شروع اجرای نمایش " شبح اپرا " در ویندزور

 

   

      سلام . پریشب رفته بودم تئاتر کپیتال . یادتونه براتون نوشتم که قراره نمایشنامه شبح اپرا روی صحنه بره ؟ خوب این نمایش از بیست و چهارم فوریه شروع میشه ولی دو شب پیش برای دست اندرکاران و مسئولان و خانواده های بچه های کالج به صورت خصوصی اجرا کردن که خوب ما هم  تونستیم از این فرصت استفاده کنیم .

       خواستم بگم از دست ندین . واقعاْ کارشون زیبا بود . من اصلاْ انتظار نداشتم که یک گروه جوان بتونن چنین کاری ارائه بدن . عجب صداهای قشنگی داشتن ! شخصیت کریستین که یکی از شخصیت های اصلی داستانه توسط Danielle Beauchamp  اجرا میشه و میتونم بگم که یکی از زیباترین صداهایی بود که در عمرم شنیده بودم . شخصیت خود " شبح " هم که توسط  Benjamin Doncom ایفا میشد با گستره بالای صداش که از زیرترین نت تا بم ترینش رو پوشش میداد همه رو متعجب کرد . به وضوح میشه آینده درخشان هنری این جوانها رو دید .

    اصولاْ بچه های گروه WCCA با روشی شبیه به American Idol و ‌Britain's Got Talent و امثالهم از بین گروه کثیری شرکت کننده انتخاب میشن و هنرمندترین جوانان ویندزوری رو در این گروه میشه پیدا کرد . البته این انتخاب فقط در مورد آواز و رقص نیست بلکه نقاشی و مجسه سازی و ... رو هم پوشش میده . خلاصه اینکه من کاملاْ شوکه شدم و واقعاْ انتظار نداشتم .

      این فیلم در زمان تمرین ماه ژانویه برداشته و توسط ویندزور استار منتشر شده . وقتی در نظر بگیریم که این جوانها در بازه ی سنی بین شانزده تا هجده هستن متوجه جذابیت ماجرا میشیم .

http://www.youtube.com/watch?v=9nh7DnV3oEA

    تمام مراحل قبل از اجرا توسط دانشجویان خود کالج واکر ویل انجام شده . مثلاْ برای این نمایش بیش از صد و بیست دست لباس دوخته شده . تمام دکورها و حتی آماده سازی سالن تئاتر کپیتال هم کار خود شاگردان بوده که زیر نظر اساتید کالج برنامه ریزی و اجرا شده . مثلاْ برای ماسک " شبح " از روی صورت هنرپیشه قالب تهیه کردن و ماسک مخصوص خودش رو در کالج  ساختن . اجرای موسیقی هم از ابتدا تا انتها به صورت زنده و توسط ارکستر WCCA بوده . در همین فیلم کوتاه هم متوجه توانایی نوازندگی و خوانندگی این گروه جوان میشین .

عکسهای مراحل آماده سازی تئاتر برای نمایش در این صفحه است .

http://windsorite.ca/2012/02/walkerville-presents-the-phantom-of-the-opera/

    حواشی نمایش :

    نمایش سر ساعت و با سخنرانی کارگردان " John Nabin " استاد رشته ی نمایش در WCCA  شروع شد . ایشون در باره سختی های کار و هزینه ی بالا ( فقط بیست هزار دلار اجاره ی تئاتر بوده ) صحبت کرد و الحق خودش میتونست هنرپیشه ی ماهری باشه . به قول معروف دهنش خیلی گرم بود .

     معماری تئاتر بسیار زیبا ، صندلی ها مخملی و نرم و سیستم صوتی عالی بود . همه هنرپیشه ها نفری یه گوشی و میکروفون ژیگولی به صورتشون داشتن و مسئول میکس و پخش صدا در کارش خیلی استاد بود .

      زمان بین دو پرده که به سمت بوفه حرکت کردیم ( معنی داره آدم توی آنتراکت بیکار بمونه ؟ ) متوجه شدیم که هنرپیشه ها در بین مردم و در حال صحبت هستن .

      خیلی حضور ذهن و اعتماد به نفس لازمه که اگه در حین اجرای زنده ،  کار به مشکلی برخوردکنه ،  بتونن بدون آبروریزی مسئله رو حل کنن . در یکی از تعویضهای صحنه ها که باید پرده یک بار باز و بسته میشد ، وسط راه گیر کرد و ایستاد . با اشاره ی رهبر ارکستر همه نوازنده ها  به صورت فی البداهه قطعه رو ادامه دادن و ویولونیست انقدر یک پاراگراف رو در گامهای مختلف به زیبایی اجرا کرد تا پرده دوباره حرکت کرد و صحنه باز شد .

     یک قطعه ی دو نفری که توسط هنرپیشه های اصلی اجرا میشد چنان زیبا و شوک آور بود و صداهای این دو نفر از چنان سطح توانایی برخوردار بود که در انتهای اجرا همه  ایستادن و مدت های مدیدی دست زدن .

    وسط ماجرا یک صدای " تالاپ " بزرگ از بالای سرمون اومد و بعد از مدتی خبردار شدیم که مسئول نور بنده ی خدا از جایی افتاده بوده ولی طفلک کارش رو قطع نکرد .

     خوب اگر بازم فیلم یا عکس یا اطلاعات جدید به دست آوردم براتون میذارم . بدم هم نمیاد دوباره برم تماشا .

من و ننه سرما

   

     سلام . اومدم عذرخواهی کنم  . سرم خیلی شلوغه . خودم از خودم خجالت میکشم که نمیتونم مطلبی بنویسم . هرچی به آخر دوره نزدیک میشم درسها سخت تر و سنگین تر میشن . آخه فکر کنین ، مثلاْ کتاب KEY ACCOUNTING PRINCIPLES مرحله دوم ، نوشته Neville Joffe رو که 450 صفحه است باید در دو هفته تمام کنم و امتحان بدم . این انصافه ؟ بگو آبت نبود ، نونت نبود ، سر پیری معرکه گرفتنت چی بود ؟ حالا خوندنش یه طرف و بارکشی هر روزه ی کتاب نیم تنی با یه work book همون هیکلی در قطع بیلبرد رو چکارش کنم ؟ اونم با اون لباسهای خیلی راحتی که همیشه تنمه .نیست که توی هونولولو زندگی میکنم ، میتونم با یه تا پیرهن حریر برم بیرون .

صد رحمت به قطب شمال

     منو مجسم کنین صبحها در حال رفتن به کلاس این شکلی : دو تا شلوار روی هم ، دو تا گرمکن و یه پلوور هم طبقه بالاش ، یه جوراب کلفت و یه ساق گرمکن ، یه کاپشن که صد رحمت به کاپشن اسکی ،همچین که عین جاهل های قدیم بسکه بازوهام کلفت میشه نمیتونم دستهام رو درست آویزون کنم و بالا میمونن بعلاوه یه دستکش پدر مادر دار ، کلاه کاپشن تا منتهی الیه پیشونی پایین و دور کلاه کاپشن هم  یه شال کلفت پشمی تا منتهی الیه دماغ ، بالا . حالا به این مجموعه ی بقچه پیچ اضافه کنین : یه کیف زنانه به صورت مایل به بنده آویزون و یک چمدون که قادر باشه کلی کتاب و دفتر و دمبک دستک کلاس اکابر بنده رو حمل کنه هم دستم . کی ماجرا خیلی سوزناک میشه ؟ وقتی مجبورم تلاش کنم طوری نفس بکشم که شیشه عینکم بخار نگیره . از  اون سوزناک تر میخواین ؟ از یه جایی نمیدونم کدوم جیب  این بقچه متحرک گنده صدای زنگ موبایل بیاد !! تازگی متوجه شدم که موبایل با دستکش هیچ میونه ای نداره . باید درش بیارم تا کلیدهاش کار کنه یعنی با دستی که نداری شال رو بکش پایین و با دندون دستکشو دربیار و اگه هنوز یارو قهر نکرده گوشی رو بذاره تو میتونی جواب بدی به شرط اینکه قبلش دستکشها رو فشار داده باشی در اولین جیب دم دست . اگه جیب خالی موجود نبود میتونی موقتاْ لای دندونهات نگهداری و به جای سلام بگی هلام . تجسم بامزه ایه ؟ مدیونین اگه بخندین .

 

دلمون خوشه رودخونه داریم !!

     خلاصه اینکه شرمنده . انشاالله سرم خلوت میشه و میام پست جدید میذارم . من دوست ندارم چراغ این خونه خاموش بشه . ولی شماها هم اینترنت ندارین که سراغ من بیایین . آمار وبلاگ نشون میده که مراجعه از ایران خیلی کم شده . چه کنیم ؟ فعلاْ باید تحمل کنیم و دعا کنیم که هر چه زودتر " بیماری "  اینترنت طفلکی ایران درمان بشه . خداحافظ

     

Peter Ossly تعمیرکار مجسمه ساز

 

     یادمه مدتی قبل در باره فیلم Bowling for columbine ساخته مایکل مور نوشتم و پیشنهاد کردم به عنوان شناخت میزان امنیت در زندگی اجتماعی ویندزور این فیلم رو تماشا کنین . بخشهایی از فیلم در مورد شهر ماست و مصاحبه با ویندزوریها در باره این موضوع و حتی اینکه مردم به دلیل احساس بالای امنیت معمولاْ در منازل رو باز میذارن . در این سایت میتونین این فیلم و خیلی فیلمهای دیگه رو ببینین.

 http://www.1channel.ch/

   سال اولی که اومدیم و مستقر شدیم من هنوز مثل ایران از همه صداها و رفت و آمدهای غریبه میترسیدم و خیال میکردم که همه قاتلها و دزدها و آدم بدهای فیلمها ، ردیف و به صف ایستادن تا من در خونه رو باز بذارم و بیان تو . اوائل که اصرار داشتم حتماْ به سبک ایران روی پنجره ها روکوب بزنیم . بعد از مدتی ترسم ریخت و دیدم نه بابا اینجا از این خبرها نیست . میزان جرم در این شهر چنان سبک و غیر عادیه که همونطور که قبلاْ هم نوشتم برای دومین سال پیاپی به عنوان تنها " شهر بی قتل " جهان شناخته شده .

    اوج احساس امنیت به جایی رسیده که مردم از اونور پشت بوم میفتن . این خبرو بخونین تا بگم :

http://blogs.windsorstar.com/2012/01/28/police-remind-residents-to-lock-doors-after-laptop-theft-near-university/

     ماجرا اینه که توی خیابون پیتر نزدیک دانشگاه یه کسی از خونه بیرون رفته و در رو قفل نکرده . آقا دزده هم از فرصت استفاده کرده و اومده لپ تاپ طرف بنده خدا رو برده .

    پلیس بعد از بررسی به این نتیجه رسیده که کار یه دزد سریالی بوده که چند دزدی لپ تاپ دیگه هم با همین روش دم دستی ساده انجام داده .

    حالا اداره پلیس افتاده به التماس که ملت سر جدتون از خونه که بیرون میرین درها رو قفل کنین و ماها رو به عذاب نندازین .

    ضمناْ پلیس میگه که  جناب آقای دزد قد بلند و قوی هیکل بوده و ژاکت آبی و سفید تنش بوده و آخرین بار توی شمال خیابون Indian Road به سمت University Avenue دیده شده . یادتون باشه در خونه ها قفل و اطلاعات حیاتی و مهم ، کپی شده و بیرون لپ تاپ . این بلا سر ما اومده ها . نه اینکه کسی لپ تاپ ازمون دزدیده باشه . ولی یه وقتی یهویی لپ تاپ آقای شوهر طفلکی افتاد و  " شکست " و تمام اطلاعات و فایلها هم باهاش رفت که رفت . نه ایران تونستن تعمیرش کنن و نه اینجا .

این عکس لپ تاپ خدا بیامرز ما نیست . بیچاره به این داغونی هم نبود .

     راستی یه گزارش جالب توی Windsor Life این دوره خوندم . حتماْ خواننده های ویندزوری موقع عبور از خیابون هاوارد و سر چراغ قرمز یوجین ( درست تلفظ کردم ؟) متوجه یه سری مجسمه فلزی بامزه که جلوی یه تعمیرگاهه شدن . در این گزارش درمورد سازنده این مجسمه ها و صاحب اون تعمیرگاه گفتگو شده . من تلاش کردم عکسهای مجسمه ها رو برای خواننده های غیر ویندزوری بذارم ولی نشد که نشد . توی گوگل هم نبود . به نظرم هیچ دزدی ! مثل من نتونسته از توی وبسایت سازنده اش این عکسها رو کپی کنه !!

این آدرس مجله ویندزور لایف در اینترنت:

http://windsorlife.com

اینجا هم مجله  رو به صورت آنلاین میتونین ورق بزنین . صفحه ۳۰ مربوط به این هنرمنده :

http://www.myvirtualpaper.com/doc/Windsor-Life/windsor_life_february_march/2012012001/#30

    این آدرس وبسایت این تعمیرکار هنرمند به اسم Peter Solly :

http://www.petersollysculptures.com/

اینم تنها عکسی که بیرون از سایتش پیدا کردم . ببخشین که کیفیتش خوب نیست .

عکس دونفره با مجسمه فوتبالیست

با نمکه . نه ؟

اینم یه خبر توی ویندزور استار :

http://www2.canada.com/windsorstar/news/story.html?id=bada6b3a-4ee6-4d1b-a4ba-6f3add9d35a5

     به نظرم که مجسمه هاش رو از باقیمونده و ضایعات جراحی هایی که روی دل و روده ماشینها انجام میده درست میکنه  . من خیال میکردم که کل مجموعه اش همونیه که کنار چهار راه هاوارد چیده ولی در گزارش متوجه شدم که خیلی بیشتره و اینها فقط نمونه است . به هر حال یه سر به سایتش بزنین جالبه .

     یه چیزی رو متوجه شدم . اینکه من به دلیل وجود این وبلاگ و به خاطر اینکه مدام به فکر مطلبی برای نوشتن در مورد ویندزور هستم به تدریج دارم از شهرمون شناخت بیشتری پیدا میکنم و این موضوع برام خیلی لذت بخشه . الآن دیگه یه مهاجر گیج و سردرگم نیستم . به نظرم میاد این شهر رو چنان میشناسم که انگار به جای دوسال ، دوازده ساله که دارم توش زندگی میکنم . جالب نیست ؟ همین باعث میشه که روز به روز بیشتر از اینجا خوشم بیاد . خداحافظ

  

   

معرفی سایت " استاد آنلاین "

 

استاد آنلاین

     سلام . گفته بودم که طرفدار پرو پا قرص این نظریه هستم که توی این دوره و زمونه هر کس انگلیسی و کامپیوتر ندونه ، بی سواده . مطمئنم هیچ کس با این نظر مخالف نیست . هست ؟

     تا چندی پیش ، اوج استفاده من از کامپیوتر برمیگشت به میزان نیازم برای این وبلاگ که از همین صفحه ساده اش که خواهر کوچیکه ی Word باشه برای ثبت مطالب استفاده کنم یا نهایت ماجرا اینکه کد ابزار رو در بخش ویرایش قالب بذارم . دیگه بیشتر از این نیازی نداشتم که فکر کنم لازمه یاد بگیرم . تازه اون استفاده از ابزار هم با روش آزمون و خطا خودم یاد گرفتم . انقدر کد هواشناسی رو توی بخش ویرایش گذاشتم و هزار دفعه از وسط متن یا تیتر یا جاهای دیگه سر درآورد و پاکش کردم تا یاد گرفتم کجای برنامه قالب بذارم که درست باشه و برام کافی هم بود .

      اگر چه که قبلاْ هم براتون اون داستان قشنگ رو گفتم که هر نکته ای که آدم در طول زندگی یاد میگیره یه زنگوله است که یه صدای لطیف کوچولو داره و من عاشق شنیدن کنسرت این زنگوله ها توی دنیای خودم هستم . همین هم باعث شده که تقریباْ تمام عمرم با حضور در یه کلاس و درسی گذشته باشه .

     خلاصه اینکه از وقتی که برای ادامه حسابداری تصمیم گرفتم اینجا ثبت نام کنم به طور ناگهانی کامپیوتر خون من بالا جهید . دیدم برای هر ارائه ای از آدم Powerpoint و Windows Movie Maker میطلبن . توی کلاس جلوی همه یکی یه دونه کامپیوتر ژیگولی گذاشتن و اصلاْ کار کاغذ مدادی پیرزنی که به سن و سال من بخوره وجود نداره . بابا من چه میدونستم موجوداتی به نام Excel و Outlook و .... هم وجود دارن ؟ باور کنین روزهای اول خیلی برام ترسناک بود . من مثل هر کس دیگه یه اطلاعات اولیه و پراکنده داشتم ولی قادر به انطباق این اطلاعات جدید روی دانسته های قبلی خودم نبودم که بتونم روی اونها بسازم و بالا برم . خلاصه مجبور شدم به دروس کامپیوتری خوش آمد بگم و وارد یه جنگ نا برابر بین خودم و دنیای کامپیوتری انگلیسی زبان بشم .

     جوونهای این نسل با کامپیوتر بزرگ میشن . از ده بیست سال پیش توی هر خونه ای کامپیوتر دیگه حزء لوازم اصلی شده . برای هم سن و سالهای دختر من مسائل کامپیوتری کاملاْ عادیه . ولی برای من که نمیتونستم یه سری عکس از دوربین توی کامپیوتر بریزم این کارها اعمال شاقه بود و این کلمات ترسناک . به خصوص که مجبور باشم اینها رو به انگلیسی یاد بگیرم .

     مجسم کنین که رفتین آفریقا و میخواین یه دستور غذا از یکی بگیرین . طرف مدام میگه مثلاْ " گولا گولا " رو توی غذا میریزیم . شما هر جا میگردین نمیتونین معنی " گولا گولا" رو پیدا کنین . کی معجزه میشه و میفهمین که بابا همون زردچوبه بود دیگه ؟ وقتی که یارو خود " گولا گولا " رو بهتون نشون بده . دیکشنری ها یه کلماتی نزدیک به ماجرا بهتون میگن ولی بازم درک اصل ماجرا باقی میمونه . معلم هم که قطعاْ یک کلمه فارسی بلد نیست . اگه مثل من توی یه جزیره فضایی هم افتاده باشین که الهی شکر یه همکلاسی ایرانی هم ندارین . انگلیسی خودتون هم مثل من بی بخار باشه که نمیتونین متنهای سخت رو بخونین . خلاصه اینکه یکی تو سر خودم و یکی تو سر کتابها داشتم روزگار میگذروندم و در به در دنبال کسی میگشتم که خود اصل " گولا گولا " رو جلوی چشمم بگیره .

     خیال نکنین من شاگرد ضعیفی هستم ها !! بهم برمیخوره . با وجود مشکلات بالا بازم مدام دارم الف میگیرم اما واقعاْ با جون شیرین بازی میکردم تا یه درس تموم بشه . با واحدهای مربوط به حسابداری و مدیریت هیچ مشکلی ندارم چون همه اینها رو ایران گذروندم و در واقع مثل گذروندن انگلیسی اختصاصی ، فقط باید دروس رو به انگلیسی یاد میگرفتم که خوب قابل تحمل بود . ولی در مورد کامپیوتر چون خودم زمینه کمرنگی داشتم نمیتونستم روی آگاهیهای خودم مانور بدم .

    تمام این حرفها رو زدم که به یه جا برسم . چند شب پیش یه معجزه اتفاق افتاد . من در مورد فرمول نویسی توی اکسل به مشکلی برخوردم . بازم یه کلمه ای گفته میشد که ما به ازای فارسی اش رو پیدا نمیکردم . از دیکشنری و گوگل ترنسلیت و خلاصه آویزون شدن به جناب آقای شوهر و بچه ها و .... ولی نشد که بشه .

     داشتم کلمه اصلی رو توی گوگل فارسی جستجو میکردم که یهویی به یه سایت خارق العاده برخوردم . باورتون نمیشه . انگار درهای بهشت به روی من باز شد . اصلاْ نمیتونستم به چشمهای خودم اعتماد کنم که برنامه های یه سایتی انقدر کامل و دقیق و مفید باشن . هم توضیح داره و هم عکس و هم فیلم اونم به زبان شیرین وطنی . از ساعت ۸ شب شروع کردم و نفهمیدم چطوری ساعت شد یک نیمه شب . بخش اکسل رو از اول تا اونجایی که به مشکل فرمول نویسی خودم برسم دوره و تمرین کردم و  نمیتونم بهتون بگم چقدر از پیدا کردن این سایت خوشحالم . مسئولان و دست اندرکاران سایت هم نهایت همکاری رو در مشاوره و رفع اشکال انجام میدن که من در کمتر آدمی سراغ دارم . تازه در انتهای کار میتونین با یک امتحان حضوری مدرک هم بگیرین . من که اونجا نیستم . مدرک نوش جون شما . ولی خدا عمرشون بده که به داد من بیچاره رسیدن .

اینم آدرس سایت که استفاده کنین و دعا به جون سازندگانش یادتون نره :

http://www.ostadonline.com/

      این سایت وابسته به سازمان فنی حرفه ای کشوره و از من به شما نصیحت که از دستش ندین . رشته های تحت پوشش این گروه خیلی زیاده و گستره فعالیتشون وسیعه . از آموزش فتو شاپ بگیرین تا طراحی وب و خلاصه همه چیزهای مفید و واقعاْ واجب در زمینه کامپیوتر که به درد هر دو دنیای آدم میخوره . هم زندگی روزمره که کم کم دیگه بدون کامپوتر قابل گذراندن نمیشه و هم شغل یابی که دیگه از روز روشنتره .

       حتماْ امتحان کنین و میبینین که کف پاتون به سایت میچسبه و دلتون نمیاد خارج بشین . دعا فراموش نشه لطفاْ .