طلسم شکست

    سلام . بالاخره طلسم شکست و تونستم باهاتون سلام و علیک کنم . از روی خواننده های خوب همیشگی شرمنده ام . به خدا تنبلی نکردم . ولی گفته بودم که تا برگردم اسباب کشی داریم . بیست روز پیش تقریبا برگشتم . یک هفته تا اسباب کشی مونده بود که همه اش به جمع کردن آخرین بارها و به قول بچه ها به " جعبه بازی " گذشت . بعد که اومدیم اینجا هم بالاخره تا نفسی بکشیم و یه خورده از باز کردن و چیدن زندگی خلاص بشیم باز هم چند روزی گذشت . ولی یه مشکل جانبی هم وجود داشت اینکه توی خونه جدید تازه دیروز صاحب اینترنت و تلفن شدیم . چرا ؟
    براتون گفته بودم که به قول اینجائیها  " Bell is hell " ؟ درد ما هم همین بود . ما ها بعد از اینکه فهمیدیم این جناب " بل " چه بلای عظیمیه رفته بودیم و تا جایی که میشد هرچی اسم " بل " تو شناسنامه و دفتر بسیج و خلاصه بساطمون بود پاک کردیم . خط تلفنمون هم با حفظ شماره به  بروکر " کل کام " منتقل کردیم . مدتی هم خیلی خیلی خوش بودیم و به همه هم سفارش میکردیم که بیایین از " کل کام "  پکیج بیگیرین که به نفع هر دو تا دنیای شماست . زمان اسباب کشی هم خیال میکردیم که تنها مسئله اینه که به " کل کام " خبر بدیم که بیایین خطوط رو به خونه جدید ما منتقل کنین .
 
                    

    اولا" که بعد از اسباب کشی با اینکه از یه هفته قبلش بهشون خبر داده بودیم باز یه هفته طول کشید که بیان . در طول این یه هفته هم هر چی کارمند داشتن ، نفری یه بار زنگ زدن که مطمئن شن که ما سیمها رو درست وصل کردیم و کار نمیکنه یا نه .
    بعد از یه هفته وقتی دسته جمعی مطمئن مطمئن شدن که سیمها درست وصله بالاخره راضی شدن که یه نفر بیاد و شخصا ببینه که سیمها درست وصله یا نه !!!
    این یه نفر خاص تشریف آورد و کلی دست به چانه ایستاد و بعد از تفکرات عمیقه به این نتیجه رسید که ما راست میگفتیم و اتصالات درست بوده و مشکل از جای دیگه ای بوده .
    بعد رفت تمام خطوط رو از بالا و پایین جعبه کنتور چک کرد و سری هم به بیرون خونه زذ و دور خونه طوافی هم کرد و اومد اطلاع داد که کابلهای قدیمی خونه که داره خطوط ماها رو تغذیه میکنه به دست " بل " کشیده شده و باید اونها رو خبر کنین که بیان و خودشون درستش کنن . من هم دیگه کار بیشتری نمیتونم بکنم . خواستم بگم مگه کاری هم کردی ؟
     وقتی رفت به " بل " زنگ زدیم که بابا بیایین این کابلهاتون رو درست کنین . گفتن ما به حرف شما تشریف نمیاریم . گاوی شتری چیزی سر ببرین تا بیاییم . فرمودن تا " کل کام " جون نگه نمیاییم که نمیاییم .
     دوباره به " کل کام " زنگ زدیم که بگیم سر جدتون به این " بل " بگین بیاد . البته نمیدونم تا حالا تلاش کردین به " کل کام " زنگ بزنین ؟ زحمت نکشین . تلاش بیهوده ایه . این بار دختر من از روی ساعت بیست و سه دقیقه و نوزده ثانیه گوشی رو نگهداشت و بعدش هم از زور عصبانیت و خستگی قطع کرد . مدام هم صدای ضبط شده میگفت که ماها رو دوست داره و از صبوری ما متشکره و به زودی به یکی از کارمندها وصلمون میکنه .
    به جناب شوهر زنگ زدیم که بیا و خودت برو مرکزشون و بگو که اصلا عطای تلفن رو به لقاش بخشیدیم و دست از سرمون بردارن .
     وقتی رسید مرکز دید همون آقایی که تشریف آورد منزل ما فقط برای اینکه بگه به بل زنگ بزنین اونجاست . یارو گفت اهه من به خانم شما نگفتم که خودم زنگ میزنم ؟ !!!
     بالاخره خودشون زنگ زدن و قرار شد که " بل " آدم بفرسته . این ماجرا مال یه هفته پیش بود . هر روز میگفتن که فردا بین ساعت نه صبح تا پنج بعد از ظهر یکی میاد . منم نیست که هر روز باید توی جلسه سازمان ملل متحد شرکت و سخنرانی کنم و کلی قرارهای مهم مهم مملکتی و .. دارم خیلی برام سخت بود که توی خونه بمونم و منتظر این جناب بشم .
    به هر حال با ناراحتی و عصبانیت یه هفته تموم منتظر موندیم تا دیروز یه آقاهه اومد زنگ زد .
    رفتم درو باز کردم و سلام کردم ولی جواب نداد .  گفتم شما ؟ دیدم ایستاده با لبخند مشکوکی داره فقط نگام میکنه !!! . گفتم ببخشید چه کمکی میتونم بکنم ؟ گفت شما مشکلی داشتین ؟ خواستم بگم خودت مشکل داشتی !!!   گفتم نخیر . شما ؟ باز هم خودشو معرفی نکرد لابد قیافه ام شبیه غیبگو هاست .   ولی هنوز داشت لبخند میزد  . یواش یواش داشتم میترسیدم . تا اومدم داد بزنم و شوهرم رو صدا کنم چشمم روی بلوزش به یه آرم کوچولوووووی " بل " افتاد . گفتم آهان شما از " بل " اومدین ؟ گفت بله شما مشکل اینترنت داشتین ؟ باور کنین هنوز داشت  همونجوری میخندید . نمیدونم توی دلش داشت برای خودش جوک میگفت لابد . یا شاید هم جزو تعلیمات و دستورات شغلی اش بود که در هر حالت باید لبخند روی لبشون باشه . ولی آداب معاشرتش صفر بود . بابا آدم وقتی به غریبه ها میرسه اولین کاری که میکنه معرفی خودشه . چه برسه به اینکه برای کاری به منزلی مراجعه کنی .  خلاصه با اومدن شوهرم با  شادی تموم  پاسش دادم و از صحنه در رفتم .
    ایشون خدا خیرش بده  با وجود ورود عجیب و غریبش بالاخره تونست مشکل رو هر چی که بود حل کنه و الآن در خدمت شمام .
   در این فاصله رفتم کتابخونه محل ( یکی از اونهایی که قبلا آدرسشون رو براتون نوشته بودم ) عضو شدم . ولی کامپیوتر هاشون فونت فارسی و عربی نداشت و نمیتونستم براتون پست بذارم . بچه ها هم لپ تاپ هاشون رو میبرن سر کلاس و عصری که کتابخونه بسته است برمیگردن . اینه که دسترسی به فونت فارسی نداشتم و خلاصه مجبور بودم که صبر کنم تا اینترنت خونه راه بیفته . یکی دو بار هم وسوسه شدم که پینگلیش بنویسم که دیدم شاید بعضی ها مثل خودم در خوندنش مشکل داشته باشن . تازه دستم برای پینگلیش نوشتن خیلی کنده . این ثابت میکنه که من هیچ وقت اس ام اس باز نبودم .
   از این حرفها گذشته من بعد از عمری به یه باغچه شخصی رسیدم که میتونم هر چی دلم بخواد توش بکارم . تمام دانسته های قبلی ام که از پدر و مادر هنرمند و عاشق گل و گیاهم یاد گرفته بودم اینجا به کارم اومد . البته هنوز هم عین دانشجوها دائم به دایره المعارف های مهربون و صبورم مراجعه میکنم . وقتی ایران بودم در چند جلسه یکی دو ساعته گوش و فک پدر نازنینم رو به کار گرفتم که نکات مفید و مهم رو ازش یاد بگیرم . اینه که کار در باغچه رو به جلسات مهم سازمان ملل اضافه کنین . واسه همین بود که زیاد به چیزهای دیگه فکر نمیکردم . اعتراف میکنم که مثل بچه ای شدم که اسباب بازی قشنگی که سالها آرزوش رو داشت به دست آورده .  فعلا نشای گوجه و خیار و فلفل و .... کاشتم تا بعد . تازه صاحب قبلی خونه که لابد مثل خود ما یه رگ " ببعی " داشت ، توی حیاط سیر  و شود و نعنا و انگور و ... کاشته بود که باعث شده من روزی چند بار براش خدا بیامرزی بفرستم .
  برگردیم به کتابخونه محل :  از محسنات کتابخونه های عمومی کانادا نوشته بودم ولی خودم تجریه نکرده بود . باور کنین  واسه ما " کتاب خور " ها یه کتابخونه کامل با تمام امکانات  انگار خود بهشته .
     اینترنت مجانی تمام وقت ، به اندازه شونصد تا کامیون کتابهای جدید در حد معجزه ، فیلم و .... ، امکانات رفاهی داخل کتابخونه خدایی . سه سری کامل مبل گذاشته بودن که اگه هوس کردین همونجا بشینین و کتاب بخونین یه موقع خدای نکرده بهتون سخت نگذره .
 
    شمردم هشت تا کامپیوتر وصل و آماده استفاده با میز و صندلی راحت و بزرگ ، فضای خیلی مطبوع و خنک و ..... تمام اینها مجاتی . فقط یه کارت شناسایی عکس دار و یه مدرک که آدرستون رو تایید کنه برای ثبت نام کافیه . ضمنا میتونین هر بار برای سه هفته چهارده تا !!!! کتاب و پنج تا فیلم بگیرین . البته در مورد چهارده تا شک دارم . دخترم میگه گفت چهل تا !!!   یعنی میشه ؟؟؟ عجب رویای قشنگی ... از شوخی گذشته این سایت اطلاعات کاملی داره .
   
                                          http://www.windsorpubliclibrary.com/
 
                     
 
    آهان ضمنا نمام روزنامه ها و مجله های روز هم داخل کتابخونه موجوده . تازه میتونین از سایت کتابخونه های شهر که شعبه و شبکه متصل به هم هستن ، هر فیلم یا کتابی از شعب دیگه هم درخواست کنین . اونها براتون به  شعبه ای که توش عضوین میفرستن و به شما تحویل میدن . با کارت هر کدام از این گروه کتابخونه ها میتونین از همه امکانات باقی شعب هم استفاده کنین . از این بهتر ؟
    کتابخونه ما تقریبا سر تقاطع تکامسه با گلد استون هستش .
    این هم مشخصاتش :
                                     
 Tecumseh Road East 1425
N8W 1C2
 Phone : 5192556770
Fax  : 5192536554
    خطوط اتوبوس  1C  و  8 Walkerville  هم بهش میرسن .
    این مقاله هم در باره کتابخونه ماست :
 
   
  
                                                                 

 

در انتظار قبض

      سلام . آقا برف تا دو قدمی ما اومده و فعلا به ما امان داده . تاکی ؟ خدا میدونه. وای دلم برای گرمای تهران تنگ شده. دروغ گفتم . سرما بیشتر قابل تحمله . وقتی سردمونه میتونیم چندتا پالتو روی هم بپوشیم ولی وقتی داریم از گرما هلاک میشیم که نمیتونیم  روم به دیوار همه لباسهامون رو در بیاریم. تازه خیلی وقتها لخت شدن هم چاره کار نیست. پس درود بر سرما.

      دیروز متوجه یه موضوعی شدم . ما منتظر بودیم که ببینیم این ماه قبض گاز چه قدر میاد . چون هیچ دید و نظری نسبت به میزان پرداخت ماهیانه انرژی نداشتیم وقتی قبض اومد خودمون داشتیم قبض روح میشدیم چون دیدیم برای یک ماه که ما خیلی هم با صرفه جویی استفاده کرده بودیم برامون ۱۵۰ دلار حساب کردن. فکر کردیم ای داد بیداد این ماه که ما درجه موتورخونه رو پایین نگه داشتیم و از اجاق گاز با کمترین استفاده کار کشیدیم این شده وای به زمستون........

     ولی وفتی رفتیم توی سایت اداره گازشون و با استفاده از کد عبور کنتور خودمون به جدول اصلی مون نگاه کردیم دیدیم که مصرف ما به اندازه ۷۰ دلار بوده. داشتیم شاخ درمیاوردیم. خلاصه یکی تو سر خودمون و یکی تو سر سایت بالاخره فهمیدیم که اینها یه معدل مصرف در نظر میگیرن که همه ماهها رو با اون حساب میکنن. گفتن که این ماه که کم مصرف کردین پدرتون رو درمیاریم که ماههای سرد زمستون کمتر پدرتون در بیاد. گرفتین چی شد ؟ این نامردی نیست ؟ آقاشاید ما زمستون اصلا خاموشش کردیم و کرسی گذاشتیم . این که نمیشه . خلاصه میخوایم بریم اداره و حضوری بگیم که برامون معدل نذارن و درست خودشو حساب کنن. اینم از این. فعلا خداحافظ