کارآموز یا والنتیر


      سلام . مدام داره فاصلۀ بین پست هام بیشتر و بیشتر میشه و هر کاری میکنم که زمانی واسه نوشتن پیدا کنم نمیشه انگار . دلم گاهی خیلی واسه نوشتن تنگ میشه ولی زندگی دست و پای آدمو بد جوری میبنده . 

     خوب آخرین اخبار کاری اینکه وضعیتم از کارآموز به داوطلب تغییر کرد . یعنی دورۀ کارآموزیم تمام شد و به خواست خودم  به عنوان داوطلب ادامه میدم . اینطوری هم به دانسته هام اضافه میشه و هم  طول تجربۀ کانادایی رزومه ام . دیگه به صورت خیلی جدی دارم برای شغلهای مختلف درخواست میفرستم . البته الآن چون انتهای سال مالی اینجاست بنابراین در یکی دو ماه آینده به احتمال زیاد هیچ استخدامی ندارن . ولی بعد از آوریل دیگه میتونن نیروی جدید بگیرن . گاهی فکر میکنم این جاهایی که رزومه میفرستم و اینها زمان استخدامشون نیست ، در واقع دارم رزومه و اپلیکیشنم رو هدر میدم چون بعدش که دیگه دوباره نمیشه بفرستم . نمیدونم شاید باید دست نگهدارم و درست آخر سال مالی بفرستم . 

     هوا هم که بازی داره ، البته دیگه تجربه کردیم که به هوای ویندزور نمیشه اعتماد کرد چون توی چند ساعت ، یهویی میبینی ده بیست درجه اختلاف دما پیدا شد !! الآن تقریباً بهاری به حساب میاد ولی معلوم نیست یه ساعت دیگه اوضاع چطوری باشه . من متغیر تر از هوای ویندزور توی عمرم ندیدم . ببین تو رو خدا کارمون به کجا رسیده که منهای دو درجه به نظرم بهاری میاد !! ولی انقدر اینجا هوای زیر ده و پونزده دیدم که منهای دو درجه باعث میشه کلامو بندازم هوا . 

    میخوام امروز در مورد خدمات و سرویسهایی که موسسۀ ما ارائه میده براتون بنویسم . البته نسل مهاجرین ایرانی ویندزور معمولاً توی ردۀ سنی دانشجویی هستن و عدۀ مهاجرین سن بالا مثل من ( یعنی هجده سال منظورمه ، خوب حالا که چی ؟ ) خیلی کمه ، بنابراین مشتری واسه موسسۀ آلزایمر توی ماها پیدا نمیشه و اینی که مینویسم بازم برای گروه " اطلاعات ویندزور " وبلاگمه . 

     این موسسه با دو نوع خدمات " در محل " و " در موسسه " به کسانی که " Dementia " یا به قول معروف مشکلاتی با کلۀ مبارک دارن سرویس دهی میکنه که نامی ترین عضو این گروه همون آلزایمره . باور کنین انقدر این روزها سرم شلوغه که گاهی به نظرم میاد به جای کارمند داوطلب باید برم توی بخش بیماران روزانه و اونجا خودم سرویس بگیرم بسکه حواسم پرته تازگیها و همه چیز یادم میره . یعنی خودم بیشتر از همه با " کلۀ مبارکم " مشکل دارم . نمونه اش اینکه دو ماهه قراره به دوست عزیزی توی تورنتو زنگ بزنم . مدام خودش محبت داره ولی من آلزایمری با اینکه تلفنشو صد جا گذاشتم جلوی چشمم از روی دسک تاپ بگیر تا روی در یخجال ولی بازم شب میشه و یادم میاد که ای واااااااااااای من بازم بهش زنگ نزدم . البته خدائی در طول هفته واقعاً برام سخته چون غروب عین زامبی میرسم خونه و تا آخر شب کلی بدو بدو دارم ولی آخر هفته ها باید یاعلی بگم ولی چکار کنم آقا ، با کله ام مشکل دارم دیگه ! دیگه امروز حتماً حتماً حتماً . اگه یادم رفت شماها یادم بندازین تو رو خدا . پریروزها براش نوشتم اگه پای پیاده میومدم تورنتو که رو در رو صحبت کنیم تا الآن رسیده بودم . 

     خوب از موسسه میگفتم ، خدماتی که توی خونه به مشتری ارائه میدن شامل مشاوره و رسوندن داروها و در موارد خاص نگهداری ساعتی میشه البته به شرطی که از مشتریها و بیماران خودشون باشه . سرویس توی موسسه هم اینطوریه که یه سالن بزرگ خیلی خوشگل دارن با کلی مبل و تلویزیون و شومینه و لوازم سرگرمی و خلاصه یه کلوب دوست داشتنی از تمام لوازم تفریحی سن بالاهای هجده ساله حتی تا میز بیلیارد ، کسانی میان عزیزانشون رو ثبت نام میکنن و از صبح تا عصر اینجا میذارن . متخصصین و مشاورها و کارمندهای دوره دیده در این چند ساعت از این آدمهای طفلکی نه تنها نگهداری میکنن بلکه بهشون آموزشهای لازم برای فعال نگهداشتن فکر و حافظه شون هم میدن . مثلاً موسیقی و آواز یا نقاشی و طراجی یا ورزش و رقص ، خلاصه نمیذارن که اینها بیکار بمونن . ماه پیش واسشون معلم رقص سامبا آورده بودن ، انقدر بامزه بود تلاش این بنده خداها واسه رقصیدن ولی بعد از اتمام کلاس چنان روحیه و حس مثبتی داشتن که بیا و ببین . 

     البته نرخ موسسه بالاست و دولتی نیست . مراکز دولتی هم برای این مشکل وجود داره که وابسته به بیمارستانهاست اما تا جایی که خبر دارم هر روز و هر ساعت سرویس دهی ندارن و ظاهراً اینجا که در شهرهای انتاریو شعب دیگری هم داره ( بخشی از کارهای حسابداری شعبۀ چتم و سارنیا رو ما انجام میدیم ) تنها جائیه که روزانه هشت ساعت خدمات همیشگی داره . اینطور بگیم که دو بار توی عمرمون میریم مهد کودک ، یه بار توی پنج سالگی و یه بار توی " هجده سالگی " . به خدا میدونم آخر و عاقبت خودمم اینجاست . انقدر با همکارای جوونم خوب رفتار میکنم چون میترسم آخرش یه روزی بیفتم زیر دست اینها . 

     همونطور که قبلاً هم نوشتم و دوست خوبمون ( پرندۀ مهاجر ) حرف منو تکمیل کرد ، نرخ خیرات به این موسسه هم خیلی بالاست که بخشی از این خیرات که پرداخت کننده اش از ما رسید خواسته برای مالیاتش منظور میشه و بخش دیگرش که خیرات دهنده اعلام میکنه احتیاج به ارسال رسید نیست ، دیگه ثبت نام واسه اتوبوس مستقیم به بهشته  و ربطی به مالیاتش نداره . نگهداری این بنده خداها روزی شصت تا هشتاد دلار به اضافۀ صبحانه و نهاره . البته طبق شرایطی دولت در پرداخت این هزینه بهشون کمک میکنه وقتی خانواده کم درآمد باشن . یعنی درصد پرداخت شهریۀ بیماران بستگی به شرایط مالی اونها داره . کمکهای دولتی گاهی تا حتی صد در صد هزینه رو پوشش میده . اینجا کلی داوطلب مشغول به کار داره ( یکی اش خودم ) که در بخشهای مختلف کمک میکنن ، از آشپزخونه بگیر تا قسمت کارگزینی مثلاً . قراره از هفتۀ دیگه شادان هم بعد مدرسه بیاد همینجا کمک کنه  و غروب با هم برگردیم خونه . میخواد برای پروندۀ تحصیلیش " کردیت " که براتون نوشته بودم جمع کنه . تا الآن نزدیک سیصد ساعت کردیت داره و اگه به یه حد نصابی برسه حتی برای دانشگاه میتونه اسکالر شیپ بگیره . جالبه ، نه ؟ 

     دیگه چی بگم ؟ آهان برای جمع آوری اعانات و تبلیغ و کسب مشتری هم برنامه های مختلف میذارن که یکی اش هفته دیگه است . البته قیمت بلیطش ترسناکه یعنی نفری صد دلار ! من اولش که اگهی رو دیدم گفتم چه خوب ، چند تا بلیط خودم بگیرم که دسته جمعی بریم ، بعد که دیدم نفری صد دلاره برق از کله ام پرید یعنی نصف یه سفر اروپا بگو ! البته برنامه شش ساعته و شامل بالماسکه و شام و بساط به به و چه چه خواننده و نوازنده و اینها .... جای ما خالی ، اگر چه که اگه میرفتم باید یه لباس پنگوئنی ، کدو حلوایی ، چیزی تهیه میکردم که توش جا بشم ، ها ؟ چیه ؟ خیال کردین میخواستم لباس زیبای خفته بپوشم ؟ به هر حال بنده پونصد دلار پول طفلکی اضافه ندارم که خرج تفریحااااااااااات کنم  ، حالا به شکل پرنسس والت دیزنی یا کدو قلقله زن . 

     ضمناً W.E.S.T  هم یه برنامه ای رو اعلام کرده . روز هشتم مارچ که روز بین المللی زنه ، قراره توی سالن کرایسلر برنامه بذارن که شامل شام هم میشه . بلیط این برنامه برای عموم هفتاد و پنج دلار و واسه شاگردان وست چهل دلاره . 

     راستی گفتم بهتون که اگه قبل از تابعیت یعنی در دوران اقامت ، توی همین موسسۀ وست ، برای سرویس شغل یابی دولتی ثبت نام کنین حتی بعد تابعیت هم بهتون سرویس میدن ؟ اگه بعد از دریافت کارت تابعیت کمک لازم داشته باشین دیگه مجانی نیست ، یعنی از کلاس زبان بگیر تا همین شغل یابی دیگه باید براش هزینه پرداخت کنین ولی اگه از قبل ثبت نام کرده باشین ، تا زمانی که شغل پیدا کنین ازتون حمایت میکنن و ربطی به موقعیت مهاجرتی شما نداره . خود شهرداری هم سرویس شغلیابی داره ولی نمیدونم بعد تابعیت هم خدمات رایگان ارائه بدن یا نه ، تحقیق میکنم و واستون مینویسم . 

    خوب دیگه واسه امروز بسته ، خیلی حرف دارم ولی خیلی هم کار دارم . باید واسه روزهای آینده غذا درست کنم و فردا هم مهمون دارم و کلی کار خیاطی و ...... ببخشین . انگار رویا بود یه زمانی که آدم بودم و  وقتی داشتم برای خودم ، فعلاً خداحافظ .

 

حسن رسولی را زنده نگهداریم

 

    سلام . اومدم بگم نیاز به یه یاعلی از نوع ایرانی داریم . باید دست به دست هم بدیم و یه انسان ، یه هموطن رو به زندگی برگردونیم .

     آقای حسن رسولی مهندس مکانیک ایرانی در تورنتو در بیمارستانی بستری شدن و متاسفانه زندگی ایشون به کمک دستگاهها بستگی داره . بیمارستان اعلام کرده که میخواد دستگاهها رو قطع کنه چون هزینه اش بالاست . ولی خانم پریچهر سلاسل همسر ایشون که خودشون هم پزشک هستن علائم امیدبخشی رو در شوهرشون شناسایی کردن و چند پزشک دیگه هم این موضوع رو تایید کردن و به بازگشت ایشون به زندگی عادی ایمان دارن و در مبارزه برای جان آقای رسولی نیاز به کمک یک وکیل دارن که در دادگاه دهم دسامبر امسال برای ادامه نفسهای پاره قلبشون با بیمارستان بجنگه .

    این خانواده واقعاْ به همدلی احتیاج دارن و باید اوج انساندوستی و غیرت ایرانی رو به نمایش بذاریم .

http://www.thestar.com/news/gta/crime/article/993710--family-goes-to-court-to-keep-dad-alive-he-talks-to-us-with-his-eyes

http://www.cbc.ca/news/canada/toronto/story/2012/04/25/vegetative-patient-gets-new-diagnosis.html

   http://medicalfutility.blogspot.ca/2012/03/rasouli-case-mooted-by-patients.html

      مسئله آقای رسولی سر و صدای زیادی راه انداخته و مخالفینش میگن که اگه قاضی در این پرونده به نفع بیمار عمل کنه دیگه برای تمام کسانی که زندگی گیاهی دارن راه باز میشه و بیمارستانها به دردسر میفتن !! نمیدونم یعنی زندگی یک انسان انقدر بی ارزشه ؟ دولتها کرور کرور هزینه ساخت و خرید تسلیحات میدن که جان مردم رو بگیرن ولی برای جان بخشیدن به یه انسان باید دادگاه برگزار بشه ؟

    اینم روند پرونده در دادگاه تا به حالا :

http://www.scc-csc.gc.ca/case-dossier/cms-sgd/dock-regi-eng.aspx?cas=34362

     برای تامین هزینه روند حقوقی کار باید همیاری کنیم ، لطفاْ  کوتاهی نکنین . به قول فریبای عزیز اگه هر خانواده ایرانی مقیم کانادا فقط " یک دلار " ناقابل پرداخت کنن ، مشکل این خانواده حل میشه . یا علی هموطن ، همت کن . اگه دوست داری کمک کنی به این آدرس مراجعه کن :

http://www.indiegogo.com/lifesupport

    حسن رسولی زنده است و منتظر دستهای ماست که زیر بالش رو بگیریم . نفس میکشه ، با نگاهش حرف میزنه ، بادستش علامت میده و مثل همه ما عاشق عزیزانشه . کمکش کنیم به زندگی برگرده ، نذاریم قلبی که هنوز داره میتپه ، بایسته .

    

بالاخره ما هم " پت " دار شدیم .

    

     سلام . وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم یه روز که میخواستم برگردم خونه ،توی سرپایینی کوچۀ مدرسه ، یه توپ کوچولوی حنایی دیدم که به سرعت داشت قل میخورد و از شیب کوچه پایین میرفت . دنبالش دویدم و اونو که سایز یه توپ تنیس بود از زمین برداشتم که ببینم چیه . یهویی دیدم دست و پا درآورد و با پنجولهای کوچولوش به بلوزم آویزون شد !! فهمیدم یه بچه گربۀ حنایی بوده .

    خلاصه گفتن نداره که دیگه دلم نیومد از خودم جداش کنم  تا وقتی که یه سال بعدش توی یه دعوای بین گربه ها بی نوا زخمی شد و  به قول بچه ها رفت پیش خدا . این که چطور مادر طفلکی من به خاطر دل دخترش حاضر شد بار نگهداری از یه حیوون رو بکشه و این که چه کارهایی براش میکرد خودش مثنوی هفتاد منه .

     مادر نازنین من  با قصابی محل قرار گذاشت که هر هفته یه جگر سفید براش کنار بذاره . این جگر سفید شسته و پاک و پخته میشد و بعدش به اندازه دهن ریز این بچه گربه خرد میشد تا من از اینکه گربه ام شادمانه ، شادمان بشم . اگر چه که خودم هیچ کاری برای نگهداری این گربه نمیکردم ولی گربۀ من با تلاش مادرم بزرگ میشد و زندگی شاهانه ای داشت . 

     اسمش رو بامبی گذاشتم . نمیدونم چرا منو یاد کارتون بامبی والت دیزنی مینداخت . خدای شیطنت و دلبری بود .  هر وقت که گم میشد میدونستیم کجا پیداش کنیم . توی کمد بابام ، درست وسط لباسهای زمستونی پشمی اش !! 

    بامبی توی خونۀ ما خوش بود ولی سی سال پیش که  این امکانات و قرو فر های امروزی برای نگهداری حیوانات وجود نداشت . واکسن و دامپزشک ماهیانه و ... ای بابا سوئیس که نبود ایران گل وبلبل . بسته های خاک مخصوص و غذای کارخونه ای آماده و لوازم مدرن شیک و .... طفلک مادرم . 

     نگهداری یه حیوون خیلی امکانات میخواد که صاحبخونه از زندگی سیر نشه . امکانات که نبود هیچی تازه منم خیال میکردم که میتونم مدام ببرمش بیرون و باهاش به دخترهای همسایه پز بدم . اینجا فهمیدیم که اگه میخوایم گربه مون سر دو سه سال نره دنبال بامبی باید توی خونه بمونه و بیرون نره . میگن گربه هایی که خونه نشین هستن سیزده چهارده سال عمر میکنن ولی عمر گربه ای که در خونه به روش باز باشه به دو سه سال نمیکشه .  خلاصه کنم که خیلی زود این حیوونکی رفت و دل سیزده سالۀ منو هم با خودش برد .

     سالها بدون حیوون خونگی گذشت تا پونزده شونزده سال پیش که یه روز از جلوی شهروند میدون آرژانتین یه بچه لاکپشت خریدم و برای بچه هام آوردم خونه . هیچ کس باور نمیکرد که زنده بمونه .  توی یه جعبه کبریت جا میشد . نگهداری لاکپشت توی آپارتمان کار سختیه به خصوص که آب زی باشه . یعنی عین ماهی آبشش داشته باشه و نتونه بیرون از آب تنفس کنه . ما یه آکواریوم داشتیم با یه عالمه ماهی تزئینی . لاکپشت ریزه رو هم که از نوع پوزه دار بود  انداختیم توی آکواریوم .

     تا مدتی مشکلی وجود نداشت و لاکپشت کوچولوی ما هم کنار ماهی ها بزرگ میشد . تا اینکه دیدیم ماهی ها انگار مدام دارن کمتر میشن !! یکی ، دو تا  ، سه تا و ..... نمیفهمیدم ماهی ها کجا میرن . آکواریوم بزرگ بود و پر از اشیاء تزئینی و هی خیال میکردم لابد لابلای این لوازم پنهان شدن و خلاصه خیال بد نمیکردم . تا اینکه یه روز یه ماهی نصفه ! دیدم . تازه دوزاری کج من افتاد که ای دل غافل جناب لاکی در حال میل نمودن ماهی ها هستن . به خدا اصلاً بهش نمیومد انقده زبل باشه که ماهی های سریع و فرز کوچولو رو بتونه بگیره .

     خلاصه سریعاً یه جلسه استراتژیک خانگی تشکیل دادیم و مسئله رو مطرح کردیم که لاکی یا ماهی ها ؟ بعد از دقایق طولانی  به این نتیجه رسیدیم که بعله جناب لاکی که تا آخرین روز هم نفهیمیدم آقا تشریف دارن یا خانم بیشتر عزیزن و ماهی ها به درک . اینطوری شد که ایشون تقریبا دوازده سال توی همون آکواریوم بزرگ شدن و بزرگ شدن تا به سایز یه بشقاب رسیدن . دیگه روزی یه نخود گوشت براش کم بود و باید ده پونزده تا کله گنجشکی فندقی درست میکردم که سیر بشه .

     عادت داشت که اگه از چیزی ناراحت بود زود شن ها و سنگ ریزه های کف آکواریوم رو کنار بزنه و زیرشون استتار کنه . فقط نوک دماغ خرطوم مانندش بیرون میموند که با زحمت پیداش میکردیم و معمولاً چند ساعتی طول میکشید که دوباره تصمیم بگیره بیرون بیاد . به دیدن ماها دور و بر آکواریوم عادت کرده بود و با حرکت دستهای ماها روی شیشه بازی میکرد . یه روز کارگری که داشت خونه رو تمیز میکرد رفت سراغ آکواریوم . من مثل همه صاحبخونه ها کارگرم رو زیر نظر داشتم که ببینم از کارش راضی هستم یا نه ، دیدم بیش از حد برای تمیز کردن شیشه آکواریوم وقت تلف میکنه . گفتم فلانی پاشو دیگه ولش کن تمیز شد . برو سراغ یه کار دیگه . گفت خانوم بیا ببین این لاک پشته چکار میکنه . دیدم با حرکت کهنه روی شیشه اونم درست حرکت دست رو دنبال میکنه و دایره میزنه و برمیگرده .

    به نظرم که ابعاد بدن ماها و شکل کلی صورتمون رو میشناخت . چون فقط با دیدن ماها و کارگر آشنای خونه فرار نمیکرد . هر بار که مهمون داشتم از اول مهمونی میرفت زیر شنها تا آخر در نمیومد . انگار از سایه های غریبه میترسید .

     قبل از مهاجرت دیدم هیچ کس حاضر نیست نگهش داره . چون گوشت خوار بود کسی نمیخواست ماهی هاش رو به خطر بندازه . مادرم به خاطر نوه های دیگه اش نگران بود و برادرهام به خاطر بچه هاشون . خانواده شوهرم اصلاً اهل حیوان خانگی داشتن نبودن و خلاصه این بینوای بی پناه رو هیچ کس دوست نداشت . من یک هفته تمام گشتم تا یه نمایشگاه و فروشگاه ماهی حاضر شد لاکی رو از ما تحویل بگیره . بماند که روز تحویلش دخترها یک سره غصه داشتن و کوچیکه رسماً گریه میکرد . از شما چه پنهون خودم هم ناراحت بودم . من و شوهرم با یه آژانس لاکی رو با آکواریوم خودش بردیم اونجا و به مسئولین نمایشگاه دادیم . من مدام یادم میومد که فلان یا بهمان نکته رو نگفتم . هی برمیگشتم که به آقاهه بگم ببینین بهش پوست مرغ ندین ها دوست نداره . یا اینکه با خوردن کالباس حالش بد میشه ها و خلاصه ..... دلم خیلی براش میسوخت که حالا لابد چند روز از زیر سنگها در نمیاد تا یواش یواش به این آدمهای جدید عادت کنه و آیا اون دل ریزۀ فندقی اش واسه بچه ها تنگ میشه یا نه و .....

     داشتن حیوون خانگی سختی ها و مسائل خاصی داره که تا کسی نداشته باشه متوجه نمیشه . یه مسئولیته . آدمی که از بیرون به قضیه نگاه میکنه ممکنه از احساس تعهد و مسئولیت صاحب حیوون متعجب بشه و حتی توی دلش مسخره اش کنه . ولی به محض اینکه خودش به این تجربه برسه میبینه که طرف محق بوده .

     بعد از لاکی حوصلۀ هیچ حیوونی رو نداشتم . لاکی توی آب بود و هیچ جای خونه رو کثیف و نامرتب نمیکرد . کار خاصی از من نمیبرد . سالی یکی دو بار آکواریوم رو میشستیم و خلاص . سر و صدا هم نداشت . دکتر هم هرگز نبردیمش . هزینه ای غیر از یه چکه گوشتی که هر روز میخورد گردن ما نمیذاشت . یعنی در یک کلام بودنش هیچ ضرری به ما نمیزد .

     تصور اینکه بخوام موهای گربه یا شاهکارهای سگ رو از روی فرش جمع کنم تنم رو میلرزوند و همیشه خیال میکردم امکان نداره که من هیچ حیونی غیر از آب زی ها بیارم توی خونه . همیشه با بچه ها جنگیدم که من گربه و سگ توی خونه راه نمیدم . تا اینکه .....

     یه ماه پیش دختر کوچیکه از مدرسه اومد و با احتیاط و ملاحظۀ فراوون گفت که خانواده دوستش که چند تا گربۀ بزرگ دارن تصمیم دارن بچه گربه های کوچیکشون رو ببخشن . گفت که عکسهاشون رو دیده و خیلی خوشگلن و هیچ سختی ندارن و هیچ هزینه ای تحمیل نمیکنن و ....... خاطرات برام زنده شد . خودم ، شیب کوچۀ مدرسه ، یه توپ پشمالوی حنایی و  دل هراسونم وقتی که میخواستم ازلای کاپشن  درش بیارم و به مامانم نشونش بدم .... نتونستم نه بگم .  

     به دخترم گفتم باشه ولی شرط داره . اولاً توی اینترنت بگرد و ببین شرایط نگهداری گربه چیه ؟ چه مخارج و چه کارهایی لازم داره ؟ هزینه مسائل پزشکی اش و لوازمش رو دربیار و لیست کن . تمام کارها و مسئولیتهایی که قراره برامون به بار بیاره جدول کن و خلاصه یه بررسی کامل بکن و به من بگو . دو شب تمام نشست پای گوگل و یه عالمه مطلب جمع کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که میشه به سبک نه سیخ بسوزه و نه کباب ماجرا رو برگزار کنه . یعنی هم به گربه کوچولو خوش بگذره و هم به خودشون و مسئولیتهاش از قبیل غذا دادن و حمام کردن و تعویض خاک و ناخن گرفتن و ..... خیلی زیاد نیست که ترسناک باشه .

     باز هم گفتم ما یکی دوهفته امتحانی میاریم و نگه میداریم . باید مطمئن بشم که نه مبل رو پاره میکنه و نه ریشهای فرش رو میکنه . باید ببینیم بو نمیده یا مو نمیریزه یا ...

    ایشون یه ماه پیش بعد همه این حرفها با سلام و صلوات وارد خونه شدن . قبل از اومدن در خونه ی قبلی اسمش لونا بوده ولی ما دیدیم این اسم  به دلمون نمیشینه و تبدیلش کردیم به اسم با مسما تر " پیشو " . هرچی تلاش کردم نتونستم عکسش رو بذارم . یه چیزی توی این مایه هاست . یه توپ کوچولوی پشمالوی سیاه مجسم کنین که یه رگه هایی از کرم و نارنجی توش دویده و زیر گلوش هم قد یه کف دست کرمه. اینها هیچکدوم عکسهای پیشوی ما نیست  فقط شبیه اینهاست . هر وقت تونستم عکس شخصی از فایلهام منتقل کنم عکس خود پیشو رو میذارم .

                        

    اگه از دیوار صدا دربیاد از این بیچاره هم درمیاد . خیلی ساکت و آرومه . بیشتر طول روز داره چرت میزنه . معمولاً هم روی صندلی آشپزخونه میخوابه که بهش احساس نزدیکی به ماها رو میده . وقتی بچه ها باشن میره روی تخت اونها و کنارشون میشینه .

    روزهای اول گاهی شیطنت میکرد و مثلاً میخواست برگهای آویزون گلدونها رو گاز بگیره یا بیاد روی میز غذا  ولی با روش های مختلفی که به کار بردیم بالاخره معنی نهی کننده کلمۀ " نه " رو یاد گرفت . به نظرم که انگشت اشارۀ من هم براش ترسناکه . چون همیشه با کلمۀ نه و داد همراه بوده شرطی شده که هر بار انگشتم رو تکان میدم لابد عصبانی هستم .

    بچه ها همون هفته اول بردنش دامپزشکی و یه دکتر مهربون اسلوانیایی به نام لوئیز کداوک معاینه اش کرد و گفت خیلی سالم و سرحاله و هیچ مشکلی نداره . نه بیماری و نه کنه ، هیچ چیزی نداشت که من بهانه کنم و پسش بدم .  ازش آزمایش خون گرفتن و گفتن کاملاً آماده است که خون ماها رو توی شیشه کنه . شوخی کردم بی نوا خیلی آرومه . واکسنهاش رو زدن و چکاپ از سر تا پا و تمام . برگشتن خونه و ایشون رسماً عضو پنجم کوچولوی خونه شدن .

به عکس اولی شبیه تره

    این آدرس کلینیکیه که بچه ها پیشو رو بردن . مکانش خوبه ، پارکینگ داره  و توی تکامسه خطوط 1A و  1C بهش میخوره . هزینه های حیوانات خونگی متاسفانه هیچ لاین دولتی نداره ولی خیلی بالا نیست . مگه اینکه حیوون کار خاصی از نظر جراحی یا دندانپزشکی بخواد . یعنی تا اینجا که ما هنوز سنکوپ نکردیم .

722  Tecumseh Rd. East

N8W 2S2

5192569200

   از اینجا هم میتونین لوازم براش بخرین . این فروشگاه از ماهی بگیرین تا فیل ( نه بابا دیگه ) همه لوازم حیوونهای خونگی رو داره . مسئول فروش هم دوره دیده که شما رو راهنمایی کنه .

www.petvalu.com

300 Tecumseh Rd. East

    میتونین به سوپر استور محبوب من هم سر بزنین و از محصولات no name که مدام واستون تبلیغش رو مینویسم برای حیوونتون بخرین . قیمتها تقریباْ نصف فروشگاههای دیگه است .  کاسکو هم مثل همیشه هر چیزی رو به صورت کلی داره . البته هنوز نرفتیم کاسکو چیزی بخریم چون این کوچولو تازه وارد جمع ما شده و مطمئن نیستیم که چه غذایی دوست داره یا چه خاکی واسه اون کار محترمش بهتره . اینه که چیزی به صورت کلی فعلاْ براش نمیخریم تا عاداتش دستمون بیاد . البته الآن که فکر میکنم به نظرم میاد که فقط دونه برای پرنده توی کاسکو دیدم و انگار چیز دیگری نداره ولی مطمئن نیستم . اطلاعات در باره کاسکو باشه وقتی رفتم و چک کردم .

    روزها که از کالج برمیگردم یه احساس بامزه ای دارم از اینکه اگه شوهرم و بچه ها خونه نیستن این کوچولو هست که بیاد پشت در و منتظر بشینه تا درو باز کنم و باهام چاق سلامتی کنه . تازه دارم حس میکنم که این ملت با این " پت " های خونگی شون چرا انقدر خوشن .

   

کدوم بیمارستان برم ؟

 

      سلام . سه ماه پیش دختر کوچیکم توی زنگ ورزش مدرسه یه بلایی سر پاش آورد . ظاهراْ اومد بسکتبال بازی کنه که موقع پریدن متوجه شد مچ پاش به شدت درد گرفت .

     همونجا توی مدرسه براش کیسه یخ گذاشتن و بهش رسیدگی کردن تا برسه خونه . دو سه روزی هم هنوز درد داشت . ولی از اونجایی که هنوز میتونست روش راه بره ما فکر کردیم چیز مهمی نیست و خودش خوب میشه و لابد پیچ خورده و از این حرفها .

    سه ماه گذشت . هنوز هم گاهی ناله ای میزد و تموم میشد و موضوع رو جدی نمیگرفتیم . تا اینکه در عرض  هفته گذشته با شدت گرفتن گرمی و شرجی هوا  کشف کردیم علی رغم تلاش دائمی کولر و پنکه سقفی و زمینی  و بادبزن و .....  زیرزمین خیلی خوش آب و هوا تر از بالاست و میشه از آقای شوهر دزدیدش  ، بنابراین رفت و آمدمون به زیرزمین و بالطبع استفاده از پله ها بیشتر شد و دوباره درد پای این بنده خدا شدت گرفت .

     دیروز بالاخره تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان و ببینیم نکنه قراره پای این بچه مدتی توی گچ یا آتل باشه و ما متوجه نیستیم .

     خونه قبلی به بیمارستان هتل دوئه نزدیک بود و ما بیشتر به اونجا مراجعه میکردیم . این یکی به بیمارستان رجینال نزدیکه . بنابراین سر گاری رو به اونطرف چرخوندیم و ساعت نه و نیم صبح وارد اورژانس بیمارستان شدیم .

     قبلاْ بگم که این بار دوم بود که ما سر از این بیمارستان در می آوردیم و بار اول ننوشتم که چه بلایی سرمون اومد . چون اصولاْ زیاد اهل غرغر نیستم و همیشه تلاش میکنم شرایط طرف مقابل رو هم در نظر بگیرم . بنابراین دفعه قبل تحمل کردم و ندید گرفتم و به خودم گفتم لابد امروز اینطوری بوده و همیشگی نیست و میگذره و خلاصه گذشتم . ولی اینبار چون تکرار ماجرا بود مطمئن شدم که این ایراد در این بیمارستان وجود داره و تصمیم گرفتم ماجرا رو بنویسم که شما هم در جریان باشین . انشاالله که گذرتون به هیچ بیمارستانی نیفته . آمین .

     القصه ما ساعت نه و نیم صبح وارد شدیم و روی صندلی نشستیم ( بدون پذیرش اولیه ) این اولین ایراد اینجاست . پذیرش و نمره و نوبتی در کار نیست . یک فقره نگهبان گیج اونجا نشسته که فقط میاد بهت میگه اومدی دکتر ؟ لطفا کارت بیمه ات آماده باشه . بعدش میشینه دوباره روی صندلی . مردم خودشون نوبت رو رعایت میکنن و گاهی هم اشتباه میشه و دلخوری پیش میاد .

     فقط هفت هشت نفر توی نوبت !! بودن و برآورد اولیه  من این بود که حداکثر دو ساعت دیگه خونه هستیم .

         به هر حال  بعد که نوبتت شد میری اتاق تریاژ  . مرحله پرسش و پاسخ تریاژ و دما و فشار و ... میگذره . از اینجا به بعد دیگه حسابت با کرام الکاتبینه . چرا ؟

    خانم مسئول تریاژ به شما با جدیت ( همه اینجا بد اخلاقن  . از لبخند و همراهی هتل دوئه خبری نیست ) میگه برو فلان طرف راهرو و فلان اتاق و این پرونده ات رو بذار توی جعبه دم درش و بشین تا صدات کنن . آخ این جمله " بشین تا صدات کنن " چقدر ترسناکه . نشون به اون نشونی که توی این اتاق ما دو تا فیلم کامل رو از تلویزیون دیدیم . یعنی مثل بچه های خوب  توی مدرسه از ساعت ده تا ساعت یک  " نشستیم تا صدامون کردن " !!!

    در تمام این مدت میدیدیم که پرستارها  و دکترها در کمال آرامش با هم حرف میزنن و قهوه میخورن و در گوشی لابد جوک میگن و غش غش میخندن . گاهی هم یادشون میومد که برای چی دارن حقوق میگیرن و مابین گپ و گفتشون یه مریضی هم میدیدن .

      مردم هم انگار به همین وضعیت راضی هستن و عادت کردن خیلی ساکت و صامت تحمل میکردن . سر درد دل که باز میشد همه گله داشتن ولی کسی اعتراضی نمیکرد . یه خانمی که به دستش بانداژ داشت با کمال غصه تعریف کرد که دیشب از ساعت هفت عصر تا شش صبح نگهش داشتن و فقط دستش رو بانداژ کردن !!! من توی دلم داشتم فکر میکردم که خوب لابد کار دیگری هم بوده و این خانم متوجه نشده . مثلاْ منتظر جواب آزمایشی بودن که دارو تجویز کنن یا چیزی شبیه به این . ولی ......

      در این مدت نمیدونم دخترم به چی حساسیت داشت که دوباره کهیر و آلرژی اش هم شروع و  ماجرا نور علی نور شد .

     ضمناً ورود بیمار به اورژانس هم که تمومی نداشت . مجسم کنین که صندلی های قسمت انتظار اولیه قبل از تریاژ دائم داره پرتر و شلوغ تر میشه . ولی از تغییر سرعت و روش کار در پرستارها خبری نبود . تعداد دکترهای مقیم هم انگار هی کمتر و کمتر میشد . قاعدتاً ویزیت بیماران توی بخش باید صبح زود باشه . پس کجا غیبشون میزد من نمیدونم . لابد به ساعت نهار نزدیک میشدیم و این طفلکی ها هم گشنه میشن ، روبات که نیستن . ما  خیل منتظران هم که نامرئی بودیم تو چشمشون .

     دیگه میخواستم یواش یواش یه دیواری پیدا کنم سرمو بهش بزنم که ساعت یک بالاخره صدامون کردن . رفتیم قسمت اورژانس و یه تخت به دخترم دادن و گفتن بخواب تا دکتر بیاد .

     دوباره انتظار شروع شد . باز هم راه رفتن و گپ زدن و قهوه خوردن این ملت رو تماشا کردیم تا ساعت دو و نیم . در این فاصله دو بار رفتم اعتراض کردم و هر دو بار گفتن که صبر کنین تا نوبتتون بشه .

 

    متأسفانه متوجه بودم که مدیریت نادرست این بیمارستان باعث شده که مثلا دکتر اورژانس خودش کار های کاغذی بیمارش رو هم انجام بده در حالی که ده ها بیمار دیگه در نوبت ویزیت داره . روی تخت کناری ما یه نفر خوابیده بود که نمیدونم بینوا چرا پلک یه چشمش افتاده بود و نمیتونست بازش کنه . انگار که دور از جونش سکته مغزی کرده باشه . دکتر ویزیتش کرد و گفت " میرم که برگه هات رو آماده کنم و بامسئول ـ رسیدگی در منزل ـ صحبت کنم و .... " . این کارهائیه که میتونه به دستیار یا پرستار سپرده بشه و پزشک به بیمارهای بعدی برسه ولی اینجا خود دکتر همه این کارها رو انجام میده در حالی که پرستارها هنوز دارن با هم حرف میزنن و ..... دکتر بعد از بیست دقیقه برگشت و با مسئول " رسیدگی در منزل " صحبت کرد و کارهای پیرمرد رو بهش ارجاع کرد و تازه رفت سر مریض بعدی که ما نبودیم . دو تا پرستار در این فاصله بیست دقیقه ای " فقط " با هم گپ زدن  .

    ساعت دو و  نیم دیگه بنزینم تموم شد . به خصوص که یهو دوزاری ام افتاد که  در اثر بی مبالاتی و عدم نوبت دهی درست و صحیح ، دو نفر که بعد از دختر من بودن کارشون بعد چهار ساعت تموم شد و رفتن و ما به ساعت پنجم رسیدیم و خبری نیست .

      با عصبانیت رفتم سراغ یکی از پرستارها که دائم میگفت باید نوبتتون بشه و گفتم فلان آقا و فلان خانم که بعد دختر من بودن ویزیت شدن و رفتن . بعد از پنج ساعت باز هم  میگین هنوز نوبت دختر من نشده ؟ این چه بیمارستانیه که پنج ساعت مارو نگهداشتین و هنوز هیچ کس دختر منو ندیده و.... خلاصه اون روی هاپویی من خوش اخلاق دیگه داشت بیرون میزد .

     یهویی تازه انگار دوزاری شون افتاد که دارن فس فس میکنن دویدن و برگه ها رو زیر و رو کردن و پرونده دختر منو درآوردن و ..... در عرض چهل و پنج دقیقه دکتر ویزیتش کرد و از مچ پاش عکس گرفتن و عکس رو دیدن و پاش رو بستن و تمام !!!! یعنی اگر از اول صبح درست کار کرده بودن ما ساعت ده و نیم خونه بودیم . در حالی که ساعت سه و نیم درست مثل گنجشک تیر خورده ، افتان و خیزان به خونه رسیدیم .

 

     میخوام بگم که مدیریت همه جا حرف اول رو میزنه . بارها دیدیم که یه پزشک رو میذارن مدیر یه بیمارستان . ممکنه این پزشک در حرفه خودش متخصص ماهر و  قابلی باشه ولی آیا دوره مدیریت هم دیده ؟  نمیدونم رئیس این بیمارستان چه تخصصی داره ولی قطعاً در مدیریت ضعیفه . اونی که من به چشم دیدم کمبود پرسنل یا امکانات و تجهیزات نبود . فقط عدم هماهنگی و برنامه ریزی برای کارمندان بود . به هر حال ما که صدمه خوردیم . اونهم دو بار .

      بیمارستان هتل دوئه به نظر من در این مورد خیلی بهتره . من نمیتونم در باره درجه تخصص پزشکانش اظهار نظر کنم . اینکه متخصصین دوئه بالاتر و ماهر تر هستن یا رجینال چیزی نیست که من بتونم در موردش صحبت کنم . ولی در باره هماهنگی کارمندانش با هم و رسیدگی فوری و ضروری در اورژانس واقعاْ دوئه بهتر از رجینال به چشم میاد .

   Hotel Dieu Hospital Windsor Ontario CANADA *1929*

        به هر حال باز هم دعا میکنم که پای هیچ کدومتون به هیچ بیمارستانی نرسه ولی اگه خدای نکرده هوس بیمارستان رفتن به سرتون زد از من گفتنی برین هتل دوئه  .

     پی نوشت : فعلاً دختره داره لنگ میزنه و دل ما رو میسوزونه که چرا زودتر نبردیمش دکتر . الهی شکر گفتن که نه شکسته و نه مو برداشته و نه تاندون مشکلی داره . فقط باید ببنده و خمش نکنه تا خوب شه . الآن موقعشه که خودشو حسابی لوس کنه و داره از موقعیت قشنگ استفاده میکنه .

دندان پزشکی در ویندزور

 

Dentist-Zahnarzt-Preise-prices-fees-heritage-old-western-town-Westernstadt-wilder-westen-wild-west-Barkerville-BC-Canada-Kanada-DSCN2668.jpg

       سلام . چند روز پیش روکش دندونم افتاد ! نه بابا ، قورتش ندادم . خیلی ناراحت شدم . چون اوهیپ بیمه دندون که نمیده . خلاصه هی فکر کردم که چکارش کنم تا به دکتر برسم از دست نره بیچاره . دویست تومن توی ایران پول خورده بود این دندون . آخر گفتم مگه مامان بزرگها دندون مصنوعی ( نامردین اگه بخندین ) توی آب نمیذارن ؟ و گذاشتمش توی کاسه آب و گشتم یه دندون پزشکی نزدیک خونه مون توی اتاوا پیدا کردم و وقت گرفتم که دکتر دوباره چفتش کنه . هی گفتم خودم میتونم با چسب اهو بچسبونم این ملت نذاشتن . گفتن یهویی میچسبونی به زبونت  کار خراب میشه .

      دو شنبه که میخواستم برم دختر کوچکم دندون درد گرفت . با خودم بردمش که دکتر دندونش رو چک کنه ولی منشی گفت دکتر اصلا امروز وقت اضافه نداره و اگر میخوای وقت خودت روبده به دخترت . گفتم باشه من که درد ندارم الآن . دخترم رفت و الهی شکر هیچی اش نبود و گذشت . به من روز چهار شنبه وقت داد . حالا هنوز دندون بدبخت توی کاسه آب بود و عین گلدون هر روز آب کاسه رو عوض میکردم . امروز که چهار شنبه باشه با دخترم راه افتادم برم اونجا . اولا که ساعت یازده به زور دختره رو از تخت بیرون کشیدم ( مارچ برک !!! معلومه دیگه ) و ثانیا کار بانکی هم داشتم و ثالثا میخواستم سر راه به یه مغازه عتیقه فروشی سر بزنم ( واسه تماشا ، من از این پولها ندارم )  و بالاخره بعد از کلی کار بیرون و پیاده روی طولانی تا مطب ، ساعت یک و ربع رسیدم جلوی میز منشی و .......دیدم اهه  دندونم رو توی کاسه آب جا گذاشتم !!!! (  ای بابا خنده نداره که  ) دیگه نمیگم چه حالی بودم و چه جوری منشی راضی شد که ازم ویزیت نگیره و بهم وقت دوباره ، ببخشین سه باره بده . نکنه جدی جدی پیر شدم ؟

    خوب خیال دارم آدرس و تلفن چند تا دندون پزشکی براتون بذارم :

    این همونی هست که خودم دارم میرم  . هنوز دکتر هیچ کاری روی دندونم انجام نداده . بنابراین تضمینش نمیکنم . فقط دارم آدرس مینویسم برای کارهای اورژانسی . اگه رفتم و خوب بود براتون مینویسم . اگر چه که امیدوارم کار به چسب اهو ختم بشه :

        OTTAWA STREET DENTAL OFFICE

        993 Ottawa Street

        Windsor , Ontario N8X 2E2

5192584211

http://www.ottawastreetdental.ca

   این هم آدرس سایت دندان پزشک یابی !! در ویندزور :

  http://www.windsor-dentist.ca/

   ایشاالله که دندونهاتون نره توی کاسه آب !

 

مراکز درمانی ویندزور

 

                

    سلام .  امروز تصمیم گرفتم در باره بیمارستانهای اصلی شهر کوچولومون براتون بنویسم . دور از جونتون شاید عطسه کردین و دکتر لازم داشتین . ویندزور کلی درمانگاه و کلینیک عادی و سه تا بیمارستان داره .  در باره بیمارستان " هتل دوئه " بعضی حرف و حدیثها هست که براتون میگم ولی در باره بقیه چیز خاصی نشنیدم . قبلا راجع به اوهیپ و دکتر خانوادگی و ... با هم حرف زدیم . نه ؟

   چندی پیش دختر کوجکم از مدرسه با دل درد و ببخشین تهوع به خونه اومد و بی نهار خوابید و غروب با تب از خواب بلند شد . جمعه بود و فکر کردم که فردا و پس فرداش شاید همه جا تق و لق باشه و دکتر توی شهر غریب گیرمون نیاد . اینه که به حاج آقا گفتم شال و کلاه کنیم و این بچه رو ببریم دکتر .

 

                                         

     اولش رفتیم کلینیکی که نزدیک خونه مون بود و همیشه تابلوی " ۲۴ ساعته باز هستیم " رو بالای ساختمونش  میدیدم . ولی الهی شکر به میمنت و مبارکی اسباب کشی کرده بودن و یه تابلوی دیگه روی در ورودی زده بودن که رفتیم فلان آدرس . حالا فلان آدرس کجاست ؟ دو تا محله اونورتر . وقتی توی ویندزور از محله ها صحبت میکنم خیال نکنین که مثلا فاصله تخت طاووس تا عباس آباده . نخیر ، به فاصله سر تا ته شریعتی فکر کنین . اینجا چون تراکم جمعیت به طرز خنده داری کمه و ملت توی این شهر گنده در یک کلام " ولو " شدن ، وقتی به شما میگن همین خیابون بغلی یعنی نیم ساعت پیاده روی . خلاصه بچه تب دارمون رو کیسه به دست بردیم فلان آدرس و دیدیم روی در این یکی زدن که " ببخشین ها برای امشب دیگه مریض قبول نمیکنیم چون مدت انتظارتون زیادی طولانیه " گفتم شاید اینا زیادی شیک هستن و منظورشون از انتظار طولانی مثلا نیم ساعته . ما ایرانیا که عادت داریم گاهی چهار پنج ساعت واسه یه دکتر بشینیم ،بریم بپرسیم شاید مدتش کم باشه . ولی رفتیم گفتن اصلا دکترمون امشب دیگه مریض نمیبینه و منت هم نکشین که نمیشه .              

    دست از پا درازتر دوباره سوار ماشین شدیم . حالا بچه ام به لرز هم افتاده بود و کت و کاپشن باباشو روی هم پوشیده بود و شکل مترسک راه میرفت . ماشاالله قد و هیکلش هم سالارتر از اونه که بشه مثل قدیمها بغلش کرد . خلاصه دیگه از درمانگاهها ناامید شدیم و تصمیم گرفتیم بریم یکی از بیمارستانهای شهر . نزدیکترین بیمارستان به ما " دوئه " بود . نمیدونم درست تلفظ کردم یا نه . اسمش فرانسویه . اولا بهتون بگم که اگر مثل ما بعد ساعت شش به این بیمارستان رفتین بدونین که باید از در اورژانس که توی خیابون پشت بیمارستانه وارد بشین . دری که توی خیابون " اوئلت " هست از ساعت شش دیگه قفله . به هر حال این بیمارستان الحمدالله ما رو پذیرفت و در عرض نیم ساعت نوبتمون شد . رسیدگی عالی بود و طبعا با کارت اوهیپ مجانی . همون اول از دخترم چند تا آزمایش و نمونه و .... گرفتن و گفتن دو ساعت بمونین تا جواب حاضر بشه . در این دو ساعت هم یک تخت و .... در اورژانس بهش دادن تا بخوابه .  ما هم کنارش نشستیم .  تمام مدت هم پرستارها سر میزدن و حالش رو چک میکردن . بعد دو ساعت هم جواب اومد و دکتر نگاه کرد و نظر و دارو و ... ساعت دوازده شب برگشتیم خونه .  دکتر گفت جواب آزمایش کشت گلو دو روز دیگه حاضر میشه . اگه آنتی بیوتیک لازم داشت خودمون بهتون زنگ میزنیم .

    یه ماجرایی در مورد این بیمارستان ( بامزه است اسمش " هتل " دوئه است ) پیش اومد که اینجا توی روزنامه ها عین بمب ترکید . یه خانم دکتری که متخصص و جراح بود در عرض دو سال چندین زن مبتلا به سرطان سینه رو جراحی کرد و سینه هاشون رو برداشت . بعد دو سال یهو بعضی از اینها معلوم شد که ظاهرا سرطان نداشتن و خانم دکتر بیخود عملشون کرده و ... خیلی ترسناکه . نه ؟ من آخرش نفهمیدم که واقعا این اتهام صحت داشت یا نه . نمیدونم میخواستن آبرو و شهرت این بیمارستان رو ببرن یا واقعا تیم پزشکی این بیمارستان انقدر بی مسئولیت کار میکنن . البته نمیشه همه اشتباه رو فقط به دکتر معالج نسبت داد . خوب این دکتر بیچاره بر اساس نتایج آزمایشگاه و رادیو لوژی و ... برنامه ریزی میکنه . شاید نفرات قبل از این دکتر اشتباه کردن . نمیدونم . 

     بعضی از جراحی ها هم به درصد  " امید به بهبود " یا " ترس از خطر" بستگی داره . یه زمانی همین دخترم آپاندیس داشت . سه تا دکتر به ماگفتن نیاز به جراحی نداره و دکتر آخری گفت من میخوام جراحی کنم . گفت خطر ترکیدن آپاندیس درصد داره . آپاندیس دختر شما پنجاه - پنجاهه . بعضی از همکارام روی شصت - هفتاد درصد عمل میکنن ولی من روی  پنجاه درصد عمل میکنم و دخترم رو برد اتاق عمل . شاید این خانم دکتر بی نوا هم روی درصد پایین تر و برای احتیاط بیشتر عمل میکرده . نمیدونم . نمیشه گناه مردم رو شست .

 

                          

     جالبه که عین هر جای دیگه دنیا که هر کس بهانه دست مردم بده ، فوری میذارنش روی میز و کالبد شکافی اش میکنن ، اینجا هم الآن نوبت کالبد شکافی این بیمارستانه و از در و دیوار آدم پیدا میشه که فلان روز ، فلان پرستار دوئه ، به یقه بلوز یارو چپ چپ نگاه کرده و باید مجازات بشه . چه میدونم . قضاوت کار ما نیست .

                        این عکس بیمارستانه که بین  خیابونهای  اصلی اوئلت و گوئیو  قرار داره

       

                                      این هم آدرس وبسایت بیمارستان  

                               http://www.hdgh.org/General/default.asp

   توی وبسایت بخشی برای گرفتن وقت هست و تمام توضیحات مهم در باره پزشکان و امکانات بیمارستان و .... که هر زمان لازم داشتین به دردتون میخوره

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

                               این هم آدرس وبسایت و عکس بیمارستان لیمینگتون

                         http://www.leamingtonhospital.com/general/default.asp    

 

                   Hospital Exterior 3                                 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------- 
آدرس و عکس بیمارستان رژینال                                                      
                               
 
http://www.wrh.on.ca/Site_Published/wrh_internet/default.aspx                              
 
                      
 
 

مریض بشم یا نه ؟

  

     سلام . این یکی از مهم ترین پرسش ها در بدو ورود به کاناداست .  گرفتن کارت بهداشت یا OHIP باید جزء اولین کارهایی باشه که بلافاصله بعد اسکان انجام میدید . برای ثبت نام باید اول به وزارت بهداشت زنگ بزنین و آدرس نزدیکترین محل به خودتون رو بپرسین  یا از کتاب تلفن زرد که همه جا هست استفاده کنین . توی ویندزور باید به میدان City hall برین . یادتون باشه که حتما پاسپورت ، برگه ثبت نام کارت PR که توی فرودگاه گرفتین و مدرکی که نشان دهنده آدرس شما باشه همراه ببرین . حتما تمام افراد بالای 15 سال خانواده همراه شما باشن . چون همونجا از اونها هم  برای کارتشون عکس گرفته میشه .

     بعد پر کردن دقیق فرم و تحویل به متصدی این کار باید سه ماه صبر کنین تا کارتتون رو باپست براتون بفرستن . اگر بعد سه ماه پست ،کارتی به شما تحویل نداد باید اول تلفنی و بعد حضوری پیگیری کنین . هر کس باید پیگیر کارت خودش باشه چون صدای شما رو به عنوان شناسائی ضبط میکنن و اگه نمیتونین به انگلیسی صحبت و مشکلتون رو مطرح کنین باید حضوری و با یک مترجم انجامش بدین  . از شروع ماه چهارم در صورتی که هنوز کارت نداشتین میتونین از برگه ثبت نام کارت استفاده کنین . 

    کارت بهداشت درست مثل ایران عمل میکنه وفقط تفاوتش در داروهاست . در این سیستم قیمت دارو جایی نداره و بسیار هم گرونه . ولی باقی موارد مثل بیمه های درمانی ایرانه . یعنی از ابتدا تا انتهای هر بیماری غیر از دندانپزشکی و زیبایی و عینک و لنز رو پوشش میده . برای سه ماه اول هم بیمه های خصوصی هست که میتونین حداکثر تا پنج روز بعد از ورودتون خریداری کنین که بین روزی 2 تا 8 دلار بسته به وضعیت سلامتی و سن شما قیمت دارن .  

    حواستون باشه که آمبولانس مجانی نیست . هر بار ورودی آمبولانس حدود 100 دلار و بسته به مسیر ، هر کیلومتر 3 دلار حساب میشه . ولی اگر خدای نکرده وضعیت اورژانسی براتون پیش آمد به 911 زنگ بزنید . اگر نمیتونین انگلیسی حرف بزنین فقط بگین Help - Persian  اونها خودشون بلافاصله از مترجم همزمان استفاده میکنن و اگر به هر دلیل حرفتون ترجمه نشد ، گوشی رو قطع نکنین که خودشون مکان شما رو شناسایی میکنن و در کمترین زمان هم ماشین پلیس و هم آتش نشانی و هم آمبولانس برای کمک به شما به آدرستون میان .

    برای دندانپزشکی کمی ارزانتر هم میتونین به دانشکده های دندانپزشکی مراجعه کنین . ولی پیشنهاد من اینه که قبل از اومدن حتما توی ایران هر چی کار دندانی دارین انجام بدین . من از اونائیم که تقریباتمام عمرم روی صندلی دندانپزشک گذشته و اصلا نمیتونم فکر کنم که اینجا دندونهای طفلکی ام رو به دست دانشجوها بدم . سر پیری همین دو تا و نصفی دندونم رو هم از دست میدم . اینجا به هیچ عنوان نمیشه طرف دندانپزشک رفت . حتی اگر درآمدتون دلاری باشه . هر پر کردن عادی گاهی تا چند صد دلار هزینه روی دستتون میذاره . البته اگر شاغل باشین بعضی از کارفرماها بخشی از این هزینه ها رو پرداخت میکنن .میتونین ابتدای کار از کارفرما سوال کنین .

    اگر خواستین استانی نقل مکان کنین باید کارتتون رو انتقال بدین . چون هر استانی کارت و شرایط و قوانین خودش رو داره .  مثلا شما با کارت اونتاریو نمیتونین از امکانات درمانی ساسکاچوان استفاده کنین. بهتره که قبل از اسباب کشی این انتقال رو به اداره بهداشت استان مقصد اطلاع بدین و ازشون مراحل انجام کار رو بپرسین . راستی اینجا داشتن پزشک عمومی خانوادگی اجباریه .اولی که اومدین با دوستها و آشناها مشورت کنین و یه پزشک خوب انتخاب کنین . اگر کسی رو ندارین میتونین لیست پزشکان خانواده رو از کتاب زرد دربیارین و نزدیکترین به محل زندگی تون رو پیدا کنین .پیشنهاد من یه خانم دکتر خیلی پیر  و خوش اخلاقه که عینکش نوک بینی اش باشه .

کارت بیمه

     سلام . امروز بالاخره نهضت کارت بیمه دخترم تموم شد. اولی که اومدیم بلافاصله رفتیم که برای بیمه اقدام کنیم . مدارک من و شوهرم و دختر کوچکم رو به راحتی پذیرفتن ولی دختر بزرگم رو نه . دلیل شون هم خیلی بامزه بود . یعنی از دید ما ایرانیها .

     وقتی دخترم مدارکش رو داد ، مسئول مربوطه ازش پرسید که کجا زندگی میکنی ؟ دخترم با تعجب گفت : اونجا نوشتم . مسئول گفت : آره دیدم یعنی با پدر و مادرت زندگی میکنی ؟ دخترم گفت : مگه قراره کجا باشم ؟ گرفتین ماجرا رو ؟ براشون ثقیل بود که دختر بالای هجده سال هنوز با والدینش زندگی کنه . عادت کردن که تا بزرگ میشن مستقل زندگی کنن و فکر اینکه یه دختر بیست و یک ساله هنوز با مادر و پدرشه براشون غریبه است . آخرش هم گفتن باید مدرک بیاری که با پدرت هم آدرسی . گفتیم باباجون ما تازه واردیم . چه مدرکی  باید بیاریم ؟ گفت یا گواهینامه ( بدبختی گواهینامه هم که یادتونه . پدر آمرزیده ها هنوز تو اعتصابن ) یا مدرک از بانک به نام خودت .

    خلاصه رفتیم بانک و بچه ام یه حساب باز کرد و توش پول ریختیم و مدتی با کارت اون خرید کردیم که بانک به آدرسمون براش صورتحساب فرستاد و بردیم مرکز بیمه و تحویل دادیم و خلاصه پذیرفتن که این بچه با ما هم خونه است و آدرسش تثبیت شد. حالا منتظریم که کارت بیمه هامون بیاد . بالاخره شاید اجازه رسمی مریض شدن پیدا کنیم .  (نیست که حالا سالمیم ؟  ) 

      برای دانشجوهایی که با ویزای دانشجویی آمدن باید بیمه  کامل خصوصی بگیرن . البته خود دانشگاه مجبورشون میکنه و توی لیست هزینه ها شون هزینه بیمه هم هست . دختر من  در زمان ثبت نام با اینکه PR داشت ولی هزینه بیمه دندان و دارو پرداخت ( که ما کلی هم ذوق کردیم )  .

     میدونین برای کارت بیمه باید به محض آدرس دار شدن اقدام کنین . آدرس هتل نه . خونه خودتون . بعد ثبت نام سه ماه طول میکشه تا کارتتون بیاد .  روز ثبت نام هم غیر از کارت PR  باید پاسپورت هم همراهتون باشه  . حواستون باشه که سرو کله تون اصلاح شده باشه و مرتب و تمیز برین و یه بلوز با یقه خوشگل بپوشین چون اونجا  برای کارت خودشون ازتون عکس میگیرن .

    ولی بهتون بگم علاوه بر دندانپزشکی و انواع زیبایی که توی ایران هم همینطوره ، اینجا دارو هم بدون بیمه و آزاد حساب میشه و خیلی هم گرونه ( گفتم که برای دخترم ذوق کردیم ) . مثلا یه بسته بیست تایی ادولت کلد ،  بیست و پنج دلاره . بهتره با خودتون بیارین . زیاد هم بیارین . سرماخوردگی و ویتامین ث و مسکن غیر کدئینی و..........و داروهای تخصصی مثلا قلب و چشم و قند و..... البته برای گروه دوم بهتره که نسخه انگلیسی داشته باشین . باز هم بهتر که از دکترهای معتمد سفارت نسخه بگیرین . 

     البته به ما گفتن که توی فرودگاه خیلی میگردن و سخت گیری میکنن و ....... ولی ما رو   " اصلا " نگشتن . من اگه سر بریده هم توی ساکم گذاشته بودم این بنده خداها نمیفهمیدن . نمیدونم دروغ شنیده بودیم یا شانس آوردیم .

    ضمنا اداره بیمه و کلا تمام کارهای مربوط به مهاجرین جدید توی میدان city hall  بخش غربی خیابون  wyandotte هستش . راستی بگم که کلی فروشگاه دست دوم فروشی توی این خیابونه . اگه تصمیم دارین که تیر و تخته دست دوم بخرین فکر کنم این بهترین جا باشه . فعلا خداحافظ .

 

     پی نوشت : آخر آوریل ۲۰۱۲ - این بار که شوهرم آمد هم کلی گشتن و هم برای داروهایی که آورده بود توبیخ شد . البته نتونستن جریمه کنن چون نسخه داشتیم ولی از حجم داروها خیلی شاکی شدن . به هر حال جنگ اعصاب بوده .