلات و آبنبات و تافی و چیزهای دیگری که یادم نیست  ، اون چیزی که دلخواه خودتونه انتخاب کنین . برای روی کار هم از کارامل یا شکلات مایع یا انواع کرم اسانس دار یا .... استفاده میکنن باز به انتخاب شما . خود بستنی هم که در مزه ها و رنگهای مختلف در دسترسه . در عین حال میتونین برای ظرفش درخواست انواع قیف یا ظرف یا نانهای ویفری در سایزهای متفاوت داشته باشین .

       خلاصه گستره انتخاب بر حسب علائق بالاست و همین کار رو جالب و " خوشمزه " میکنه . با گزینه های خودتون روی تخته کار فریزری ، یه بستنی خاص و اختصاصی برای شما میسازن و تحویل میدن .

     حیف که توی این همه گزینه هیچ رد پایی از زعفرون نازنین خودمون پیدا نمیشه . بسکه بی سلیقه تشریف دارن . یعنی از بستنی سنتی بهتر هم پیدا میشه ؟ به خدا اگه یه مدل زعفرونی هم بذارن جلوی شعبه هاشون سوزن نمیشه انداخت . بیایین بریم پیشنهاد بدیم که یه شعبه سنتی و فالوده هم راه اندازی کنن . چطوره ؟

    میدونستین که بستنی سنتی تا جشنواره بستنی ایتالیا هم رفته ؟

http://www.youtube.com/watch?v=Oc4H7n4CYSs

     من خیلی تلاش کردم که توی خونه و با روشهای خونگی بستنی سنتی درست کنم ، یعنی با زدن بستنی ساده و اضافه کردن ملحقات !! لازم . حتی تلاش کردم فالوده شیرازی درست کنم ولی نشد که نشد . کارهای من کجا و لادن و اکبر مشتی کجا ؟ ولی باقلوا درست کردم آقا باقلوا ها !!

     دیگه قشنگ معلوم شد که  من خودم به شدت طرفدار بستنی زعفرونی با خامه و پسته فراوون هستم  . اگه خیلی بستنی خونم پایین بیاد و دسترسی به نوع وطنی اش نداشته باشم فقط از مدلهای شبیه به " کیم " بچگی هامون میخرم .

     بگذریم اگه بیشتر در باره بستنی سنتی حرف بزنم افسردگی میگیرم . برگردیم کانادا آقا : این بستنی که به نام Cold Stone شناخته میشه و خیلی هم طرفدار داره در طی یک معامله پایاپای با مالک آمریکائی وارد کانادا شده . یعنی Tim Hortons و Cold Stone  با هم قرار گذاشتن که داخل فروشگاههای همدیگه فعالیت کنن .

داخل شعبه های دو رگه ! که بشی یه طرف تابستونه و یه طرف زمستون . یعنی هم واسه سرماییها مثل من قهوه داغ پیدا میشه و هم واسه اونهایی که وسط زمستون میرن استقبال تابستون مثل جناب آقای شوهر ، بستنی سرو میشه . آخه شما بگین بیرون داره برف میاد و دندونهات تیلیک تیلیک به هم میخوره ، بعد میری بستنی سفارش میدی اونم سایز کامیون . معنی داره ؟ 

 

     Cold Stone هم مثل تیمی خودمون در اقصی نقاط دنیا !! شعبه داره . از امارات بگیر تا تایلند و از آمریکا تا آفریقا  . عجب شادمان شدن این آفریقائیها .  یه موضوع بامزه براتون تعریف کنم . سالها پیش یه دوست مکاتبه ای داشتم از زامبیا . یه پسر سیاه سیاه سیاه . اگه سیاه درجه داشت این آخرین درجه اش بود . اولین باری که برام عکس فرستاد قبلش هشدار داد که نترسی ها !! خلاصه یه روز برام نوشت که من الآن لوازم اسکی !! آماده کردم و دارم با برادرم میرم پیست اسکی !! فکر کردم داره شوخی میکنه و داشتم تو ذهنم بررسی میکردم که چه جالب ، این آفریقائیها شوخی شون در باره برفه !! بعدش خودش توضیح داد که شهر ما جزو معدود شهرهای آفریقاییه که برف داره چون به وسیله کوهها محاصره شدیم . برام خیلی جالب بود چون تصورم از آفریقا همیشه بیابون و فیل و شیر و این چیزهاست . به هر حال شعبه دو رگه تیم هورتونز و کلد استون به درد شهر اونها میخوره .

    اینم یه فیلم جالب از مهارت فروشنده های شعبه دوبی

http://www.youtube.com/watch?v=dk0x_JDbS9U&feature=related

و فیلم تبلیغ Cold Stone

http://www.youtube.com/watch?v=MF6tXi2j874

اینجا آدرس شعبه های انتاریو ، منجمله ویندزور رو پیدا میکنین :

http://www.timhortons.com/ca/en/menu/coldstonecreamery_locations.html 

      ما گاهی که از توی لیست " ددر " ها شعبه های Cold Stone + Tim Hortons رو انتخاب میکنیم و چهار تایی تشریف میبریم اونجا " ددر " ، معمولاْ من سر سوت ثانیه قهوه ام رو میگیرم و میشینم به تماشای قبیله عزیز سرگردونم که از زیادی انتخاب موندن کدومش بهتره و امروز میخوان نووووووش جان کنن  . گاهی هم به من تعارف میکنن ، ولی من که اعتراف کردم دردم چیه ، یادتونه ؟

========================

 خدائیش این از همه بهتر نیست ؟

 

تیم هورتون و تیم هورتونز

 

 

  سلام . الآن توی کلاس نشستم و مثل همه دانشجوهای اصیل و نجیب عالم دارم از زیر درس در میرم . باور کنین مشق هام رو نوشتم و تمام مثالهای داده شده رو حل کردم . جدی جدی بیکارم . اگه استاد اجازه میداد میرفتم خونه ولی باید تا ثانیه آخر سر کلاس بشینم . گاهی میاد بالای سر بچه ها و به مانیتورشون یه نگاهی میندازه . یه بار اومد سراغ من و گفت چی مینویسی به زبون خودت ؟ گفتم نکات مهم درس شما !!! دیگه ازم نپرسیده  . آخرش یه روزی دستم رو میشه و خدا به دادم برسه . گفتم که جای من ته ته جهنمه ! تازه بدتر اینکه رفتم و در کمال شادمانی خودمو به یه قهوه " دبل دبل " تیم هورتونز هم مهمون کردم که سر کلاس نوش جان کنم . آخه چرا توی ایران سر کلاس اجازه نمیدادن خوراکی بخوریم ؟ البته یه چیزی بگم ها ، این کلاس چهار ساعته و اگه استاد نذاره که گاهی یه خورده به خودمون برسیم ، آخر وقت چند تا جنازه روی دستش باد میکنه .

      من قهوه های تیم هورتونز رو دوست دارم اساسی . از وقتی دو سه سال پیش چشمم به جمال ایشون  روشن شد دیگه استار باکس نخوردم . پس عرق ملی کجا رفته ؟  کانادایی ، جنس کانادایی بخر .

     یه قهوه و یه صندلی راحت رو به پنجره و صدای پنجه های بلوری بارون روی شیشه و  ..... ای خدا دلم قهوه خواست همین الآن . مهمون من ، بیایین بریم .

این یعنی قلب من که برای یه فنجون دبل دبل میتپه . متوجهین که ؟

( ببخشین بین خطوط بالا و این بقیه نزدیک به ده ساعت فاصله افتاد چون داشتم عکس انتخاب میکردم و ترسیدم که واقعاْ لو برم  و دیگه وبلاگ رو بستم و مثل بچه آدم کتابمو باز کردم و شروع کردم به دوره کردن درس . الآن ساعت یازده شبه .)

      میدونین داستان زندگی تیم هورتونز یا به قول دخترهای من " تیمی " از کجا شروع شد ؟

      اولین شعبه این فست فود به نام دونات  در همیلتون انتاریو در سال ۱۹۶۴ به دست بازیکن هاکی به نام مایلز گیلبرت تیم هورتون و شریکش جیم چرید  افتتاح شد .

      این بازیکن در سال ۱۹۳۰ به دنیا اومد و در ۲۴ دوره برای تیم های مختلفی مثل Toronto Maple Leafs در پست دفاع تخصصی ( درست گفتم ؟ ) بازی کرد . در عین حال فعالیتهای تجاری هم داشت .

http://en.wikipedia.org/wiki/Tim_Horton

      در سال ۱۹۶۷ با سرمایه گذاری رون جویس فست فود گسترش پیدا کرد که در سال ۱۹۷۴ پس از مرگ تیم هورتون در تصادف اتومبیل و  خروج جیم چرید از شراکت ، کنترل کامل کار رو به دست گرفت و  تعداد شعب زنجیره ای این فست فود معروف رو بیشتر و بیشتر کرد .

اینم اولین شعبه تیم هورتونز

       تیم هورتونز گسترده ترین فست فود زنجیره ای در کل کاناداست . طبق آخرین آمار که در ژوئن ۲۰۱۰ تهیه شده ، تعداد  رستورانهای تیم هورتون در کل دنیا ۳۶۲۷ تا بوده که ۳۰۴۰ تا در کانادا قرار دارن . تعداد ۵۸۷ شعبه در آمریکا و نقاط دیگه دنیا و جالبه بدونین که حتی یک شعبه هم در قرارگاه  ارتش کانادا در قندهار افغانستان داره .

        در سال ۲۰۱۱ در امارات یعنی دوبی و ابوظبی هم شعبه باز کرده و قراره در پنج سال آینده در کشورهای جنوبی خلیج فارس یعنی کویت و قطر و بحرین و عمان هم فعالیتش رو شروع کنه  .

 

این یکی شعبه ابوظبیه . ببینین توی اون گرما و شرجی هم شلوغه . 

      نزدیکترین شعبه خارجی به ما در دیترویت قرار داره که مالکیتش در دست بازیکن سابق NBA ( که نمیدونم چیه ) به نام درک کلمن هستش .

ببینین ولی نخورین ! بگو یعنی بمب چربی و چاقی . ولی آخه خیلی خوشمزه است بابا !

      شلوغترین و شمالی ترین شعبه تیم هورتونز در یلو نایف قرار داره . باور کنین قطعاْ مال سرمای هواست . معلومه که وقتی از سرما خونت نزدیک به نقطه انجماده هیچی به جز یه قهوه داغ حالت رو جا نمیاره . دروغ میگم ؟

    میدونین شعار تیم هورتونز چیه ؟ میگن :

این" هر" قهوه ای نیست ، قهوه " شما " ست

      تیمی نازنین در انگلستان و ایرلند هم شعبه داره ، در سوپرمارکتهای زنجیره ای SPAR و به صورت سلف سرویس .

http://en.wikipedia.org/wiki/Tim_Hortons

      اگه ساعت دوازده شب نبود الآن من در راه قهوه خانه ! بودم . چی میشد اگه یه شعبه سر کوچه ما زده بودن  یا اینکه یه دلیوری ناقابل داشتن ؟  اگه من هفته دیگه پست نذاشتم بدونین  امشب در راه رسیدن به شعبه سر هاوارد از سرما یخ زدم .

 

بالاخره ما هم " پت " دار شدیم .

    

     سلام . وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم یه روز که میخواستم برگردم خونه ،توی سرپایینی کوچۀ مدرسه ، یه توپ کوچولوی حنایی دیدم که به سرعت داشت قل میخورد و از شیب کوچه پایین میرفت . دنبالش دویدم و اونو که سایز یه توپ تنیس بود از زمین برداشتم که ببینم چیه . یهویی دیدم دست و پا درآورد و با پنجولهای کوچولوش به بلوزم آویزون شد !! فهمیدم یه بچه گربۀ حنایی بوده .

    خلاصه گفتن نداره که دیگه دلم نیومد از خودم جداش کنم  تا وقتی که یه سال بعدش توی یه دعوای بین گربه ها بی نوا زخمی شد و  به قول بچه ها رفت پیش خدا . این که چطور مادر طفلکی من به خاطر دل دخترش حاضر شد بار نگهداری از یه حیوون رو بکشه و این که چه کارهایی براش میکرد خودش مثنوی هفتاد منه .

     مادر نازنین من  با قصابی محل قرار گذاشت که هر هفته یه جگر سفید براش کنار بذاره . این جگر سفید شسته و پاک و پخته میشد و بعدش به اندازه دهن ریز این بچه گربه خرد میشد تا من از اینکه گربه ام شادمانه ، شادمان بشم . اگر چه که خودم هیچ کاری برای نگهداری این گربه نمیکردم ولی گربۀ من با تلاش مادرم بزرگ میشد و زندگی شاهانه ای داشت . 

     اسمش رو بامبی گذاشتم . نمیدونم چرا منو یاد کارتون بامبی والت دیزنی مینداخت . خدای شیطنت و دلبری بود .  هر وقت که گم میشد میدونستیم کجا پیداش کنیم . توی کمد بابام ، درست وسط لباسهای زمستونی پشمی اش !! 

    بامبی توی خونۀ ما خوش بود ولی سی سال پیش که  این امکانات و قرو فر های امروزی برای نگهداری حیوانات وجود نداشت . واکسن و دامپزشک ماهیانه و ... ای بابا سوئیس که نبود ایران گل وبلبل . بسته های خاک مخصوص و غذای کارخونه ای آماده و لوازم مدرن شیک و .... طفلک مادرم . 

     نگهداری یه حیوون خیلی امکانات میخواد که صاحبخونه از زندگی سیر نشه . امکانات که نبود هیچی تازه منم خیال میکردم که میتونم مدام ببرمش بیرون و باهاش به دخترهای همسایه پز بدم . اینجا فهمیدیم که اگه میخوایم گربه مون سر دو سه سال نره دنبال بامبی باید توی خونه بمونه و بیرون نره . میگن گربه هایی که خونه نشین هستن سیزده چهارده سال عمر میکنن ولی عمر گربه ای که در خونه به روش باز باشه به دو سه سال نمیکشه .  خلاصه کنم که خیلی زود این حیوونکی رفت و دل سیزده سالۀ منو هم با خودش برد .

     سالها بدون حیوون خونگی گذشت تا پونزده شونزده سال پیش که یه روز از جلوی شهروند میدون آرژانتین یه بچه لاکپشت خریدم و برای بچه هام آوردم خونه . هیچ کس باور نمیکرد که زنده بمونه .  توی یه جعبه کبریت جا میشد . نگهداری لاکپشت توی آپارتمان کار سختیه به خصوص که آب زی باشه . یعنی عین ماهی آبشش داشته باشه و نتونه بیرون از آب تنفس کنه . ما یه آکواریوم داشتیم با یه عالمه ماهی تزئینی . لاکپشت ریزه رو هم که از نوع پوزه دار بود  انداختیم توی آکواریوم .

     تا مدتی مشکلی وجود نداشت و لاکپشت کوچولوی ما هم کنار ماهی ها بزرگ میشد . تا اینکه دیدیم ماهی ها انگار مدام دارن کمتر میشن !! یکی ، دو تا  ، سه تا و ..... نمیفهمیدم ماهی ها کجا میرن . آکواریوم بزرگ بود و پر از اشیاء تزئینی و هی خیال میکردم لابد لابلای این لوازم پنهان شدن و خلاصه خیال بد نمیکردم . تا اینکه یه روز یه ماهی نصفه ! دیدم . تازه دوزاری کج من افتاد که ای دل غافل جناب لاکی در حال میل نمودن ماهی ها هستن . به خدا اصلاً بهش نمیومد انقده زبل باشه که ماهی های سریع و فرز کوچولو رو بتونه بگیره .

     خلاصه سریعاً یه جلسه استراتژیک خانگی تشکیل دادیم و مسئله رو مطرح کردیم که لاکی یا ماهی ها ؟ بعد از دقایق طولانی  به این نتیجه رسیدیم که بعله جناب لاکی که تا آخرین روز هم نفهیمیدم آقا تشریف دارن یا خانم بیشتر عزیزن و ماهی ها به درک . اینطوری شد که ایشون تقریبا دوازده سال توی همون آکواریوم بزرگ شدن و بزرگ شدن تا به سایز یه بشقاب رسیدن . دیگه روزی یه نخود گوشت براش کم بود و باید ده پونزده تا کله گنجشکی فندقی درست میکردم که سیر بشه .

     عادت داشت که اگه از چیزی ناراحت بود زود شن ها و سنگ ریزه های کف آکواریوم رو کنار بزنه و زیرشون استتار کنه . فقط نوک دماغ خرطوم مانندش بیرون میموند که با زحمت پیداش میکردیم و معمولاً چند ساعتی طول میکشید که دوباره تصمیم بگیره بیرون بیاد . به دیدن ماها دور و بر آکواریوم عادت کرده بود و با حرکت دستهای ماها روی شیشه بازی میکرد . یه روز کارگری که داشت خونه رو تمیز میکرد رفت سراغ آکواریوم . من مثل همه صاحبخونه ها کارگرم رو زیر نظر داشتم که ببینم از کارش راضی هستم یا نه ، دیدم بیش از حد برای تمیز کردن شیشه آکواریوم وقت تلف میکنه . گفتم فلانی پاشو دیگه ولش کن تمیز شد . برو سراغ یه کار دیگه . گفت خانوم بیا ببین این لاک پشته چکار میکنه . دیدم با حرکت کهنه روی شیشه اونم درست حرکت دست رو دنبال میکنه و دایره میزنه و برمیگرده .

    به نظرم که ابعاد بدن ماها و شکل کلی صورتمون رو میشناخت . چون فقط با دیدن ماها و کارگر آشنای خونه فرار نمیکرد . هر بار که مهمون داشتم از اول مهمونی میرفت زیر شنها تا آخر در نمیومد . انگار از سایه های غریبه میترسید .

     قبل از مهاجرت دیدم هیچ کس حاضر نیست نگهش داره . چون گوشت خوار بود کسی نمیخواست ماهی هاش رو به خطر بندازه . مادرم به خاطر نوه های دیگه اش نگران بود و برادرهام به خاطر بچه هاشون . خانواده شوهرم اصلاً اهل حیوان خانگی داشتن نبودن و خلاصه این بینوای بی پناه رو هیچ کس دوست نداشت . من یک هفته تمام گشتم تا یه نمایشگاه و فروشگاه ماهی حاضر شد لاکی رو از ما تحویل بگیره . بماند که روز تحویلش دخترها یک سره غصه داشتن و کوچیکه رسماً گریه میکرد . از شما چه پنهون خودم هم ناراحت بودم . من و شوهرم با یه آژانس لاکی رو با آکواریوم خودش بردیم اونجا و به مسئولین نمایشگاه دادیم . من مدام یادم میومد که فلان یا بهمان نکته رو نگفتم . هی برمیگشتم که به آقاهه بگم ببینین بهش پوست مرغ ندین ها دوست نداره . یا اینکه با خوردن کالباس حالش بد میشه ها و خلاصه ..... دلم خیلی براش میسوخت که حالا لابد چند روز از زیر سنگها در نمیاد تا یواش یواش به این آدمهای جدید عادت کنه و آیا اون دل ریزۀ فندقی اش واسه بچه ها تنگ میشه یا نه و .....

     داشتن حیوون خانگی سختی ها و مسائل خاصی داره که تا کسی نداشته باشه متوجه نمیشه . یه مسئولیته . آدمی که از بیرون به قضیه نگاه میکنه ممکنه از احساس تعهد و مسئولیت صاحب حیوون متعجب بشه و حتی توی دلش مسخره اش کنه . ولی به محض اینکه خودش به این تجربه برسه میبینه که طرف محق بوده .

     بعد از لاکی حوصلۀ هیچ حیوونی رو نداشتم . لاکی توی آب بود و هیچ جای خونه رو کثیف و نامرتب نمیکرد . کار خاصی از من نمیبرد . سالی یکی دو بار آکواریوم رو میشستیم و خلاص . سر و صدا هم نداشت . دکتر هم هرگز نبردیمش . هزینه ای غیر از یه چکه گوشتی که هر روز میخورد گردن ما نمیذاشت . یعنی در یک کلام بودنش هیچ ضرری به ما نمیزد .

     تصور اینکه بخوام موهای گربه یا شاهکارهای سگ رو از روی فرش جمع کنم تنم رو میلرزوند و همیشه خیال میکردم امکان نداره که من هیچ حیونی غیر از آب زی ها بیارم توی خونه . همیشه با بچه ها جنگیدم که من گربه و سگ توی خونه راه نمیدم . تا اینکه .....

     یه ماه پیش دختر کوچیکه از مدرسه اومد و با احتیاط و ملاحظۀ فراوون گفت که خانواده دوستش که چند تا گربۀ بزرگ دارن تصمیم دارن بچه گربه های کوچیکشون رو ببخشن . گفت که عکسهاشون رو دیده و خیلی خوشگلن و هیچ سختی ندارن و هیچ هزینه ای تحمیل نمیکنن و ....... خاطرات برام زنده شد . خودم ، شیب کوچۀ مدرسه ، یه توپ پشمالوی حنایی و  دل هراسونم وقتی که میخواستم ازلای کاپشن  درش بیارم و به مامانم نشونش بدم .... نتونستم نه بگم .  

     به دخترم گفتم باشه ولی شرط داره . اولاً توی اینترنت بگرد و ببین شرایط نگهداری گربه چیه ؟ چه مخارج و چه کارهایی لازم داره ؟ هزینه مسائل پزشکی اش و لوازمش رو دربیار و لیست کن . تمام کارها و مسئولیتهایی که قراره برامون به بار بیاره جدول کن و خلاصه یه بررسی کامل بکن و به من بگو . دو شب تمام نشست پای گوگل و یه عالمه مطلب جمع کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که میشه به سبک نه سیخ بسوزه و نه کباب ماجرا رو برگزار کنه . یعنی هم به گربه کوچولو خوش بگذره و هم به خودشون و مسئولیتهاش از قبیل غذا دادن و حمام کردن و تعویض خاک و ناخن گرفتن و ..... خیلی زیاد نیست که ترسناک باشه .

     باز هم گفتم ما یکی دوهفته امتحانی میاریم و نگه میداریم . باید مطمئن بشم که نه مبل رو پاره میکنه و نه ریشهای فرش رو میکنه . باید ببینیم بو نمیده یا مو نمیریزه یا ...

    ایشون یه ماه پیش بعد همه این حرفها با سلام و صلوات وارد خونه شدن . قبل از اومدن در خونه ی قبلی اسمش لونا بوده ولی ما دیدیم این اسم  به دلمون نمیشینه و تبدیلش کردیم به اسم با مسما تر " پیشو " . هرچی تلاش کردم نتونستم عکسش رو بذارم . یه چیزی توی این مایه هاست . یه توپ کوچولوی پشمالوی سیاه مجسم کنین که یه رگه هایی از کرم و نارنجی توش دویده و زیر گلوش هم قد یه کف دست کرمه. اینها هیچکدوم عکسهای پیشوی ما نیست  فقط شبیه اینهاست . هر وقت تونستم عکس شخصی از فایلهام منتقل کنم عکس خود پیشو رو میذارم .

                        

    اگه از دیوار صدا دربیاد از این بیچاره هم درمیاد . خیلی ساکت و آرومه . بیشتر طول روز داره چرت میزنه . معمولاً هم روی صندلی آشپزخونه میخوابه که بهش احساس نزدیکی به ماها رو میده . وقتی بچه ها باشن میره روی تخت اونها و کنارشون میشینه .

    روزهای اول گاهی شیطنت میکرد و مثلاً میخواست برگهای آویزون گلدونها رو گاز بگیره یا بیاد روی میز غذا  ولی با روش های مختلفی که به کار بردیم بالاخره معنی نهی کننده کلمۀ " نه " رو یاد گرفت . به نظرم که انگشت اشارۀ من هم براش ترسناکه . چون همیشه با کلمۀ نه و داد همراه بوده شرطی شده که هر بار انگشتم رو تکان میدم لابد عصبانی هستم .

    بچه ها همون هفته اول بردنش دامپزشکی و یه دکتر مهربون اسلوانیایی به نام لوئیز کداوک معاینه اش کرد و گفت خیلی سالم و سرحاله و هیچ مشکلی نداره . نه بیماری و نه کنه ، هیچ چیزی نداشت که من بهانه کنم و پسش بدم .  ازش آزمایش خون گرفتن و گفتن کاملاً آماده است که خون ماها رو توی شیشه کنه . شوخی کردم بی نوا خیلی آرومه . واکسنهاش رو زدن و چکاپ از سر تا پا و تمام . برگشتن خونه و ایشون رسماً عضو پنجم کوچولوی خونه شدن .

به عکس اولی شبیه تره

    این آدرس کلینیکیه که بچه ها پیشو رو بردن . مکانش خوبه ، پارکینگ داره  و توی تکامسه خطوط 1A و  1C بهش میخوره . هزینه های حیوانات خونگی متاسفانه هیچ لاین دولتی نداره ولی خیلی بالا نیست . مگه اینکه حیوون کار خاصی از نظر جراحی یا دندانپزشکی بخواد . یعنی تا اینجا که ما هنوز سنکوپ نکردیم .

722  Tecumseh Rd. East

N8W 2S2

5192569200

   از اینجا هم میتونین لوازم براش بخرین . این فروشگاه از ماهی بگیرین تا فیل ( نه بابا دیگه ) همه لوازم حیوونهای خونگی رو داره . مسئول فروش هم دوره دیده که شما رو راهنمایی کنه .

www.petvalu.com

300 Tecumseh Rd. East

    میتونین به سوپر استور محبوب من هم سر بزنین و از محصولات no name که مدام واستون تبلیغش رو مینویسم برای حیوونتون بخرین . قیمتها تقریباْ نصف فروشگاههای دیگه است .  کاسکو هم مثل همیشه هر چیزی رو به صورت کلی داره . البته هنوز نرفتیم کاسکو چیزی بخریم چون این کوچولو تازه وارد جمع ما شده و مطمئن نیستیم که چه غذایی دوست داره یا چه خاکی واسه اون کار محترمش بهتره . اینه که چیزی به صورت کلی فعلاْ براش نمیخریم تا عاداتش دستمون بیاد . البته الآن که فکر میکنم به نظرم میاد که فقط دونه برای پرنده توی کاسکو دیدم و انگار چیز دیگری نداره ولی مطمئن نیستم . اطلاعات در باره کاسکو باشه وقتی رفتم و چک کردم .

    روزها که از کالج برمیگردم یه احساس بامزه ای دارم از اینکه اگه شوهرم و بچه ها خونه نیستن این کوچولو هست که بیاد پشت در و منتظر بشینه تا درو باز کنم و باهام چاق سلامتی کنه . تازه دارم حس میکنم که این ملت با این " پت " های خونگی شون چرا انقدر خوشن .

   

بازار دون شایر ، گذشته و حال

      سلام  . یادتونه گفتم میخوام یه روزی در باره بازار دون شایر بنویسم ؟ دیروز  یاد قولم افتادم . قبل از هر چیز آدرس مال رو بذارم که شاید به دردتون بخوره :

http://www.devonshiremall.com/

http://en.wikipedia.org/wiki/Devonshire_Mall

      تاریخ این بازار خیلی قدیمی تر از اونیه که تصور کنین . اینجا قبلاْ میدان اسب دوانی پارک کنیل ورث بوده که بعدها به دون شایر تغییر نام داده . یعنی  سالهای ابتدایی قرن بیستم . سال ۱۹۳۹ آتش سوزی و سال ۱۹۷۳ طوفان باعث تخریب کلی بازار شدن . ولی این بازار تعمیر و بازسازی شد و موند تا الآن جزء لیست بزرگترین بازارهای کانادا باشه .

     این قدیمی ترین عکسیه که ازش پیدا کردم . مربوط به سال ۱۹۲۴ و در شروع بازیهای اسب دوانی اون ساله . منبع عکس اینجاست :

http://www.internationalmetropolis.com/?p=3003

     

فیلم قدیمی تری دارم  از اولین مسابقه های این میدان در سال ۱۹۲۰

http://www.youtube.com/watch?v=yC86Jm5oiMc

     سال ۱۹۳۲

     این عکس هوایی سال ۱۹۶۰ گرفته شده و به خوبی نشون میده که مناطق مسکونی کنار خیابان هاوارد هنوز نتونسته بودن آثار مانژ اسب دوانی رو بپوشونن .

سال ۱۹۷۶

سال ۱۹۸۱

 عکسهای جدید

  این فیلم اجرای سرود هاله لویا توسط ارکستر سمفونی ویندزور وسط بازار دون شایره که خیلی جالبه . اصولاْ من  این اجراهای ناگهانی که چند سالیه مد شده و در شهرهای مختلف دنیا انجام میشه رو دوست دارم . مردم خبر ندارن و در رفت و آمد همیشگی و عادی خودشون هستن و یهویی عده ای از نقاط مختلف اون مکان شروع به اجرای آهنگ یا رقصی میکنن . به تدریج و  دونه دونه عده شون زیاد میشه و مردم عادی متوجه میشن که این یه برنامه از پیش تمرین شده است و کنار میرن و لذت میبرن .

http://www.youtube.com/watch?v=nb6m3E735nY

این فیلم هم حدس میزنم جهت تبلیغ بازار ساخته شده

http://www.youtube.com/watch?v=Wb8mQnrTDm8

دیگه میخوام برم خرید . تولد یکی از دخترها نزدیکه و باید برم آتیش بزنم به مالم . میرم همین بازار دون شایر . شنبه و یک شنبه هم بازه . شاید یه نهاری هم خودمون رو مهمونن کردیم . جای شما خالی .

آخرین کشفیات

     سلام . خواستم از جدیدترین کشفیاتم در ویندزور مطلع بشید .

      ۱- فروشگاه عراقی بابیلون در خیابون Wyandotte کاملترین مجموعه مواد ایرانی رو داره . حتی شنبلیله خشک . خانمهایی که توی کشورهای خارجی زندگی میکنن میدونن که شنبلیله فقط مال ایرانه و پیدا کردنش خارج از ایران کار حضرت فیله و آوردنش توی چمدون هم آدمو به کفاره دادن میندازه چون تا صد سال دیگه هم بوی نازنینش !!!! دست از سر چمدون و لوازم بدبخت چمدون برنمیداره . من با خودم نیاوردم . اینجا دو بار از فروشگاه لبنانی توی همون خیابون سبزی خشک قرمه ایرانی گرفتم و درست کردم ولی خوب هر خانمی دستخط خودش رو توی آشپزی داره و من هم مثل همه خانمهای دیگه روش خودمو دنبال میکنم . این سبزی قرمه هم اون قرمه سبزی خودم نمیشد . ولی حالا با این شنبلیله خشک میتونم مشقم رو به سبک خودم بنویسم .

     ۲ - دو تا فروشگاه عربی دیگه هم روبه روی بابیلون هستن به نام دجله و فرات و البلاد یا یه همچین چیزی که یادم نیست . هر سه تا مواد ایرانی رو میارن ولی راستش من از بابیلون بیشتر خوشم میاد . به نظرم تمیزتره .

     هر سه فروشگاه یه معجزه خارق العاده تر هم دارن . حاضرین ؟ بنویسم ؟ "" نون بربری "" . مزه داشت ؟ ما که کلی خوشحال شدیم . شکل نونش فرق میکنه و یه اسم عربی داره که یادم نیست . ولی مزه اش عین بربری خودمونه . به خصوص داغش . شوهرم یه دونه گرفته بود که همینجوری توی ماشین بخوریم  (ترک نیستیم . بیچاره ترکها اسمشون بد در رفته . ) ما از نون داغ و تازه خوشمون میاد . وقتی میخریم تا ببریم خونه نصفشو خوردیم . خلاصه یه لقمه خوردیم و همه مون شوکه شدیم . شوهرم زود برگشت بیست تا خرید و آوردیم خونه . دلتون نخواد ،بساط آبگوشت راه انداختم و با ترشی و سبزی و .... قبول کنین که تلیت آبگوشت با نون باگت خیلی مسخره است . امروز صبح هم نون و پنیر و گردو و .....

   ۳- پنیر هم که گفتم . چندی پیش توی کاسکو پنیر فتا گرفتم . یه سطل سه کیلویی بود هر کیلو هشت دلار که خوشمزه هم  نبود . ولی همین فروشگاه بابیلون پنیر فتای ایرانی داشت . اصلا روی ظرف اتیکت " پنیر ایرانی " زده بود . نیم کیلو گرفتیم و امتحان کردیم . دقیقا مزه پنیر شبنم و پگاه و .... میداد .  اگر چه که لیقوان برام شده آرزو و خواب و خیال ولی به شبنم و پگاه هم راضیم .

   ۴- با اینکه شنیده بودم که برنج گلستان صادراتیه و همه جا هست اینجا پیدا نکردم . تا مدتی هم باسماتی هند و مالزی رو میگرفتم . این بار توی همین فروشگاه با فروشنده صحبت کردم . گفت برنج سیدار ببرین . همه ایرانیها اینو میبرن . حتی رستوران ایرانی هم  از این استفاده میکنه .  من باور نکردم . گفتم داره تبلیغ بیخود میکنه . یه بسته یه کیلویی گرفتم که امتحان کنم . برنجش سبک خاصی میطلبه که با مدل پخت ایرانی فرق داره . ولی برنج خوبیه . خیلی خوب ری میکنه و عطرش معرکه است . بوی کره میده . نمیدونم چی بهش زدن . من با مراعات کامل چربی آشپزی میکنم و روغن جامد ورودش توی آشپزخونه من قدغنه ولی این برنج انگار خودش کره داره . من روغن مایع میزنم اما به نظر میاد دو تا قالب کره توی قابلمه است . فقط آب بیشتری میخواد تا باز بشه . دمش هم طولانی تره  . اسم مارکش سیداره . قیمتش هم کیلیویی دو دلاره . اگه سیدار گیرم نیاد از کاسکو برنج هندی میخرم . از هیچی بهتره . ایرانی که خوابشو ببینم .

   ۵- تمام عرق های گیاهی ما هم توی این فروشگاه ها پیدا میشه . شاتره ، بیدمشک ، بهار نارنج و .... مربا های خودمون مثل بالنگ و بهار و گل .... حتی  رب انار یک و یک و قوره  !!!!!

   ۶ـ  ضمنا تمام مواد آردی و نشاسته ای مثل انواع رشته پلویی و آشی و .....

   خلاصه این فروشگاه های عراقی  تمام مواد لازم برای آشپزی ایرانی رو دارن . اگه گذرتون افتاد منو دعا کنین .

     تنها چیزهایی که هنوز اینجا پیدا نکردم کشک ایرانی و گلپر هستش که باید از ایران بیارم .

   ۷- وسط راهروی پاساژ اصلی Devonshire mall  توی خیابون Howard یه خانمی داشت درست مثل خودمون صورت یه خانم دیگه رو بند مینداخت . از سبک کارش به نظرم ایرانی اومد  . کلی مشتری هم توی صف داشت . ابرو پنج دلار و  بند کامل ده دلار بود .

   من کریستف کلمب نیستم ولی قبول دارین که کاشف خوبی هستم ؟

  

مخارج ، قسمت دوم

    سلام . احوال شما ؟ ماها که هی ویبره بیشتری میگیریم . دیروز رفتیم خرید و من با اینکه زیر پلوور و شلوارم ، لباس گرمکن اضافه پوشیده بودم ، یه سره لرزیدم . سینوسهام چرک نکنه خوبه . خوب بخش دوم ماجرای به قول علی خان " دلهره آور " مخارج رو بگم . اولا بعله شما درست میگین علی خان . کسی که بتونه درآمد دلاری داشته باشه این رقمها براش خیلی عادیه . ولی روی صحبت من با تازه واردهایی مثل خودمه که هنوز دارن از جیب و اونم به ریال هزینه میکنن . برای خود این ملت با درآمد دلاری ، خرید یه لامپ چهار دلاری یعنی هیچ . ولی برای ما اگه لامپمون بسوزه یعنی سه هزار و ششصد تومن پرید . الآن بنزین بین لیتری ۹۳ و ۹۶ سنت بالا و پایین میره و مردم هم راحت بنزین میزنن ولی ما که باکمون رو باید با چهل هزار تومن پر کنیم تنمون میلرزه . برامون دعا کنین که زودتر از تبدیل ریال به دلار خلاص بشیم وگرنه من باید اسم وبلاگم رو به اینجا - تهران تغییر بدم .

    در مورد کسب درآمد : یه وقتی به سلامتی از سد رزومه نویسی و کار داوطلبانه میگذرین و به کلمه دوست داشتنی حقوق  میرسین . اینجا هم مثل همه جای دنیا درآمد بستگی به سطح تحصیلات ( ارزیابی مدارک که یادتونه ) و سابقه کار ( داوطلبانه ) داره . غم بزرگ ماجرا اینه که در هر حال یه افت بزرگ مقام و منزلت رو باید بپذیرین . امکان نداره یعنی من ندیدم و نشنیدم که پزشک متخصص بعد ارزیابی باز هم در حد متخصص بمونه . شوهر من مدرک دکترا دارن ولی مطمئنیم که خیلی محبت داشته باشن   دکترا رو در ارزیابی به فوق لیسانس تبدیل می کنن .

   

     کسانی رو میشناسم که سالها مدیر و رئیس بودن و دستور دادن ولی اینجا در ارزیابی پائین تر و کمتر در نظر گرفته شدن . بعضی ها قبول کردن که دوباره از پایین تر شروع کنن . ما این دورنمای سقوط رو پذیرفتیم که  به خاطر آینده بچه هامون این حرکت رو انجام بدیم و این پس رفت رو تحمل کنیم . این بستگی زیادی به صبر و تحمل روحی آدمها داره . اگه این سعه صدر و تحمل رو در خودتون دیدین و سقوط کوتاه مدت رو تحمل کردین و به سبک اینجائیها درست کار کردید که صاحب کار راضی باشه ، قطعا در کوتاه مدت مثلا سه یا چهارسال به جای اولتون در ایران میرسین .

    یکی از دوستان من که  در ایران پزشک بسیار معروف و پر درآمدی بود به اینجا اومد . در ارزیابی بهش مدرک پزشکی پایه و عمومی دادن و گفتن باید اولا سه سال در یک بیمارستان دولتی به عنوان پزشک عمومی کار کنه و کلاسهای درسی رو بگذرونه و آخر سه سال دوباره امتحان بده . خوب این آقا توی ایران بسیار مشهور و قدرتمند بود . خیلی براش سخت بود که این افت رو تحمل کنه . ولی موند . صبوری کرد و حالا بعد شش سال دلم میخواد بیاین و زندگی اش رو ببینین . این آقا سه سال توی اون بیمارستان کار کرد و آخرش دوباره امتحان داد و قبول شد و تونست توی تورنتو مطب باز کنه . به قول معروف " هر که را طاووس خواهد    جور هندوستان کشد " من نمیتونم برای میزان حقوق ، رقمی ارائه بدم . ولی میتونم با اطمینان اعلام کنم که خانواده هایی رو دیدم که با شغلهای خیلی عادی مثل کارگری و نظافت و....... حتی به پس انداز هم میرسن  . چون پایه حقوق  ساعتی ده دوازده دلاره  . فوق دیپلم یا یه مدرکی بالای دیپلم حدود پانزده تا هجده دلاره و...... براتون ریز هزینه ها رو مینویسم . خودتون میتونین چرتکه بندازین .

 حداقل کرایه خونه ( مثلا آپارتمان 100 متری در منطقه متوسط )      حدود 500 تا 700

آشپزخونه به طور عادی ،4 نفر ( نه مهمون . نه شکم چرونی )         400 تا 700    

حمل و نقل ( اگه ماشین دارین ) ماهی 50تا 80 لیتر                       40 تا 70

بیمه ماشین ( اگه ماشین عادی سواری باشه )                            حدود 200

حمل و نقل ( اگه بی ماشین باشین با کارت ماهانه  اتوبوس )         نفری 60

قبوض منزل ( آب - برق - گاز - تلفن - اینترنت - بیمه - مالیات )         حدود 400 تا 500

دانشگاه  ( اگه مقیم باشین )                                            ترمی 3000 تا 4000 

دانشگاه  ( اگه اقامت دانشجویی دارین )                            ترمی 6000 تا 8000

    پس میبینین که حدود ماهی 1700 تا 2200 دلار برای یه خانواده چهار نفره  غیر دانشجو لازمه که بدون  تفریحات و برج ،  فقط خرج  کنن . اینه  که  باید تلاش کنین که  در  کمترین مدت بتونین  به  درآمد اینجا برسین . تبدیل ریال به دلار واقعا  ترسناکه  .  درآمد  پایه  برای کارگری که تنها زندگی کنه کافیه ولی  اگه خانواده داشته باشه دیگه باید دنبال اضافه کار باشه  یا  مثل  خیلیها ، زن  و  شوهر با هم کار کنن. 

    البته دولت برنامه ای هم برای  بچه های  زیر 18 سال داره  که  خیلیها با عقل و خرد ازش استفاده  درست میکنن  .  اینجا به خانواده های کم درآمد در صورت درخواست برای بچه ها  از بدو  تولد ماهی 250 تا 300 دلار پول میدن و فلسفه اش هم اینه که بچه ها نباید به دلیل ضعف مالی والدین از امکانات مختلف محروم باشن . این پول به حساب مادر ریخته میشه تا هر طور صلاح میدونه برای بچه اش خرج کنه . کسی  رو میشناسم  که سه تا  بچه  کوچک داره  و ماهی 1000 دلار از دولت میگیره که کمک بزرگی برای زندگی شون شده و بچه ها حال و روز بهتری دارن و حتی تونستن منزل کوچکی با وام و قسط بخرن .

     راستی قسط  خونه  با نرخ  بهره  شش درصد محاسبه میشه و  25 ساله است . این  برنامه برای  راحتی  تازه واردهای مهاجر طراحی شده  و با  روحیه اقتصادی ما ایرونیها جور در میاد . یعنی اگه پیش قسط یه خونه کوچیک مثلا  ۱۵هزار دلار داشته باشین میتونین به جای کرایه خونه ، قسط خونه خودتون رو بدید و راحت باشین . زیر زمین هم مستاجر بذارین و کمک خرجتون باشه . ولی ضمنا حواستون باشه . فیلم  " خانه ای از شن و مه  "رو دیدین ؟ بانکهای اینجا هیچ آوانسی نمیدن . البته این حرکت توی تورنتو غیر ممکنه چون قیمت ملک دو تا دو و نیم برابر اینجاست . ویندزور از نظر  قیمت ملک ، بهشته .

    قیمت ماشین هم خیلی پایین تر از ایرانه . مثلا ماشینی که توی ایران به راحتی ۱۰۰ میلیون فروخته میشه اینجا حداکثر ۳۰ میلیون یا ۳۵ هزار دلاره . به همین نسبت ماشینهای ۲۰ میلیونی تهران ۷ تا ۸ میلیون هستن . ماشین دست دوم خیلی افت میکنه . مثلا ماشین ۲۰ هزار دلاری  که توی نمایشگاه مونده و صفر کیلومتره و فقط مدلش پایین اومده یک دفعه به ۱۵ هزار دلار میرسه . اگه  کار کرده باشه که دیگه پایین تر  .  ( من تفاوت ماشینها رو فقط  در  رنگ میفهمم  و نمیتونم بین پژو پرشیا و سمند فرقی بذارم . شرمنده   . از نظر من ماشینها فقط " قرمز ۵۰ میلیونی " یا " نقره ای ۱۵ میلیونی " به حساب میان . ببخشین .)  اگه دنبال نوع ماشین هستین   ،  اطلاعات بسیار  مفیدتر  و  کامل تر  رو  در  سایتهای فروش ماشین پیدا کنین . خداحافظ . 

مخارج - قسمت اول

      سلام . دیشب مهمون داشتیم . به عادت قشنگ ایرانی هم سعی کردیم سنگ تموم بذاریم . البته مهمونها ایرونی نبودن . لبنانی و ارمنستانی بودن .برام خیلی سخت بود تصمیم بگیرم چی درست کنم که نه سیخ بسوزه و نه کباب . یعنی هم خارجی ها دوست داشته باشن و هم خودمون از گلومون پایین بره . بالاخره مرصع پلو و حلیم بادمجون برای خودمون  و مرغ سوخاری برای مهمونها گذاشتم ولی جالب بود که اونها هم به غذای ایرونی بیشتر علاقه نشون دادن . از سالاد و سبزی خوردن و ترشی هم خیلی استقبال کردن . آخرش هم ازم دستور غذا رو گرفتن و بردن . خوب به خیر گذشت . این اولین بار بود که مهمون غیر ایرونی داشتم .

      به عنوان زن خونه من مسئول شکم همه هستم و همه زنهای عالم میدونن که ترسناک ترین سوال توی سنگر آشپزخونه اینه : حالا چی بپزم ؟ وای به اینکه ندونی طرف چی دوست داره و چی نمیخوره ؟ یه چیزی بگم . بار قبلی که با این خانواده هم غذا شدیم زمانی بود که آقای خانواده ما رو به یه رستوران لبنانی دعوت کرد . اولا بهتون بگم که غذاهای لبنانی خیلی خوشمزه ولی خیلی چرررربن . پدرمون دراومد تا بتونیم بشقابهامون رو تموم کنیم . دوما من اون بار با بدبختی تلاش کردم که با کارد و چنگال غذامو بخورم . بعد که از رستوران دراومدیم با خودم تصمیم گرفتم که دیگه این کارو نکنم . چرا باید عادت سالیانم رو کنار بذارم ؟ چه اشکالی داره که به همون روشی که بهش عادت دارم ادامه بدم ؟ چی میشه ؟ دیشب برای همه کنار بشقاب قاشق هم گذاشتم و خودم و خانواده ام به راحتی مثل همیشه با قاشق و چنگال غذامون رو خوردیم و من برای این ملت دل سوزوندم که نمیدونن قاشق چه موجود ارزشمندیه .قیافه این بیچاره ها وقتی تلاش میکردن که ماست و لبو یا ترشی رو با چنگال بخورن خیلی سوزناک میشد. ضمنا آخر شام خانوم مهمون گفت که شنیده بودم غذاهای ایرانی خیلی خوشمزه هستن ولی نخورده بودم . الهی شکر به خیر گذشت .

     خوب بهتون بگم که چی خریدم و چند ؟ یادتونه که آدرس دو تا فروشگاه خوب به اسم super store و castco رو بهتون دادم ؟ خوب من همه خریدهامو از این دو جا میکنم . costco اجناس رو به صورت فله ای و کلی میفروشه . مثلا یه جعبه ۴ تایی آبلیمو یا بسته ۱۲ تایی رب یا سطل سه کیلویی پنیر سفید و...... و بسیار ارزون تر از حالت عادی . میوه هاش هم بسته های بسیار بزرگن . ۴-۵ کیلویی تا جعبه ای .

     ولی میوه رو از super store بخرین که هرچقدر میخواین بردارین .  کلا قیمت خورد و خوراک بالاتر از ایرانه . مثلا پنیر سفید کیلویی ۸ دلاره  و سطل سه کیلویی اش ۲۴ دلار قیمت داره .سبزی دسته هایی که به زور شاید به ۲۵۰ گرم برسن نزدیک به دو دلار . ولی گوشت بعضی روزها قیمتش تا ۸ دلار هم پایین میاد . باید گوش به زنگ باشین که کی برای چی حراج میذارن . هر بار که میرین فروشگاه دم در کاغذهایی برای تبلیغ گذاشتن که حراج اون هفته رو نشون میده . حتما بردارین و بعد مطالعه اون خرید کنین . جلوی در costco  که میدن دستتون  . دور نندازین . به دقت بخونین . به دردتون میخوره . میوه تقریبا دو برابر ایرانه . ما ایرانیهای گیاه خوار و به قول شوهرم ( بهتون برنخوره ، خودمون رو میگم ) ببعی ، که سفره مون بی سبزی و سالاد دیگه سفره نیست ، اینجا خیلی باید از جیب مایه بذاریم که سفره رو سبز کنیم . پس نتیجه اینکه تقریبا دو تا دو و نیم برابر ایران باید خرج کنین که مثل ایران زندگی کنین .

    این از شکم  ولی یه خبر گنده خیلی خوب هم براتون دارم . اینجا خونه خیلی ارزونتر از ایرانه . خونه های ویندزور از تورنتو هم ارزونتره . سایت MLS  رو که بهتون معرفی کردم ؟ برین نگاه کنین .  در بهترین جای ویندزور ، خونه هایی که مثل خونه های شهرک غرب مدل اسپانیایی ساخته شدن به طور متوسط بین متری پونصد تا ششصد هزار تومن (به دلار تبدیل کنین ) هستن . تازه با امکانات بی نظیر. مثلا خونه ای که ما گرفتیم ، جارو برقی مرکزی داره . یعنی من مجبور نیستم که جارو با خودم از این اتاق به اون اتاق ببرم . سر تا سر خونه رو لوله کشی کردن و توی هر اتاق یه جایی برای وصل کردن کله جارو گذاشتن . موتور و دستگاه اصلی جارو هم توی گاراژه . من فقط لوله رو با خودم جا به جا میکنم .

     ولی دیگه خبری از اون رشدی که ملک توی ایران داره ، نیست . یعنی نمیشه به ملک به عنوان سرمایه گذاری نگاه کرد . در واقع اقتصاد سالم هم همینه . یعنی تورم بالا نشانه قطعی اقتصاد بیماره . کانادا نزدیک به ۴۵ ساله که نرخ تورمش روی ۳ درصد باقی مونده . دو سال پیش که تورم به ۵/۳درصد رسیده بود ، اعتراض و اعتصاب چنان گسترده شد که دولت به فکر چاره اندیشی جدی افتاد . ایران با تورم سالی ۲۰-۳۰ درصد ، بیمار جدی به حساب میاد . در چنین وضعیتی ، اون که پولداره ، پولدارتر میشه و اون که فقیره ، فقیرتر . و کسی نمیتونه برای یک لحظه بعدش برنامه ریزی مالی کنه . چون امنیت اقتصادی وجود نداره .... وارد حرفهای بودار نشیم .

    به هر حال برای شروع یه زندگی میشه حتی با ۶۰ هزار دلار یه خونه نقلی گرفت . حتی دولت برای کمک به تازه واردهای مهاجر برنامه وام داره . یعنی تقریبا ۳۰ درصدش رو شما میدین و بقیه اش رو وام ۲۵ ساله با نرخ ۶ درصد میگیرین .  بعضی از موسسات بیمه تحت شرایطی حتی با ده درصد پیش پرداخت هم وام مسکن دارن . بعضی ها رو سراغ دارم که خونه گرفتن و زیر زمین رو به مستاجر دادن ( اینجا  اکثر خونه ها  زیر زمین کامل شده دارن ) و  بخشی از هزینه وام رو از کرایه زیر زمین درمیارن . 

     هزینه های دیگه تون که توی ایران نیست و باید به فکرش باشین مالیات و بیمه است . روی همه خریدهای شما نرخ مشخصی مالیات هم کشیده میشه که با خردیدتون پرداخت میکنین . غیر از اون بیمه و مالیات اتومبیل و منزل هم دارین . نرخ بیمه و مالیات ماشین رو نمیدونم . میپرسم و بهتون میگم . مالیات منزل حدود سالی یک درصد قیمت منزلتونه که ماه به ماه پرداخت میکنین . مثلا اگه خونه ۳۰۰ هزار دلاری گرفتین ، سالی ۳ هزار دلار و ماهی ۲۵۰ دلار ، مالیات داره .

    هزینه انرژی خیلی بالاست . ما با صرفه جویی تمام از برق و گازمون استفاده میکنیم ولی قبض کمتر از ۱۵۰ دلار نداریم . تلفن هم ماجراش به کل متفاوته . شما در صورت بستن قرارداد با شرکت بل یا راجرز دیگه مالک خط تلفن نیستین و فقط اجاره اش میکنین . حتی گوشی موبایلتون مال خودتون نیست و اجاره است و روی هر خط بهتون گوشی هم میدن و درماه اجاره اش رو میگیرن .  مگر اینکه از سیستم های شارژی  که شبیه به تالیای خودمون هستن استفاده کنین .  ما از کلکام پکیج خانوادگی گرفتیم که این حسن رو داره که هرچقدر بین خودمون تماس داشته باشیم مجانی به حساب میاد . ولی اگر از بل تلفن بگیرین ، هر خط و گوشی اش در ماه ۵۰ دلار کرایه داره .  این شرکتها پکیج و جدولهای متفاوتی هم پیشنهاد میکنن که بسته به خواست و نیاز خودتون انتخاب میکنین . مثلا کلکام به ما پکیجی داد که  برای پنج شماره به صورت نامحدود تماس و پیغام داشته باشین و ماهیانه قیمت مشخصی پرداخت کنین .  اگر به جایی غیر از این پنج شماره زنگ زدین جداگانه محاسبه میشه . ولی به هر حال این قیمتها خیلی از ایران بالاتره . آدم خیلی عصبانی میشه . نه ؟ توی ایران نعمت انرژیه  . قدر بدونین و جای ما رو هم خالی کنین . خوب ببخشین ، بنزینم تموم شد . بقیه اش باشه برای پست بعدی .

بالاخره برف

    سلام . احوال شما ؟ بالاخره برف به ما هم رسید و امروز اولین دونه های خوشگلش رقص کنان روی زمین نشستن . البته زود قطع شد و نتونست جایی رو رنگ سفید بزنه ولی خوب دیگه باورمون شد که زمستون در پیشه . باید به فکر پارو باشیم . شنیدم وقتی شروع میشه دیگه میره تا زیر خودش دفنمون کنه . الله اعلم .

    برای ما همه چی غریبه و جدیده . تا دونه دونه با فاکتورهای مختلف این دنیای تازه آشنا بشیم زمان میبره . راستی به مشکلی برخورده بودم که حل شد و خواستم راه حلشو براتون بنویسم . اگه یه روزی به این مسئله برخوردین منو دعا کنین . من  نه به خاطر سنم فقط برای دلم موهامو رنگ میکنم . میترسم مردم برفی که روی سرم نشسته ببینن و خدای نکرده فکر کنن مال سنمه . پارسال که اومدیم دیدم رنگهایی که من سالها بهشون عادت داشتم مثل ایگورارویال و... اینجا کمه . امسال که اومدم برای یک سال با خودم رنگ آوردم . اما حواسم نبود که اکسیدان هم باید بیارم . فکر میکردم مثل تهران توی هر سوپری میتونم بخرم . خوب خیلی گشتم و نبود و آخرش از یکی پرسیدم که بابا جون این جور لوازم رو از کجا بخرم که یه فروشگاه عالی بهم معرفی کرد . توی خیابون Hawardبین EC Row  و Cabana دو تا بازار بزرگ دو طرف خیابون هست که مثل تمام بازارهای اینجا از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش پیدا میشه .یه طرف اسمش Devonshire mall هست ولی متاسفانه اسم اون طرفی رو نمیدونم که بعدا براتون مینویسم . توی بخش اونوری یه فروشگاه هست که گویا زنجیره ایه و توی تمام کانادا و آمریکا هم شعبه داره به اسم Sally . این فروشگاه مرکز فروش لوازم آرایشگاهیه و هر چیزی که لازم داشته باشین داره .

    من همیشه شوهرم رو توی Home depot گم میکنم . ولی فکر کنم خودم توی این فروشگاه گم بشم . نه که بزرگ باشه . خیلی هم کوچیکه ولی چون همه چی داره و باب دل ما خانوماست اینه که آدم دلش نمیاد بیاد بیرون . خلاصه برین حتما کارت عضویتش رو هم بگیرین که تخفیف داره و کلی امکانات عضو بودن . ضمنا من اکسیدان خریدم و امشب موهامو رنگ میکنم .

آشپزی ایرانی

      سلام . امیدوارم که شما مثل من خسته نباشین. بالاخره هر جابه جایی کلی کار داره که باید انجام بشه. آدم توی یک شهر از یه خیابون به یه خیابون دیگه اسباب کشی میکنه و شش ماه طول میکشه تا جا بیافته . حالا فکر کنین که اسباب کشی از این سر کره زمین به اون سرش . خدایا کار از این سخت تر هم وجود داره ؟ ما که هنوز در حال بدو بدوئیم.

 

     خوب براتون بگم که تصور کنین ما ایرونی های چلو کباب خور که اگه هفته ای یه بار لااقل روی گاز آشپزخونه دو تا سیخ کباب درست نکنیم انگار هفته مون تموم نمیشه ، مجبور باشیم ۲ ماه بی کباب بمونیم. آقا حسرت دو تا سیخ کباب جانانه به دل بچه هام مونده بود. آخه اینجا مثل تورنتو قدم به قدم رستوران ایرانی نداره که .باربی کیو ( منقل با شخصیت )  هم خیلی گرونه و ما  که میدونین خیال نداریم به این زودیها کف گیر رو به ته دیگ بزنیم. قیمت باربی کیوی آدم حسابی از ۲۰۰-۳۰۰ دلار به بالاست . ولی ما توی فروشگاه لبنانی ها تونستیم منقل ایرانی پیدا کنیم. درست شکل منقلهای خودمون ولی پایه دار .

   

    خلاصه جای شما خالی دیروز بالاخره دلی از عزای کباب درآوردیم و فردا هم یه میرزاقاسمی درست میکنیم و به به .........خواستم بگم که اگه مثل من اهل آشپزی درست و درمون ایرانی هستین  توی فروشگاه لبنانی  همه چیز ایرانی رو پیدا میکنین. از گلاب و عرق نعنا بگیرین تا سبزی خشک و.......غیر از یه چیز . من اینجا رب انار پیدا نکردم. خود انار هم انقدر گرونه که نمیشه رب درست کرد. دونه ای ۳ دلاره. ولی من با رب آلو سیاه فسنجون درست کردم که بسیار هم خوشمزه شد. امتحان کنین . البته رب آلو هم وجود نداره . باید خودتون بپزین ولی سخت نیست. درست مثل روش پخت رب گوجه است . آسونه. نوش جان.

پی نوشت : چرا همون فروشگاه های عربی رب انار هم داشتن . من ندیده بودم .

خرید ارزان

     سلام . شب به خیر . الان ساعت ۱۰ شبه و من از کار روزانه فارغ شدم ( الحمدالله   ) و نشستم یک کمی باهاتون گپ بزنم.

     پارسال که برای لندینگ  ( ببخشین که من معادل فارسی برای این کلمه پیدا نکردم  ) اومدیم ،من یک فروشگاه زنجیره ای ارزان توی تورنتو پیدا کردم که سیستم جالبی داشت. بعد که برگشتیم تهران ، توی آرشیو مجلات دانشمند قدیمی پدرم ، مطلبی در مورد این فروشگاه زنجیره ای خوندم که شاید براتون جالب باشه.

 

    اسم این فروشگاه no frills هست و اسم محصولاتش no name . همونطور که از اسمش میبینین ، این محصولات اسمی ندارن. معلوم نیست که مال کدوم کارخونه یا سازنده است . مدام فکر میکردم که چرانباید اسم داشته باشن. هر چقدر هم میپرسیدم کسی جوابی نداشت . تا اینکه رفتم تهران و جریان رو فهمیدم. توی اون مقاله نوشته بود که سال ۱۹۸۰ بعضی از کارخونه های معروف تصمیم گرفتن که یک ائتلاف اقتصادی کنن و بعضی از محصولاتشون رو ارزون بفروشن ولی با این قرار که هیچکدوم تبلیغ نکنن و در عوض هزینه تبلیغات رو از قیمت محصول بردارن. نتیجه این شد که محصولات در جعبه های یک شکل با نام no name پخش شد و در مقابل من خریدار مجبور نبودم که هزینه تبلیغ رو بپردازم.

      فروشگاههای no frills الان همه جور محصولی دارن . مثلا چیپس پرینگل رو کنار همون چیپس ولی با عنوان no name گذاشتن. حجم و شکل جعبه یکیه ولی اسم روی جعبه دیگه پرینگل نیست. no name هست و قیمتش از حدود ۵/۳ دلار به ۲ دلار رسیده. عالیه نه ؟

     وقتی که امسال اومدیم ویندزور ، من ناراحت بودم که اینجا ، هیچ شعبه ای از no frills نیست. یعنی هست ها ولی از ما ۵۰ کیلومتر فاصله داره. ولی الحمدالله توی فروشگاه super store میدان walker که قبلا براتون گفتم تمام جنسهای no name هم هست. از مواد شوینده بگیر تا پروتئینی و بار و بنشن ، همه چیز داره. حتما اگر مثل من ترجیح میدین که منطقی تر خرج کنین ،no name  رو امتحان کنید. خوب خداحافظ

زندگی

     سلام . میدونین مهم ترین عامل جلوه و روح زندگی توی لوازم خونه چیه؟ کدوم یکی از اسباب منزل بهتون احساس زندگی میده ؟کدومش اگه نباشه انگار که خونه دیگه خونه نیست ؟ به نظر من : پرده.

     فکر کنین اگه مبل نباشه یا تلویزیون نداشته باشین یا فرش نباشه یا...... اینها بود و نبودش زیاد لطمه به تصویر ذهنی آدم از یه خونه نمیزنه. ولی پرده یه چیز دیگه است. هیچی نباشه ولی پرده باشه. با یه پرده روی پنجره به خونه تون روح میدین. بچه هم که بودیم اگه واسه زنگ نقاشی خونه میکشیدیم پرده یادمون نمیرفت . پرده ای که کنار رفته بود و بهش دو تا پاپیون هم زده بودیم. خوب ناگفته پیداست که ما امروز پرده هامون رو آویزون کردیم.

     بهتون بگم که پرده هارو  به صورت پیش دوخته و طاقه ای از  home depot خریدیم . البته اصلا توی حسابامون نبود. خیلی بیشتر از اونی که توی ذهنمون بود قیمتش شد. اینجا خونه و ماشین خیلی ارزونتر از تهرانه ولی بقیه چیزها ترسناکه. مثلا همین پرده که طاقه ای ۶۰ دلار شد و ما برای ۱۰ پنجره بالا و زیرزمین حدود ۲۰ طاقه لازم داشتیم. تازه غیر از قیمت گیره ها و بست های دیوار و...... ولی بعد از غر غرهای فراوون وقتی که پرده ها آویزوون شد و نگاشون کردیم جدی خستگی و گرونی و ...... از یادمون رفت. خوب فعلا خداحافظ   

فکرشو میکردین؟

     سلام . صبح شما به خیر. ببینم فکر میکردین که یه زندگی چقدر میتونه خرده ریز داشته باشه؟ آدم دو دفعه تو عمرش میفهمه. یکی موقع حهیز خریدن. یکی وقت اسباب کشی. ما الحمد الله جفتش رو داریم. الان پیرانه سری داریم جهیز تهیه میکنیم ...... نخیر هیچم مزه نداره. نه حال و احوال راه رفتن توی فروشگاه ها رو داریم و نه پولش رو . مجبوری فعلا یه چیز هایی خریدیم تا ببینیم بعد چی میشه.

     براتون بگم که برای خرید لوازم خونه یکی از بهترین جاها canadian tire هست که توی یک بازار بزرگ یا به قول اینجائیها mal سر تقاطع walker-devisionقرار داره. همونجا home sears وbedroom depot وhome depotو....... خلاصه تقریبا از شیر مرغ تا جون آدمیزاد هست. آهان از همه مهم تر costco  که حتما برین عضو بشین و سر بزنین. برای عضویت پیشنهاد من کارت ۵۰ دلاریه. بازم بگین وبلاگ من به درد نمیخوره.