شب یلدا

 

شب یلدای همگی مبارک

تیم هورتونز و بستنی آمریکایی  

 

     سلام . در ادامه ماجرای تیم هورتونز دیدم خوبه در باره بستنی های معروفش هم مطلبی بنویسم . طرفدارهای تیم هورتونز حتماْ دیدن که بعضی از شعبه ها ، نوع خاصی از بستنی هم ارائه میدن . خاص بودنش به روش تهیه اش برای شما بستگی داره . یعنی شما انتخاب میکنین که کدوم بستنی رو با چه مغزی و چه رویه ای و در چه نان یا ظرفی میخواین . تعداد انتخابتون هم بالاست . 

     شما میتونین از بین ده ها نوع مغز از انواع میوه خشک تا آجیلها و شکلات و آبنبات و تافی و چیزهای دیگری که یادم نیست  ، اون چیزی که دلخواه خودتونه انتخاب کنین . برای روی کار هم از کارامل یا شکلات مایع یا انواع کرم اسانس دار یا .... استفاده میکنن باز به انتخاب شما . خود بستنی هم که در مزه ها و رنگهای مختلف در دسترسه . در عین حال میتونین برای ظرفش درخواست انواع قیف یا ظرف یا نانهای ویفری در سایزهای متفاوت داشته باشین .

       خلاصه گستره انتخاب بر حسب علائق بالاست و همین کار رو جالب و " خوشمزه " میکنه . با گزینه های خودتون روی تخته کار فریزری ، یه بستنی خاص و اختصاصی برای شما میسازن و تحویل میدن .

     حیف که توی این همه گزینه هیچ رد پایی از زعفرون نازنین خودمون پیدا نمیشه . بسکه بی سلیقه تشریف دارن . یعنی از بستنی سنتی بهتر هم پیدا میشه ؟ به خدا اگه یه مدل زعفرونی هم بذارن جلوی شعبه هاشون سوزن نمیشه انداخت . بیایین بریم پیشنهاد بدیم که یه شعبه سنتی و فالوده هم راه اندازی کنن . چطوره ؟

    میدونستین که بستنی سنتی تا جشنواره بستنی ایتالیا هم رفته ؟

http://www.youtube.com/watch?v=Oc4H7n4CYSs

     من خیلی تلاش کردم که توی خونه و با روشهای خونگی بستنی سنتی درست کنم ، یعنی با زدن بستنی ساده و اضافه کردن ملحقات !! لازم . حتی تلاش کردم فالوده شیرازی درست کنم ولی نشد که نشد . کارهای من کجا و لادن و اکبر مشتی کجا ؟ ولی باقلوا درست کردم آقا باقلوا ها !!

     دیگه قشنگ معلوم شد که  من خودم به شدت طرفدار بستنی زعفرونی با خامه و پسته فراوون هستم  . اگه خیلی بستنی خونم پایین بیاد و دسترسی به نوع وطنی اش نداشته باشم فقط از مدلهای شبیه به " کیم " بچگی هامون میخرم .

     بگذریم اگه بیشتر در باره بستنی سنتی حرف بزنم افسردگی میگیرم . برگردیم کانادا آقا : این بستنی که به نام Cold Stone شناخته میشه و خیلی هم طرفدار داره در طی یک معامله پایاپای با مالک آمریکائی وارد کانادا شده . یعنی Tim Hortons و Cold Stone  با هم قرار گذاشتن که داخل فروشگاههای همدیگه فعالیت کنن .

داخل شعبه های دو رگه ! که بشی یه طرف تابستونه و یه طرف زمستون . یعنی هم واسه سرماییها مثل من قهوه داغ پیدا میشه و هم واسه اونهایی که وسط زمستون میرن استقبال تابستون مثل جناب آقای شوهر ، بستنی سرو میشه . آخه شما بگین بیرون داره برف میاد و دندونهات تیلیک تیلیک به هم میخوره ، بعد میری بستنی سفارش میدی اونم سایز کامیون . معنی داره ؟ 

 

     Cold Stone هم مثل تیمی خودمون در اقصی نقاط دنیا !! شعبه داره . از امارات بگیر تا تایلند و از آمریکا تا آفریقا  . عجب شادمان شدن این آفریقائیها .  یه موضوع بامزه براتون تعریف کنم . سالها پیش یه دوست مکاتبه ای داشتم از زامبیا . یه پسر سیاه سیاه سیاه . اگه سیاه درجه داشت این آخرین درجه اش بود . اولین باری که برام عکس فرستاد قبلش هشدار داد که نترسی ها !! خلاصه یه روز برام نوشت که من الآن لوازم اسکی !! آماده کردم و دارم با برادرم میرم پیست اسکی !! فکر کردم داره شوخی میکنه و داشتم تو ذهنم بررسی میکردم که چه جالب ، این آفریقائیها شوخی شون در باره برفه !! بعدش خودش توضیح داد که شهر ما جزو معدود شهرهای آفریقاییه که برف داره چون به وسیله کوهها محاصره شدیم . برام خیلی جالب بود چون تصورم از آفریقا همیشه بیابون و فیل و شیر و این چیزهاست . به هر حال شعبه دو رگه تیم هورتونز و کلد استون به درد شهر اونها میخوره .

    اینم یه فیلم جالب از مهارت فروشنده های شعبه دوبی

http://www.youtube.com/watch?v=dk0x_JDbS9U&feature=related

و فیلم تبلیغ Cold Stone

http://www.youtube.com/watch?v=MF6tXi2j874

اینجا آدرس شعبه های انتاریو ، منجمله ویندزور رو پیدا میکنین :

http://www.timhortons.com/ca/en/menu/coldstonecreamery_locations.html 

      ما گاهی که از توی لیست " ددر " ها شعبه های Cold Stone + Tim Hortons رو انتخاب میکنیم و چهار تایی تشریف میبریم اونجا " ددر " ، معمولاْ من سر سوت ثانیه قهوه ام رو میگیرم و میشینم به تماشای قبیله عزیز سرگردونم که از زیادی انتخاب موندن کدومش بهتره و امروز میخوان نووووووش جان کنن  . گاهی هم به من تعارف میکنن ، ولی من که اعتراف کردم دردم چیه ، یادتونه ؟

========================

 خدائیش این از همه بهتر نیست ؟

 

تیم هورتون و تیم هورتونز

 

 

  سلام . الآن توی کلاس نشستم و مثل همه دانشجوهای اصیل و نجیب عالم دارم از زیر درس در میرم . باور کنین مشق هام رو نوشتم و تمام مثالهای داده شده رو حل کردم . جدی جدی بیکارم . اگه استاد اجازه میداد میرفتم خونه ولی باید تا ثانیه آخر سر کلاس بشینم . گاهی میاد بالای سر بچه ها و به مانیتورشون یه نگاهی میندازه . یه بار اومد سراغ من و گفت چی مینویسی به زبون خودت ؟ گفتم نکات مهم درس شما !!! دیگه ازم نپرسیده  . آخرش یه روزی دستم رو میشه و خدا به دادم برسه . گفتم که جای من ته ته جهنمه ! تازه بدتر اینکه رفتم و در کمال شادمانی خودمو به یه قهوه " دبل دبل " تیم هورتونز هم مهمون کردم که سر کلاس نوش جان کنم . آخه چرا توی ایران سر کلاس اجازه نمیدادن خوراکی بخوریم ؟ البته یه چیزی بگم ها ، این کلاس چهار ساعته و اگه استاد نذاره که گاهی یه خورده به خودمون برسیم ، آخر وقت چند تا جنازه روی دستش باد میکنه .

      من قهوه های تیم هورتونز رو دوست دارم اساسی . از وقتی دو سه سال پیش چشمم به جمال ایشون  روشن شد دیگه استار باکس نخوردم . پس عرق ملی کجا رفته ؟  کانادایی ، جنس کانادایی بخر .

     یه قهوه و یه صندلی راحت رو به پنجره و صدای پنجه های بلوری بارون روی شیشه و  ..... ای خدا دلم قهوه خواست همین الآن . مهمون من ، بیایین بریم .

این یعنی قلب من که برای یه فنجون دبل دبل میتپه . متوجهین که ؟

( ببخشین بین خطوط بالا و این بقیه نزدیک به ده ساعت فاصله افتاد چون داشتم عکس انتخاب میکردم و ترسیدم که واقعاْ لو برم  و دیگه وبلاگ رو بستم و مثل بچه آدم کتابمو باز کردم و شروع کردم به دوره کردن درس . الآن ساعت یازده شبه .)

      میدونین داستان زندگی تیم هورتونز یا به قول دخترهای من " تیمی " از کجا شروع شد ؟

      اولین شعبه این فست فود به نام دونات  در همیلتون انتاریو در سال ۱۹۶۴ به دست بازیکن هاکی به نام مایلز گیلبرت تیم هورتون و شریکش جیم چرید  افتتاح شد .

      این بازیکن در سال ۱۹۳۰ به دنیا اومد و در ۲۴ دوره برای تیم های مختلفی مثل Toronto Maple Leafs در پست دفاع تخصصی ( درست گفتم ؟ ) بازی کرد . در عین حال فعالیتهای تجاری هم داشت .

http://en.wikipedia.org/wiki/Tim_Horton

      در سال ۱۹۶۷ با سرمایه گذاری رون جویس فست فود گسترش پیدا کرد که در سال ۱۹۷۴ پس از مرگ تیم هورتون در تصادف اتومبیل و  خروج جیم چرید از شراکت ، کنترل کامل کار رو به دست گرفت و  تعداد شعب زنجیره ای این فست فود معروف رو بیشتر و بیشتر کرد .

اینم اولین شعبه تیم هورتونز

       تیم هورتونز گسترده ترین فست فود زنجیره ای در کل کاناداست . طبق آخرین آمار که در ژوئن ۲۰۱۰ تهیه شده ، تعداد  رستورانهای تیم هورتون در کل دنیا ۳۶۲۷ تا بوده که ۳۰۴۰ تا در کانادا قرار دارن . تعداد ۵۸۷ شعبه در آمریکا و نقاط دیگه دنیا و جالبه بدونین که حتی یک شعبه هم در قرارگاه  ارتش کانادا در قندهار افغانستان داره .

        در سال ۲۰۱۱ در امارات یعنی دوبی و ابوظبی هم شعبه باز کرده و قراره در پنج سال آینده در کشورهای جنوبی خلیج فارس یعنی کویت و قطر و بحرین و عمان هم فعالیتش رو شروع کنه  .

 

این یکی شعبه ابوظبیه . ببینین توی اون گرما و شرجی هم شلوغه . 

      نزدیکترین شعبه خارجی به ما در دیترویت قرار داره که مالکیتش در دست بازیکن سابق NBA ( که نمیدونم چیه ) به نام درک کلمن هستش .

ببینین ولی نخورین ! بگو یعنی بمب چربی و چاقی . ولی آخه خیلی خوشمزه است بابا !

      شلوغترین و شمالی ترین شعبه تیم هورتونز در یلو نایف قرار داره . باور کنین قطعاْ مال سرمای هواست . معلومه که وقتی از سرما خونت نزدیک به نقطه انجماده هیچی به جز یه قهوه داغ حالت رو جا نمیاره . دروغ میگم ؟

    میدونین شعار تیم هورتونز چیه ؟ میگن :

این" هر" قهوه ای نیست ، قهوه " شما " ست

      تیمی نازنین در انگلستان و ایرلند هم شعبه داره ، در سوپرمارکتهای زنجیره ای SPAR و به صورت سلف سرویس .

http://en.wikipedia.org/wiki/Tim_Hortons

      اگه ساعت دوازده شب نبود الآن من در راه قهوه خانه ! بودم . چی میشد اگه یه شعبه سر کوچه ما زده بودن  یا اینکه یه دلیوری ناقابل داشتن ؟  اگه من هفته دیگه پست نذاشتم بدونین  امشب در راه رسیدن به شعبه سر هاوارد از سرما یخ زدم .

 

بالاخره ما هم " پت " دار شدیم .

    

     سلام . وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم یه روز که میخواستم برگردم خونه ،توی سرپایینی کوچۀ مدرسه ، یه توپ کوچولوی حنایی دیدم که به سرعت داشت قل میخورد و از شیب کوچه پایین میرفت . دنبالش دویدم و اونو که سایز یه توپ تنیس بود از زمین برداشتم که ببینم چیه . یهویی دیدم دست و پا درآورد و با پنجولهای کوچولوش به بلوزم آویزون شد !! فهمیدم یه بچه گربۀ حنایی بوده .

    خلاصه گفتن نداره که دیگه دلم نیومد از خودم جداش کنم  تا وقتی که یه سال بعدش توی یه دعوای بین گربه ها بی نوا زخمی شد و  به قول بچه ها رفت پیش خدا . این که چطور مادر طفلکی من به خاطر دل دخترش حاضر شد بار نگهداری از یه حیوون رو بکشه و این که چه کارهایی براش میکرد خودش مثنوی هفتاد منه .

     مادر نازنین من  با قصابی محل قرار گذاشت که هر هفته یه جگر سفید براش کنار بذاره . این جگر سفید شسته و پاک و پخته میشد و بعدش به اندازه دهن ریز این بچه گربه خرد میشد تا من از اینکه گربه ام شادمانه ، شادمان بشم . اگر چه که خودم هیچ کاری برای نگهداری این گربه نمیکردم ولی گربۀ من با تلاش مادرم بزرگ میشد و زندگی شاهانه ای داشت . 

     اسمش رو بامبی گذاشتم . نمیدونم چرا منو یاد کارتون بامبی والت دیزنی مینداخت . خدای شیطنت و دلبری بود .  هر وقت که گم میشد میدونستیم کجا پیداش کنیم . توی کمد بابام ، درست وسط لباسهای زمستونی پشمی اش !! 

    بامبی توی خونۀ ما خوش بود ولی سی سال پیش که  این امکانات و قرو فر های امروزی برای نگهداری حیوانات وجود نداشت . واکسن و دامپزشک ماهیانه و ... ای بابا سوئیس که نبود ایران گل وبلبل . بسته های خاک مخصوص و غذای کارخونه ای آماده و لوازم مدرن شیک و .... طفلک مادرم . 

     نگهداری یه حیوون خیلی امکانات میخواد که صاحبخونه از زندگی سیر نشه . امکانات که نبود هیچی تازه منم خیال میکردم که میتونم مدام ببرمش بیرون و باهاش به دخترهای همسایه پز بدم . اینجا فهمیدیم که اگه میخوایم گربه مون سر دو سه سال نره دنبال بامبی باید توی خونه بمونه و بیرون نره . میگن گربه هایی که خونه نشین هستن سیزده چهارده سال عمر میکنن ولی عمر گربه ای که در خونه به روش باز باشه به دو سه سال نمیکشه .  خلاصه کنم که خیلی زود این حیوونکی رفت و دل سیزده سالۀ منو هم با خودش برد .

     سالها بدون حیوون خونگی گذشت تا پونزده شونزده سال پیش که یه روز از جلوی شهروند میدون آرژانتین یه بچه لاکپشت خریدم و برای بچه هام آوردم خونه . هیچ کس باور نمیکرد که زنده بمونه .  توی یه جعبه کبریت جا میشد . نگهداری لاکپشت توی آپارتمان کار سختیه به خصوص که آب زی باشه . یعنی عین ماهی آبشش داشته باشه و نتونه بیرون از آب تنفس کنه . ما یه آکواریوم داشتیم با یه عالمه ماهی تزئینی . لاکپشت ریزه رو هم که از نوع پوزه دار بود  انداختیم توی آکواریوم .

     تا مدتی مشکلی وجود نداشت و لاکپشت کوچولوی ما هم کنار ماهی ها بزرگ میشد . تا اینکه دیدیم ماهی ها انگار مدام دارن کمتر میشن !! یکی ، دو تا  ، سه تا و ..... نمیفهمیدم ماهی ها کجا میرن . آکواریوم بزرگ بود و پر از اشیاء تزئینی و هی خیال میکردم لابد لابلای این لوازم پنهان شدن و خلاصه خیال بد نمیکردم . تا اینکه یه روز یه ماهی نصفه ! دیدم . تازه دوزاری کج من افتاد که ای دل غافل جناب لاکی در حال میل نمودن ماهی ها هستن . به خدا اصلاً بهش نمیومد انقده زبل باشه که ماهی های سریع و فرز کوچولو رو بتونه بگیره .

     خلاصه سریعاً یه جلسه استراتژیک خانگی تشکیل دادیم و مسئله رو مطرح کردیم که لاکی یا ماهی ها ؟ بعد از دقایق طولانی  به این نتیجه رسیدیم که بعله جناب لاکی که تا آخرین روز هم نفهیمیدم آقا تشریف دارن یا خانم بیشتر عزیزن و ماهی ها به درک . اینطوری شد که ایشون تقریبا دوازده سال توی همون آکواریوم بزرگ شدن و بزرگ شدن تا به سایز یه بشقاب رسیدن . دیگه روزی یه نخود گوشت براش کم بود و باید ده پونزده تا کله گنجشکی فندقی درست میکردم که سیر بشه .

     عادت داشت که اگه از چیزی ناراحت بود زود شن ها و سنگ ریزه های کف آکواریوم رو کنار بزنه و زیرشون استتار کنه . فقط نوک دماغ خرطوم مانندش بیرون میموند که با زحمت پیداش میکردیم و معمولاً چند ساعتی طول میکشید که دوباره تصمیم بگیره بیرون بیاد . به دیدن ماها دور و بر آکواریوم عادت کرده بود و با حرکت دستهای ماها روی شیشه بازی میکرد . یه روز کارگری که داشت خونه رو تمیز میکرد رفت سراغ آکواریوم . من مثل همه صاحبخونه ها کارگرم رو زیر نظر داشتم که ببینم از کارش راضی هستم یا نه ، دیدم بیش از حد برای تمیز کردن شیشه آکواریوم وقت تلف میکنه . گفتم فلانی پاشو دیگه ولش کن تمیز شد . برو سراغ یه کار دیگه . گفت خانوم بیا ببین این لاک پشته چکار میکنه . دیدم با حرکت کهنه روی شیشه اونم درست حرکت دست رو دنبال میکنه و دایره میزنه و برمیگرده .

    به نظرم که ابعاد بدن ماها و شکل کلی صورتمون رو میشناخت . چون فقط با دیدن ماها و کارگر آشنای خونه فرار نمیکرد . هر بار که مهمون داشتم از اول مهمونی میرفت زیر شنها تا آخر در نمیومد . انگار از سایه های غریبه میترسید .

     قبل از مهاجرت دیدم هیچ کس حاضر نیست نگهش داره . چون گوشت خوار بود کسی نمیخواست ماهی هاش رو به خطر بندازه . مادرم به خاطر نوه های دیگه اش نگران بود و برادرهام به خاطر بچه هاشون . خانواده شوهرم اصلاً اهل حیوان خانگی داشتن نبودن و خلاصه این بینوای بی پناه رو هیچ کس دوست نداشت . من یک هفته تمام گشتم تا یه نمایشگاه و فروشگاه ماهی حاضر شد لاکی رو از ما تحویل بگیره . بماند که روز تحویلش دخترها یک سره غصه داشتن و کوچیکه رسماً گریه میکرد . از شما چه پنهون خودم هم ناراحت بودم . من و شوهرم با یه آژانس لاکی رو با آکواریوم خودش بردیم اونجا و به مسئولین نمایشگاه دادیم . من مدام یادم میومد که فلان یا بهمان نکته رو نگفتم . هی برمیگشتم که به آقاهه بگم ببینین بهش پوست مرغ ندین ها دوست نداره . یا اینکه با خوردن کالباس حالش بد میشه ها و خلاصه ..... دلم خیلی براش میسوخت که حالا لابد چند روز از زیر سنگها در نمیاد تا یواش یواش به این آدمهای جدید عادت کنه و آیا اون دل ریزۀ فندقی اش واسه بچه ها تنگ میشه یا نه و .....

     داشتن حیوون خانگی سختی ها و مسائل خاصی داره که تا کسی نداشته باشه متوجه نمیشه . یه مسئولیته . آدمی که از بیرون به قضیه نگاه میکنه ممکنه از احساس تعهد و مسئولیت صاحب حیوون متعجب بشه و حتی توی دلش مسخره اش کنه . ولی به محض اینکه خودش به این تجربه برسه میبینه که طرف محق بوده .

     بعد از لاکی حوصلۀ هیچ حیوونی رو نداشتم . لاکی توی آب بود و هیچ جای خونه رو کثیف و نامرتب نمیکرد . کار خاصی از من نمیبرد . سالی یکی دو بار آکواریوم رو میشستیم و خلاص . سر و صدا هم نداشت . دکتر هم هرگز نبردیمش . هزینه ای غیر از یه چکه گوشتی که هر روز میخورد گردن ما نمیذاشت . یعنی در یک کلام بودنش هیچ ضرری به ما نمیزد .

     تصور اینکه بخوام موهای گربه یا شاهکارهای سگ رو از روی فرش جمع کنم تنم رو میلرزوند و همیشه خیال میکردم امکان نداره که من هیچ حیونی غیر از آب زی ها بیارم توی خونه . همیشه با بچه ها جنگیدم که من گربه و سگ توی خونه راه نمیدم . تا اینکه .....

     یه ماه پیش دختر کوچیکه از مدرسه اومد و با احتیاط و ملاحظۀ فراوون گفت که خانواده دوستش که چند تا گربۀ بزرگ دارن تصمیم دارن بچه گربه های کوچیکشون رو ببخشن . گفت که عکسهاشون رو دیده و خیلی خوشگلن و هیچ سختی ندارن و هیچ هزینه ای تحمیل نمیکنن و ....... خاطرات برام زنده شد . خودم ، شیب کوچۀ مدرسه ، یه توپ پشمالوی حنایی و  دل هراسونم وقتی که میخواستم ازلای کاپشن  درش بیارم و به مامانم نشونش بدم .... نتونستم نه بگم .  

     به دخترم گفتم باشه ولی شرط داره . اولاً توی اینترنت بگرد و ببین شرایط نگهداری گربه چیه ؟ چه مخارج و چه کارهایی لازم داره ؟ هزینه مسائل پزشکی اش و لوازمش رو دربیار و لیست کن . تمام کارها و مسئولیتهایی که قراره برامون به بار بیاره جدول کن و خلاصه یه بررسی کامل بکن و به من بگو . دو شب تمام نشست پای گوگل و یه عالمه مطلب جمع کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که میشه به سبک نه سیخ بسوزه و نه کباب ماجرا رو برگزار کنه . یعنی هم به گربه کوچولو خوش بگذره و هم به خودشون و مسئولیتهاش از قبیل غذا دادن و حمام کردن و تعویض خاک و ناخن گرفتن و ..... خیلی زیاد نیست که ترسناک باشه .

     باز هم گفتم ما یکی دوهفته امتحانی میاریم و نگه میداریم . باید مطمئن بشم که نه مبل رو پاره میکنه و نه ریشهای فرش رو میکنه . باید ببینیم بو نمیده یا مو نمیریزه یا ...

    ایشون یه ماه پیش بعد همه این حرفها با سلام و صلوات وارد خونه شدن . قبل از اومدن در خونه ی قبلی اسمش لونا بوده ولی ما دیدیم این اسم  به دلمون نمیشینه و تبدیلش کردیم به اسم با مسما تر " پیشو " . هرچی تلاش کردم نتونستم عکسش رو بذارم . یه چیزی توی این مایه هاست . یه توپ کوچولوی پشمالوی سیاه مجسم کنین که یه رگه هایی از کرم و نارنجی توش دویده و زیر گلوش هم قد یه کف دست کرمه. اینها هیچکدوم عکسهای پیشوی ما نیست  فقط شبیه اینهاست . هر وقت تونستم عکس شخصی از فایلهام منتقل کنم عکس خود پیشو رو میذارم .

                        

    اگه از دیوار صدا دربیاد از این بیچاره هم درمیاد . خیلی ساکت و آرومه . بیشتر طول روز داره چرت میزنه . معمولاً هم روی صندلی آشپزخونه میخوابه که بهش احساس نزدیکی به ماها رو میده . وقتی بچه ها باشن میره روی تخت اونها و کنارشون میشینه .

    روزهای اول گاهی شیطنت میکرد و مثلاً میخواست برگهای آویزون گلدونها رو گاز بگیره یا بیاد روی میز غذا  ولی با روش های مختلفی که به کار بردیم بالاخره معنی نهی کننده کلمۀ " نه " رو یاد گرفت . به نظرم که انگشت اشارۀ من هم براش ترسناکه . چون همیشه با کلمۀ نه و داد همراه بوده شرطی شده که هر بار انگشتم رو تکان میدم لابد عصبانی هستم .

    بچه ها همون هفته اول بردنش دامپزشکی و یه دکتر مهربون اسلوانیایی به نام لوئیز کداوک معاینه اش کرد و گفت خیلی سالم و سرحاله و هیچ مشکلی نداره . نه بیماری و نه کنه ، هیچ چیزی نداشت که من بهانه کنم و پسش بدم .  ازش آزمایش خون گرفتن و گفتن کاملاً آماده است که خون ماها رو توی شیشه کنه . شوخی کردم بی نوا خیلی آرومه . واکسنهاش رو زدن و چکاپ از سر تا پا و تمام . برگشتن خونه و ایشون رسماً عضو پنجم کوچولوی خونه شدن .

به عکس اولی شبیه تره

    این آدرس کلینیکیه که بچه ها پیشو رو بردن . مکانش خوبه ، پارکینگ داره  و توی تکامسه خطوط 1A و  1C بهش میخوره . هزینه های حیوانات خونگی متاسفانه هیچ لاین دولتی نداره ولی خیلی بالا نیست . مگه اینکه حیوون کار خاصی از نظر جراحی یا دندانپزشکی بخواد . یعنی تا اینجا که ما هنوز سنکوپ نکردیم .

722  Tecumseh Rd. East

N8W 2S2

5192569200

   از اینجا هم میتونین لوازم براش بخرین . این فروشگاه از ماهی بگیرین تا فیل ( نه بابا دیگه ) همه لوازم حیوونهای خونگی رو داره . مسئول فروش هم دوره دیده که شما رو راهنمایی کنه .

www.petvalu.com

300 Tecumseh Rd. East

    میتونین به سوپر استور محبوب من هم سر بزنین و از محصولات no name که مدام واستون تبلیغش رو مینویسم برای حیوونتون بخرین . قیمتها تقریباْ نصف فروشگاههای دیگه است .  کاسکو هم مثل همیشه هر چیزی رو به صورت کلی داره . البته هنوز نرفتیم کاسکو چیزی بخریم چون این کوچولو تازه وارد جمع ما شده و مطمئن نیستیم که چه غذایی دوست داره یا چه خاکی واسه اون کار محترمش بهتره . اینه که چیزی به صورت کلی فعلاْ براش نمیخریم تا عاداتش دستمون بیاد . البته الآن که فکر میکنم به نظرم میاد که فقط دونه برای پرنده توی کاسکو دیدم و انگار چیز دیگری نداره ولی مطمئن نیستم . اطلاعات در باره کاسکو باشه وقتی رفتم و چک کردم .

    روزها که از کالج برمیگردم یه احساس بامزه ای دارم از اینکه اگه شوهرم و بچه ها خونه نیستن این کوچولو هست که بیاد پشت در و منتظر بشینه تا درو باز کنم و باهام چاق سلامتی کنه . تازه دارم حس میکنم که این ملت با این " پت " های خونگی شون چرا انقدر خوشن .