نمایش موزیکال جدید در ویندزور - New Adventures in Toy-land


     سلام . بالاخره تمام شد ، تمامِ تمام که نه البته ، دو تا پروژه مونده که هفته دیگه سه شنبه باید تحویل بدم ولی دیگه کلاس نداریم و خلااااااااااص . خودمو میشناسم ، من نمیتونم بیکار بمونم و چند وقت دیگه دوباره دلم میخواد یه جای دیگه ثبت نام کنم ولی فعلاً واقعاً به مدتی استراحت نیاز دارم . کمرم از پشت میز نشستن و چشمم از مدام به مانیتور خیره شدن داغون شده . در نتیجه امروز در کمال شادمانی به خودم مرخصی دادم و بعد انجام تعدادی از کارهای عقب افتاده اومدم خدمت شما.

     وقت نکرده بودم براتون ماجراهای مصاحبه رو بنویسم ، الآن میگم . برای کارآموزی در موسسه آلزایمر Alzheimer's Society من و سه نفر دیگه معرفی شدیم که قرار بود یکی مون انتخاب بشه . دو نفر همون اول ماجرا حذف شدن و قرار شد که من و یک آقای زیمبابوه ای در یک روز همزمان برای مصاحبه بریم .

     توی جلسات تدریس مصاحبه ( چی خیال کردین؟ واسه اینم واحد گذروندیم ما بدبختها ولی جدی کمک کرد ها ! ) گفته بودن که لباس باید فلان و بیسار باشه ، حتی رنگش هم مهمه که برای گروه های مالی بهتره که سیاه یا خاکستری بپوشن که شامل کت و دامن یا شلوار تیره و بلوز روشن یقه شومیز میشه . بدون زلم زیمبوی اضافی و از این حرفها که خودمون میدونیم . آخه کی با یه من آرایش و ست کامل طلای یزدی میره مصاحبه ؟ ولی به خدا چند تا از همکلاسیها همون اصول اولیه رو هم نمیدونستن . آدم باورش نمیشه که بعضی مردم چقدر میتونن " پرت " باشن .

( چون همیشه کسانی پیدا میشن بپرسن این عکس خودته یا نه ، گذاشتمش که ایشاالله به قدرتی خدا خیال کنین خودم انقدر کمر باریکم )

                           

    ضمناً یاد گرفتیم چه سوالهایی احتمالاً میپرسن و چه جوابی انتظار دارن و حتی چطوری دست بدیم و ...... یعنی از الف تا یای سلام و علیک اداری که چاشنی تعریف و تمجید از خودتون هم وسطش باشه که من فلانم و بهمانم و شرکتتون بدون من ورشکست میشه و به خاک سیاه میشینین و ..... در عین حال هندونه تراپی که شرکت شما معرکه است و میدونم که پیشرفت میکنن و آینده تون عالیه ولی قطعاً و بدون شک به " خود خود من " احتیاج دارین که رشد کنین !!

      بعدش هم برامون دو تا مصاحبه آزمایشی با یک مشاور که خودش رئیس کارگزینی بازنشسته بود گذاشتن که اونم خیلی راهنمایی کرد که براتون نوشته بودم . منم نشستم کلی انشا نوشتم و کلمه های قلمبه سلمبه اداری توش گنجوندم و در واقع یه کاور لتر شفاهی آماده کردم که ما بین صحبتها تحویل بدم .

     شب قبلش هم که براتون نوشته بودم کلی با بچه هام فکر کردیم چی بپوشم که نه سیخ بسوزه و نه کباب یعنی هم اداری باشه و هم خودم توش راحت باشم . آخه خدائیش نه که هیکلم خیلی ماهه و فقط ناقابل یه متر عرضمه ، واسه همین  کت و دامن مثل اون عکس بالائی خیلی بهم میاد! اینه که بعد کلی تفکرات عظیمه و عمیقه به این نتیجه رسیدیم که همون چیزی که خودم توش راحتم انتخاب میکنم و مهم نیست که " کت " نباشه . نتیجه اینکه یه شلوار مشکی و یه بلوز و ژاکت سر هم خاکستری - مشکی برنده شد . خیلی سنگین و رنگین و حسابدارانه !

      فرداش صبح زود بلند شدم و سریع صبحانه خوردیم و حاضر شدیم و به سمت موسسه راه افتادیم . استاد گفته بود که مصاحبه شما درست از لحظه ورودتون به اداره مورد نظر شروع میشه چون عین دوربین مخفی زیر نظر منشی هستین که بعداً گزارش شما رو به رئیسش میده . من بینوا از ترسم از لحظۀ خروج از ماشین آقای شوهر رفتم زیر نظر دوربین مخفی : به خودم گفتم لابد دارن از پشت پنجره منو میبینن دیگه ! سعی کردم بدون لغزش و آروم و با وقار وارد ساختمون بشم . قبل از ورود به بهانه تماشای درخت کریسمسشون یه خورده توی ورودی ایستادم و نفس تازه کردم و با خودم دوباره انشایی که نوشتم مرور کردم و از  در رفتم تو .

    همون بدو ورود یه خانم خیلی مهربون و خوش برخورد و خندان کاغذ به دست اومد جلو و گفت بفرمائید . گفتم من فلانی هستم ، امروز برای مصاحبه با خانم پگی وینچ وقت داشتم . لبخندش وسیع تر شد و دستشو جلو آورد و گفت من پگی وینچ هستم خوشبختم  . میدونین چی شد ؟ یهو همۀ ترسم ریخت ، انقدر این زن دوست داشتنی و نازنین به نظرم اومد که انگار یه دوست قدیمی رو دیدم . دلم باز شد و بدون یه لحظه درنگ توی ذهنم بهش نمره مثبت دادم . بعد هم رفتیم توی سالن و نشستیم به گپ زدن . طفلی سرما خورده بود و هی فین فین میکرد . صحبت انقدر گرم و رفیقانه بود که علاوه بر گفتگوی اداری که خیلی راحت و بی تشریفات و ساده بود حرفهای خانوادگی هم زدیم . آخر مصاحبه گفت حالا با دوست شما هم صحبت کنم و بعد نتیجه رو به مسئولتون میگم . وقتی بلند شد که منو بدرقه کنه  به جای خداحافظی گفت میخوای ساختمون رو نشونت بدم ؟ بعد منو برد اتاق به اتاق همه جا رو نشونم داد و با یک همکار دیگه شون آشنام کرد. آخر سر هم با یک موجود استثنائی به نام آقای جیک رو به رو شدم : باورتون نمیشه ، وسط یک موسسه و سیستم اداری ، یه گربه خیلی پشمالو و خوشگل و تپل و مااااااه ایرانی و بهم گفتن آقای جیک هموطن توست !! منم که میدونستم اگه میخوای دل یه زنو به دست بیاری باید از بچه اش تعریف کنی شروع کردم به ناز کردن جناب گربه و تعریف از همه چیز ایشون حتی رنگ چشمهاشون و مدام فکر میکردم چه دلیلی داره همه جارو به من نشون بدن جز اینکه منو کاملاً پذیرفتن ؟وقتی از سالن درآمدیم دیدم اون همکلاسی آفریقایی نشسته منتظر نوبتش ، توی دلم گفتم طفلکی برو حرف بزن ولی مطمئنم که من میام اینجا و باهاش سلام و خداحافظی کردم و رفتم .

    دو روز بعد هم از طرف WEST بهم نامه دادن که تو قبول شدی ولی فعلاً تا برای همکلاسیت جایی پیدا کنیم توی کلاس مطرح نکن ، منم گفتم چشم و بدینگونه بنده به عنوان کارمند داوطلب موسسه آلزایمر ویندزور در خدمت شمام . از هشتم ژانویه هم میرم سر کار . راستی بامزه اینه که ساختمون این موسسه درست جلوی دبیرستان دخترمه ! شاید روزها از پشت پنجره با هم بای بای کنیم .  

     خوب دیگه چی واستون تعریف کنم ؟ دیروز که آخرین روز کلاس بود یه پیشنهاد خودم یه گودبای پارتی کوچولو توی کلاس راه انداختیم و به صورت دنگی ( پات لاک ) هر کسی یه چیزی آورد . منم یه دیس کوکو سبزی و یه ظرف الویه تزئین شده خوشگل بردم که همه اش روی هوا رفت!! میتونم بگم همه عاشق کوکو سبزی شدن . کوکو هم داخل نون سفید سرخ کرده بودم که برشته تر و جذاب تر بود . اگر چه که خودمون یعنی من و جناب آقای شوهر که خوردیم پس افتادیم . چون نون سفید قاتل روغنه و توی تابه با اشتهای تمام فقط روغن میبلعه . یعنی بگو واسه سی تا کوکو من نصف قوطی روغن مصرف کردم . نتیجه اش اینکه ما همیشه رژیمی های بی نوا که بدنمون تحمل روغن نداره یهویی انگار نفری یه استکان فرد اعلاش رو سر کشیدیم . بنده خدا میگفت نمیدونم چرا دیشب شونصد دفعه از خواب پریدم !

     کوکو هم خیلی مجلسی با زرشک و گردو و پوست پرتقال و برگ سیر و اینها درست کردم که مزه اش ماه شده بود . خودم با انگشتهام یه جا خوردم . واسه همه هم تبلیغ کردم که این غذا فقط ایرونیه و هیچ جا گیرتون نمیاد و حتماً امتحان کنین و از این حرفها . به خصوص یه همکلاسی هندی گیاهخوار داریم که خیلی خوشش اومده بود . خودش یه غذای هندی آورد که همون گاز اول از زندگی سیرم کرد !! تا دو ساعت هنوز دهنم گر گر داشت . میگفت کوفته سوخاری سبزیجات با کمی فلفله ولی به نظر من یه گوله فلفل سوخاری با کمی رنگ سبز بود ،بگو به رحمت خدا رفتم انگار

             

                        

     الویه هم خوب طرفدار داشت . این ورژن ایرانی الویه واقعاً معرکه است ها ! یکی از استادها سه دفعه کشید و آخرش هم گفت واسم دستورشو بفرست . منم نشستم ترجمه کردم و با لینک ویکی پدیا که اصل روسی اش رو شرح داده واسش فرستادم . در عین حال چون روسها مثل ما تزئینش نمیکنن ، براش به فارسی اسم الویه رو توی نامه تایپ کردم و گفتم به این اسم توی عکسهای گوگل بگرد که انواع تزئینشو ببینی. ( جانمی تبلیغات فرهنگی )

     توی مهمونی هم همه از همه تشکر کردیم یعنی ما از استادها و مسئولین ، اونها هم از ما که بچه های خوبی بودیم و درس خوندیم و شیطونی نکردیم و همگی با هم از مسئولین Multicultural Council که کلاسهامون اونجا برگزار میشد . بعد هم ما همکلاسیها از همدیگه تشکر کردیم که برای هم دوستهای خوبی بودیم و یاد آوری خاطره ها و از طرف WEST هم بهمون نفری یه بسته کادوئی شامل تقویم و ساک و لیوان و خلاصه آیتمهای تبلیغی خودشون دادن و ما مجدداً ازشون تشکر کردیم و دیگه چی بگم ، به به و چه چه و مهمانی تمام شد.

     خوب این از ماجرای روز آخر کلاس . واسه اون دو تا پروژه هم تا سه شنبه وقت دارم که دلی دلی کار کنم . عوضش میتونم به زندگی برسم . دیروز دختر کوچیکه یه چیزی گفت که دلم واسش ترکید . طفلکم داشت واسه خودش غذا میکشید گفت مامان به خدا نه فکر کنی که ناراحت بودم درس میخوندی ها ولی چه خوبه که باز مامان داریم !! آخه بعد مدتها وقت کردم واسش غذای مورد علاقه اش رو درست کنم . در طول مدتی که درس داشتم هیچوقت کار خونه عقب نیفتاد چون هر سه تا کمک میکردن و به سهم خودشون یه گوشۀ کار رو میگرفتن ولی خوب بنده خداها هیچکدوم نمیتونن اونطوری " مامان - پزی " کنن که ! دیروز با شادمانی یادم اومد که از ایران ساج آورده بودم . اگه تونستم یه نون لواش ناز درست کنم واستون مینویسم . یه شنبه نونوایی داریم . آدرس و لینک بربری رو واستون گذاشته بودم . حالا ببینم واسه لواش چی گیر میارم که بذارم .

     راستی دخمله دوباره یه نمایش داره که 21 و 22 دسامبر توی تئاتر کپیتال اجرا میشه . هر کی دوست داره بیاد این لینکهای گوگل و فیس بوک به دردش میخوره :


http://app.imcreator.com/static/ED887C9DB16F42AABC0853E7377893EB/welcome

https://www.facebook.com/WindsorDanceeXperience

http://www.windsordanceexperience.ca


     

    اگه کسی از خواننده ها تصمیم گرفت بیاد، حتماً خبرم کنه که اونجا شاید همو ببینیم . خودمون هر دو تا شب نمایشو میریم . با هم قرار گذاشتیم که اگه 21 دسامبر وسط نمایش دنیا تموم شد ، ارواحمون بیان بالای کلۀ تئاتر روی پشت بوم که همو گم نکنیم اون دنیا 

                                           دیگه برم فحشم ندین . فعلاً خداحافظ

                                                          

   

شروع اجرای نمایش " شبح اپرا " در ویندزور

 

   

      سلام . پریشب رفته بودم تئاتر کپیتال . یادتونه براتون نوشتم که قراره نمایشنامه شبح اپرا روی صحنه بره ؟ خوب این نمایش از بیست و چهارم فوریه شروع میشه ولی دو شب پیش برای دست اندرکاران و مسئولان و خانواده های بچه های کالج به صورت خصوصی اجرا کردن که خوب ما هم  تونستیم از این فرصت استفاده کنیم .

       خواستم بگم از دست ندین . واقعاْ کارشون زیبا بود . من اصلاْ انتظار نداشتم که یک گروه جوان بتونن چنین کاری ارائه بدن . عجب صداهای قشنگی داشتن ! شخصیت کریستین که یکی از شخصیت های اصلی داستانه توسط Danielle Beauchamp  اجرا میشه و میتونم بگم که یکی از زیباترین صداهایی بود که در عمرم شنیده بودم . شخصیت خود " شبح " هم که توسط  Benjamin Doncom ایفا میشد با گستره بالای صداش که از زیرترین نت تا بم ترینش رو پوشش میداد همه رو متعجب کرد . به وضوح میشه آینده درخشان هنری این جوانها رو دید .

    اصولاْ بچه های گروه WCCA با روشی شبیه به American Idol و ‌Britain's Got Talent و امثالهم از بین گروه کثیری شرکت کننده انتخاب میشن و هنرمندترین جوانان ویندزوری رو در این گروه میشه پیدا کرد . البته این انتخاب فقط در مورد آواز و رقص نیست بلکه نقاشی و مجسه سازی و ... رو هم پوشش میده . خلاصه اینکه من کاملاْ شوکه شدم و واقعاْ انتظار نداشتم .

      این فیلم در زمان تمرین ماه ژانویه برداشته و توسط ویندزور استار منتشر شده . وقتی در نظر بگیریم که این جوانها در بازه ی سنی بین شانزده تا هجده هستن متوجه جذابیت ماجرا میشیم .

http://www.youtube.com/watch?v=9nh7DnV3oEA

    تمام مراحل قبل از اجرا توسط دانشجویان خود کالج واکر ویل انجام شده . مثلاْ برای این نمایش بیش از صد و بیست دست لباس دوخته شده . تمام دکورها و حتی آماده سازی سالن تئاتر کپیتال هم کار خود شاگردان بوده که زیر نظر اساتید کالج برنامه ریزی و اجرا شده . مثلاْ برای ماسک " شبح " از روی صورت هنرپیشه قالب تهیه کردن و ماسک مخصوص خودش رو در کالج  ساختن . اجرای موسیقی هم از ابتدا تا انتها به صورت زنده و توسط ارکستر WCCA بوده . در همین فیلم کوتاه هم متوجه توانایی نوازندگی و خوانندگی این گروه جوان میشین .

عکسهای مراحل آماده سازی تئاتر برای نمایش در این صفحه است .

http://windsorite.ca/2012/02/walkerville-presents-the-phantom-of-the-opera/

    حواشی نمایش :

    نمایش سر ساعت و با سخنرانی کارگردان " John Nabin " استاد رشته ی نمایش در WCCA  شروع شد . ایشون در باره سختی های کار و هزینه ی بالا ( فقط بیست هزار دلار اجاره ی تئاتر بوده ) صحبت کرد و الحق خودش میتونست هنرپیشه ی ماهری باشه . به قول معروف دهنش خیلی گرم بود .

     معماری تئاتر بسیار زیبا ، صندلی ها مخملی و نرم و سیستم صوتی عالی بود . همه هنرپیشه ها نفری یه گوشی و میکروفون ژیگولی به صورتشون داشتن و مسئول میکس و پخش صدا در کارش خیلی استاد بود .

      زمان بین دو پرده که به سمت بوفه حرکت کردیم ( معنی داره آدم توی آنتراکت بیکار بمونه ؟ ) متوجه شدیم که هنرپیشه ها در بین مردم و در حال صحبت هستن .

      خیلی حضور ذهن و اعتماد به نفس لازمه که اگه در حین اجرای زنده ،  کار به مشکلی برخوردکنه ،  بتونن بدون آبروریزی مسئله رو حل کنن . در یکی از تعویضهای صحنه ها که باید پرده یک بار باز و بسته میشد ، وسط راه گیر کرد و ایستاد . با اشاره ی رهبر ارکستر همه نوازنده ها  به صورت فی البداهه قطعه رو ادامه دادن و ویولونیست انقدر یک پاراگراف رو در گامهای مختلف به زیبایی اجرا کرد تا پرده دوباره حرکت کرد و صحنه باز شد .

     یک قطعه ی دو نفری که توسط هنرپیشه های اصلی اجرا میشد چنان زیبا و شوک آور بود و صداهای این دو نفر از چنان سطح توانایی برخوردار بود که در انتهای اجرا همه  ایستادن و مدت های مدیدی دست زدن .

    وسط ماجرا یک صدای " تالاپ " بزرگ از بالای سرمون اومد و بعد از مدتی خبردار شدیم که مسئول نور بنده ی خدا از جایی افتاده بوده ولی طفلک کارش رو قطع نکرد .

     خوب اگر بازم فیلم یا عکس یا اطلاعات جدید به دست آوردم براتون میذارم . بدم هم نمیاد دوباره برم تماشا .

تیم هورتونز و بستنی آمریکایی  

 

     سلام . در ادامه ماجرای تیم هورتونز دیدم خوبه در باره بستنی های معروفش هم مطلبی بنویسم . طرفدارهای تیم هورتونز حتماْ دیدن که بعضی از شعبه ها ، نوع خاصی از بستنی هم ارائه میدن . خاص بودنش به روش تهیه اش برای شما بستگی داره . یعنی شما انتخاب میکنین که کدوم بستنی رو با چه مغزی و چه رویه ای و در چه نان یا ظرفی میخواین . تعداد انتخابتون هم بالاست . 

     شما میتونین از بین ده ها نوع مغز از انواع میوه خشک تا آجیلها و شکلات و آبنبات و تافی و چیزهای دیگری که یادم نیست  ، اون چیزی که دلخواه خودتونه انتخاب کنین . برای روی کار هم از کارامل یا شکلات مایع یا انواع کرم اسانس دار یا .... استفاده میکنن باز به انتخاب شما . خود بستنی هم که در مزه ها و رنگهای مختلف در دسترسه . در عین حال میتونین برای ظرفش درخواست انواع قیف یا ظرف یا نانهای ویفری در سایزهای متفاوت داشته باشین .

       خلاصه گستره انتخاب بر حسب علائق بالاست و همین کار رو جالب و " خوشمزه " میکنه . با گزینه های خودتون روی تخته کار فریزری ، یه بستنی خاص و اختصاصی برای شما میسازن و تحویل میدن .

     حیف که توی این همه گزینه هیچ رد پایی از زعفرون نازنین خودمون پیدا نمیشه . بسکه بی سلیقه تشریف دارن . یعنی از بستنی سنتی بهتر هم پیدا میشه ؟ به خدا اگه یه مدل زعفرونی هم بذارن جلوی شعبه هاشون سوزن نمیشه انداخت . بیایین بریم پیشنهاد بدیم که یه شعبه سنتی و فالوده هم راه اندازی کنن . چطوره ؟

    میدونستین که بستنی سنتی تا جشنواره بستنی ایتالیا هم رفته ؟

http://www.youtube.com/watch?v=Oc4H7n4CYSs

     من خیلی تلاش کردم که توی خونه و با روشهای خونگی بستنی سنتی درست کنم ، یعنی با زدن بستنی ساده و اضافه کردن ملحقات !! لازم . حتی تلاش کردم فالوده شیرازی درست کنم ولی نشد که نشد . کارهای من کجا و لادن و اکبر مشتی کجا ؟ ولی باقلوا درست کردم آقا باقلوا ها !!

     دیگه قشنگ معلوم شد که  من خودم به شدت طرفدار بستنی زعفرونی با خامه و پسته فراوون هستم  . اگه خیلی بستنی خونم پایین بیاد و دسترسی به نوع وطنی اش نداشته باشم فقط از مدلهای شبیه به " کیم " بچگی هامون میخرم .

     بگذریم اگه بیشتر در باره بستنی سنتی حرف بزنم افسردگی میگیرم . برگردیم کانادا آقا : این بستنی که به نام Cold Stone شناخته میشه و خیلی هم طرفدار داره در طی یک معامله پایاپای با مالک آمریکائی وارد کانادا شده . یعنی Tim Hortons و Cold Stone  با هم قرار گذاشتن که داخل فروشگاههای همدیگه فعالیت کنن .

داخل شعبه های دو رگه ! که بشی یه طرف تابستونه و یه طرف زمستون . یعنی هم واسه سرماییها مثل من قهوه داغ پیدا میشه و هم واسه اونهایی که وسط زمستون میرن استقبال تابستون مثل جناب آقای شوهر ، بستنی سرو میشه . آخه شما بگین بیرون داره برف میاد و دندونهات تیلیک تیلیک به هم میخوره ، بعد میری بستنی سفارش میدی اونم سایز کامیون . معنی داره ؟ 

 

     Cold Stone هم مثل تیمی خودمون در اقصی نقاط دنیا !! شعبه داره . از امارات بگیر تا تایلند و از آمریکا تا آفریقا  . عجب شادمان شدن این آفریقائیها .  یه موضوع بامزه براتون تعریف کنم . سالها پیش یه دوست مکاتبه ای داشتم از زامبیا . یه پسر سیاه سیاه سیاه . اگه سیاه درجه داشت این آخرین درجه اش بود . اولین باری که برام عکس فرستاد قبلش هشدار داد که نترسی ها !! خلاصه یه روز برام نوشت که من الآن لوازم اسکی !! آماده کردم و دارم با برادرم میرم پیست اسکی !! فکر کردم داره شوخی میکنه و داشتم تو ذهنم بررسی میکردم که چه جالب ، این آفریقائیها شوخی شون در باره برفه !! بعدش خودش توضیح داد که شهر ما جزو معدود شهرهای آفریقاییه که برف داره چون به وسیله کوهها محاصره شدیم . برام خیلی جالب بود چون تصورم از آفریقا همیشه بیابون و فیل و شیر و این چیزهاست . به هر حال شعبه دو رگه تیم هورتونز و کلد استون به درد شهر اونها میخوره .

    اینم یه فیلم جالب از مهارت فروشنده های شعبه دوبی

http://www.youtube.com/watch?v=dk0x_JDbS9U&feature=related

و فیلم تبلیغ Cold Stone

http://www.youtube.com/watch?v=MF6tXi2j874

اینجا آدرس شعبه های انتاریو ، منجمله ویندزور رو پیدا میکنین :

http://www.timhortons.com/ca/en/menu/coldstonecreamery_locations.html 

      ما گاهی که از توی لیست " ددر " ها شعبه های Cold Stone + Tim Hortons رو انتخاب میکنیم و چهار تایی تشریف میبریم اونجا " ددر " ، معمولاْ من سر سوت ثانیه قهوه ام رو میگیرم و میشینم به تماشای قبیله عزیز سرگردونم که از زیادی انتخاب موندن کدومش بهتره و امروز میخوان نووووووش جان کنن  . گاهی هم به من تعارف میکنن ، ولی من که اعتراف کردم دردم چیه ، یادتونه ؟

========================

 خدائیش این از همه بهتر نیست ؟

 

تیم هورتون و تیم هورتونز

 

 

  سلام . الآن توی کلاس نشستم و مثل همه دانشجوهای اصیل و نجیب عالم دارم از زیر درس در میرم . باور کنین مشق هام رو نوشتم و تمام مثالهای داده شده رو حل کردم . جدی جدی بیکارم . اگه استاد اجازه میداد میرفتم خونه ولی باید تا ثانیه آخر سر کلاس بشینم . گاهی میاد بالای سر بچه ها و به مانیتورشون یه نگاهی میندازه . یه بار اومد سراغ من و گفت چی مینویسی به زبون خودت ؟ گفتم نکات مهم درس شما !!! دیگه ازم نپرسیده  . آخرش یه روزی دستم رو میشه و خدا به دادم برسه . گفتم که جای من ته ته جهنمه ! تازه بدتر اینکه رفتم و در کمال شادمانی خودمو به یه قهوه " دبل دبل " تیم هورتونز هم مهمون کردم که سر کلاس نوش جان کنم . آخه چرا توی ایران سر کلاس اجازه نمیدادن خوراکی بخوریم ؟ البته یه چیزی بگم ها ، این کلاس چهار ساعته و اگه استاد نذاره که گاهی یه خورده به خودمون برسیم ، آخر وقت چند تا جنازه روی دستش باد میکنه .

      من قهوه های تیم هورتونز رو دوست دارم اساسی . از وقتی دو سه سال پیش چشمم به جمال ایشون  روشن شد دیگه استار باکس نخوردم . پس عرق ملی کجا رفته ؟  کانادایی ، جنس کانادایی بخر .

     یه قهوه و یه صندلی راحت رو به پنجره و صدای پنجه های بلوری بارون روی شیشه و  ..... ای خدا دلم قهوه خواست همین الآن . مهمون من ، بیایین بریم .

این یعنی قلب من که برای یه فنجون دبل دبل میتپه . متوجهین که ؟

( ببخشین بین خطوط بالا و این بقیه نزدیک به ده ساعت فاصله افتاد چون داشتم عکس انتخاب میکردم و ترسیدم که واقعاْ لو برم  و دیگه وبلاگ رو بستم و مثل بچه آدم کتابمو باز کردم و شروع کردم به دوره کردن درس . الآن ساعت یازده شبه .)

      میدونین داستان زندگی تیم هورتونز یا به قول دخترهای من " تیمی " از کجا شروع شد ؟

      اولین شعبه این فست فود به نام دونات  در همیلتون انتاریو در سال ۱۹۶۴ به دست بازیکن هاکی به نام مایلز گیلبرت تیم هورتون و شریکش جیم چرید  افتتاح شد .

      این بازیکن در سال ۱۹۳۰ به دنیا اومد و در ۲۴ دوره برای تیم های مختلفی مثل Toronto Maple Leafs در پست دفاع تخصصی ( درست گفتم ؟ ) بازی کرد . در عین حال فعالیتهای تجاری هم داشت .

http://en.wikipedia.org/wiki/Tim_Horton

      در سال ۱۹۶۷ با سرمایه گذاری رون جویس فست فود گسترش پیدا کرد که در سال ۱۹۷۴ پس از مرگ تیم هورتون در تصادف اتومبیل و  خروج جیم چرید از شراکت ، کنترل کامل کار رو به دست گرفت و  تعداد شعب زنجیره ای این فست فود معروف رو بیشتر و بیشتر کرد .

اینم اولین شعبه تیم هورتونز

       تیم هورتونز گسترده ترین فست فود زنجیره ای در کل کاناداست . طبق آخرین آمار که در ژوئن ۲۰۱۰ تهیه شده ، تعداد  رستورانهای تیم هورتون در کل دنیا ۳۶۲۷ تا بوده که ۳۰۴۰ تا در کانادا قرار دارن . تعداد ۵۸۷ شعبه در آمریکا و نقاط دیگه دنیا و جالبه بدونین که حتی یک شعبه هم در قرارگاه  ارتش کانادا در قندهار افغانستان داره .

        در سال ۲۰۱۱ در امارات یعنی دوبی و ابوظبی هم شعبه باز کرده و قراره در پنج سال آینده در کشورهای جنوبی خلیج فارس یعنی کویت و قطر و بحرین و عمان هم فعالیتش رو شروع کنه  .

 

این یکی شعبه ابوظبیه . ببینین توی اون گرما و شرجی هم شلوغه . 

      نزدیکترین شعبه خارجی به ما در دیترویت قرار داره که مالکیتش در دست بازیکن سابق NBA ( که نمیدونم چیه ) به نام درک کلمن هستش .

ببینین ولی نخورین ! بگو یعنی بمب چربی و چاقی . ولی آخه خیلی خوشمزه است بابا !

      شلوغترین و شمالی ترین شعبه تیم هورتونز در یلو نایف قرار داره . باور کنین قطعاْ مال سرمای هواست . معلومه که وقتی از سرما خونت نزدیک به نقطه انجماده هیچی به جز یه قهوه داغ حالت رو جا نمیاره . دروغ میگم ؟

    میدونین شعار تیم هورتونز چیه ؟ میگن :

این" هر" قهوه ای نیست ، قهوه " شما " ست

      تیمی نازنین در انگلستان و ایرلند هم شعبه داره ، در سوپرمارکتهای زنجیره ای SPAR و به صورت سلف سرویس .

http://en.wikipedia.org/wiki/Tim_Hortons

      اگه ساعت دوازده شب نبود الآن من در راه قهوه خانه ! بودم . چی میشد اگه یه شعبه سر کوچه ما زده بودن  یا اینکه یه دلیوری ناقابل داشتن ؟  اگه من هفته دیگه پست نذاشتم بدونین  امشب در راه رسیدن به شعبه سر هاوارد از سرما یخ زدم .

 

شبح اپرا ، در ویندزور

 

     سلام . در باره اپرا چه نظری دارین ؟ میخوام برنامه ی یک اپرای خوب بهتون معرفی کنم . از ۲۴ فوریه تا ۴ مارس در Capital Theatre نمایش " شبح اپرا " اجرا میشه که من توصیه میکنم ببینین . کاری به داستانش ندارم که صادقانه بگم هرگز منو نگرفته ولی اجرای اپرایی و موزیکالش رو دوست دارم اونم به خاطر اینکه موسیقی در هر حالتی مورد علاقه ی منه . این اجرا کار تیم دانشجویان WCCA مرکز هنرهای خلاقه ی کالج انستیتوی واکر ویل هست  . من کارهای دیگه ی این گروه رو دیدم و به نظرم ارزش دیدن داره . خیلی از هنرمندان ویندزوری دانش آموخته ی همین مرکز هستن . مثلاْ آماندا تپنینگ که توی پست قبلی در باره اش نوشتم همینجا درس خونده .

http://events.detnews.com/windsor-on/events/show/219194145-the-phantom-of-the-opera-february-24th-until-march-4th-walkerville-centre-for-creative-arts-at-the-capitol-theatre

       دیدن این فیلمهای کوتاه در باره WCCA و Walkerville خالی از لطف نیست :

http://www.youtube.com/watch?v=fAWZyZfIsCk&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=P3bSSRy43lE&feature=related

      برای خرید بلیط میتونین به خود تئاتر یا دون شایر مال یا باجه ی واقع در کالج واکر ویل مراجعه کنین . به صورت آنلاین هم از سایت تئاتر میتونین خرید کنین . ولی در حالت آنلاین سه دلار هزینه براتون اضافه میشه و هیچ تخفیفی هم ندارین . ضمناْ الآن چک کردم هنوز توی لیست آنلاین نیومده . لابد بعداْ میذارن .

 

     تاریخ فروش بلیط :

     باجه ی واکر ویل :

     ۱۳ اکتبر تا ۱۲ ژانویه غیر از تعطیلات کریسمس به صورت رزرو تلفنی در تمام طول هفته . دریافت بلیط فقط پنج شنبه ها  . تلفن تماس : ۵۱۹۲۵۲۶۵۱۴

     بعد از ۱۲ ژانویه خرید حضوری و فقط سه شنبه ها و پنج شنبه ها

     باجه ی دون شایر مال :

     هنوز برنامه مشخص ارائه نشده ولی یکی از آخر هفته های اوایل فوریه خواهد بود .

     باجه ی تئاتر کپیتال :

     شبهای نمایش از ۵ عصر تا اتمام نمایش و تمیز کردن سالن .

    

     دانش آموزان واکر ویل میتونن در روز هفده فوریه با دو همراه ( فقط والدین ، رفقا نه ! ) به صورت رایگان نمایش رو تماشا کنن .

     ضمناْ این هم آدرس صفحه ی برنامه های تئاتر کپیتال که اگه اهل دل باشین شاید به دردتون بخوره .

http://www.capitol.nb.ca/program.php

موسیقی کانتری ، تهران و ویندزور

 

     سلام . امروز میخوام یه خورده از اوضاع و احوال موسیقی توی شهرمون صحبت کنم چون خیلی خودخواهانه متوجه شدم که ظاهراْ پرفروشترین آلبوم کانتری از یک خواننده زن در جهان متعلق به یه خواننده ویندزوری به نام شنایا توین هست . این لینک مربوط به این خواننده است .

http://en.wikipedia.org/wiki/Shania_Twain

     شنایا تنها خواننده زنی هست که  تونسته گواهینامه انجمن صنعت ضبط آمریکا رو بگیره و اونطوری که من توی ویکی پدیا جمع بستم بیشتر از چهل جایزه که پنج تاش گرمی بوده برده . جالبه  نه ؟ و این خانم ویندزوریه .

     این صفحه هم لیست بی پایان موزیسین های ویندزوریه . باورتون نمیشه که ماچقدر موزیسین توی این شهر داریم !!

     http://www.bandmix.ca/ontario/windsor/

         البته توی ایران خودمون هم  گروههای جوانی هستن  که دارن تلاش میکنن که ایده ها و افکار و هنرشون رو از طریق آثار موسیقی متفاوت  به نمایش بذارن . مثلاْ چندی پیش کارهای یک گروه فعال و هنرمند رو دیدم به نام Dreamrovers . اینها چند جوان دانشگاهی و تحصیلکرده موسیقی هستن که با تشکیل یه گروه از چند سال پیش دارن آثار جالب و نویی از سبک کانتری در ایران ارائه میدن . فکر کنین ، کانتری توی ایران ؟! این آدرس سایتشونه  که شامل تاریخچه و بیوگرافی و کارهای اونهاست :

http://dreamrovers.com/

 

  اینم مصاحبه خبر آنلاین با عرفان رضایت بخش که خواننده و ترانه سرا و آهنگساز این گروهه .

http://www.jadidonline.com/story/25042011/frnk/iran_country_music

        من موسیقی دان نیستم ولی شنونده خوبی هستم . به احساس  من این گروه آینده داره و میتونه آثاری بالاتر و بهتر از این هم ارائه بده . صدای خواننده گرم و صمیمیه و نوازنده های خوبی داره . من اطمینان دارم که در دراز مدت کارهای زیبای بیشتری از این باند میشنویم . نوازنده ویولن گروه هم هانیه  خواهر عرفان و دارای مدرک موسیقی از دانشگاه تهران  هست .

     این خیلی جالبه که چند جوان اونم در ایران به کانتری گرایش دارن  به خصوص که معمولاْ نسل جوان  در مقام انتخاب به سمت سبکهای راک و هیپ هاپ و ... میره یا چیزی که خوراک مهمانی و رقص باشه . ایران و فرنگ هم نداره . تازه اگه آهنگی باشه که بتونه از ته خیابون به سر خیابون با صدای باس فاتحه پرده گوش مردم رو بخونه بهتر . باورتون میشه که من توی ایران قشنگ میفهمیدم کی همسایه ام وارد پارکینگ شده ؟ چون گوشی اف اف از جاش میفتاد پایین !!

    متاسفانه توی ایران به دلیل گران بودن هنر موسیقی در همه جوانبش یعنی هم خرید ساز و هم هزینه آموزش ، همه بچه ها از کودکی نمیتونن تعلیم موسیقی ببینن . به همین دلیل در بزرگسالی دید باز و کاملی نسبت به این هنر ندارن و تابع تبلیغات و جبر فرهنگی - آموزشی  حاکم بر جامعه میشن . به خصوص که خانواده ها بیشتر تمایل دارن بودجه و توان مالی شون رو اختصاص به کلاسهایی بدن که بچه ها رو به سمت " دکتر و مهندس " شدن سوق بده .

    اگر چه که  در کانادا آموزش موسیقی از ابتدا تا کلاس هشتم در مدارس اجباری و بعد از اون اختیاریه و  این باعث میشه که جوانان این طرف آبی  قدرت فکری باز تری برای انتخاب سبکهای مورد علاقه شون داشته باشن ، با این حال باز هم در مقایسه  گرایش به شاخه های مختلف راک در جوانها بیشتره .

     شاید هم من از مرحله پرتم و به قول اینها " cool " نیستم که از راک دل خوشی ندارم .

     خوب برگردیم به ویندزور خودمون . براتون آدرس سایتی رو پیدا کردم که  رسانه های معروف ویندزوری اعم از صوتی و تصویری و نشری رو لیست کرده :

http://www.websitedog.net/media.html

    من بیشتر کانال 95.9 اف ام رو گوش میدم که موسیقی کانتری و اخبار هنری رو پخش میکنه .

http://country959.com/

    این هم  ایستگاه تلویزیونی ویندزور به اسم A Windsor که میتونین جدول برنامه هاش رو اینجا مرور کنین .

http://www.atv.ca/windsor/tvschedule.aspx

    یه خبر خوب هم برای طرفداران کانتری  : 25 اگوست گروه Lonestar در سالن The Blind Dog خیابان اوئلت برنامه دارن . بلیطش 40 دلار و شرط سنی نداره . درهای سالن هم از ساعت 7 باز میشه :

http://www.theblinddog.ca/events/lonestar-082511/

فرار به سوی آزادی

 

     سلام .  دیدم جالبه در مورد یکی از مکانهای دیدنی ویندزور ، موزه راه آهن زیرزمینی  که در اسکس قرار داره  چیزهایی بدونین .

    در باره بردگان سیاه پوست کلی مطلب خوندیم و شنیدیم . میدونستین که گروهی از اونها از مسیری به نام " قطار زیرزمینی " موفق به فرار به کانادا شدن ؟ جالب اینجاست که این مسیر نه " قطار " بوده و نه " زیر زمینی " . بلکه در واقع گروهی از آدمهای شجاعی بودن که تلاش کردن جان عده ای از بردگان سیاه و خانواده هاشون  به خصوص اونهایی که محکوم به اعدام بودن رو نجات بدن و به کانادا بفرستن .

     داستان واقعی  این گروه در کتابی نوشته Dr Bryan E Walls به نام The Road That Led To Somewhere منتشر شده و حاوی چگونگی این تلاش خارق العاده است .

     مسیر اصلی این فرار بین دو ایالت میشیگان و انتاریو بوده . در ویندزور به همت خانواده والس موزه ای در باره این مسیر سری تاسیس شده .

      اینم آدرس  سایت موزه :

http://www.undergroundrailroadmuseum.com/

File:UndergroundRailroadmonumentWindsor.jpg

    شهردار ویندزور ، ادی فرانسیس در جایی گفته که :

     << در این  بخش جنوبی کانادا عمیقاْ ارتباط تاریخی خود را  با تاریخ سیاهان و مسیر زندگی بخشی  که در کتاب آقای والس به داستان کشیده شده ، گرامی میداریم . شبکه ای متشکل از مخالفان بردگی و فعالان دیگر  و قهرمانان گمنامی که با کمک به  فرار هزاران سیاه پوست و هدایت آنها به سمت کانادا داستان " قطار زیرزمینی "  را رقم زدند . >>

  http://www.thecaribbeancamera.com/life-and-style/5003-on-the-underground-railroad

     این شبکه با تجهیز امکانات فرار از طریق صدها منزل امن و شجاعانی که حاضر به فداکاری در راه آزادی این بردگان بودن تونست هزاران برده رو از خاک آمریکا به کانادا منتقل کنه که خیلی زودتر از آمریکا برده داری رو غیر قانونی اعلام کرده بود .

     در مورد هریت تابمن چیزی شنیدین ؟ هریت برده مبارزی بود که حتی بعد از فرارش باز هم به آمریکا برگشت که خانواده اش رو نجات بده و بعدها به یکی از بزرگترین رهبران " راه آهن زیرزمینی " تبدیل شد . هالیوود فیلمی در باره این شخصیت مبارز ساخته که بد نیست ببینین .  

    

http://en.wikipedia.org/wiki/Harriet_Tubman

http://www.youtube.com/watch?v=9cUTKTWkbnw

http://www.youtube.com/watch?v=wMoWEZY-CJA&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=MBoWVat21pE

     دختر من که متخصص بین المللی سریال سیمپسونزه و در بعضی موارد از مشاورات ارزشمند ایشون بهره مند میشیم خاطر نشان کردن که در این سریال هم یک قسمت رو به این ماجرا اختصاص دادن :

http://simpsons.wikia.com/wiki/The_Color_Yellow

 

فستیوال آتش بازی ویندزور - دیترویت

    

     سلام . دیشب اینجا آتیش بازی بود .

     پارسال که من رفتم ایران ( یادتونه ؟ گفتم برای امتحانهام دارم میرم و این ملت یه ماه و نیم بعد از من اومدن ) خلاصه اینها مدام دل منو میسوزوندن و میگفتن نبودی ، ندیدی و از این حرفهای ننری .

     امسال من باهاشون رفتم و حالا جدی دلم میسوزه که پارسال رو از دست دادم . حالا ماجرای آتیش بازی چیه ؟

    میدونین که ما و دیترویتیها دو طرف رودخونه ایم . یعنی کانادایی ها  و آمریکا یی ها اینجا درست بیخ گوش هم زندگی میکنن . توی آمریکا روز چهارم جولای شادمانی میکنن و اینجا روز اول جولای .

    اول جولای روز ملی کانادا  National Day یا همونطور که سابقا بهش میگفتن روز حکومته یا  Dominion Day  . در این روز در سال ۱۹۸۷ ، سه کولونی اصلی انگلیسی مهاجر با هم متحد شدن و زاده شدن نوزادی به نام کانادا رو اعلام کردن .

    توی این آدرسها اطلاعات کامل تری پید میکنین :

         http://en.wikipedia.org/wiki/Canada_Day

http://www.pch.gc.ca/eng/1292265752243/1292265752246

http://www.youtube.com/watch?v=qnGbcsy1k54

    این آخری فیلمی مربوط به پارساله . در این فیلم به خوبی متوجه چندملیتی بودن کانادا میشین .

    حالا جریان آتیش بازی دیشب چی بود ؟ اینکه چون دو روز اول و چهارم جولای به هم خیلی نزدیکن ، دو شهر  ویندزور و دیترویت برای نزدیکی بیشتر  هر سال در یک روز مشترک ، اواخر جولای " باهم " جشن میگیرن .

      در سال ۱۹۳۰ دانشجویی به نام Paul Lotzeier ایده این حرکت رو داد .  به نظر اون مرزهای جغرافیایی نباید باعث جدایی انسانها میشدن . برای همین پیشنهاد کرد که دو شهر ویندزور و دیترویت با این حرکت نمادین میتونن نزدیکی بیشتری بین مردمشون ایجاد کنن . هسته  جشن با ایده این شخص شکل گرفت .

Paul Lutzeier 1979

      قرعه جشن مشترک امسال به دیشب افتاده بود . اسم این روز هم :

Windsor-Detroit International Freedom Festival 

International Freedom Festival

     این پرچم که دقیقا در رابطه با همین فلسفه طراحی شد پنجاه و سه ساله که وسط پل آمباسادور در اهتزازه .

    این هم آدرس اطلاعات در باره این روز

http://www.crwflags.com/fotw/flags/ca_us-wd.html

http://en.wikipedia.org/wiki/Windsor%E2%80%93Detroit_International_Freedom_Festival

    این صفحه اطلاعاتی در باره خود ویندزور داره و به این روز هم به عنوان یکی از جشنهای مهم سالانه شهر ما اشاره کرده .

http://wikitravel.org/en/Windsor_%28Ontario%29

Windsor fireworks display along the Detroit River June 27, 2011.

Family outing to the Fireworks display on the Detroit River in Windsor Ontario June 27, 2011.

    دیشب درست مثل سیزده بدر " همه " مردم ویندزور در طول خیابون ریورساید حضور پیدا کردن و با پهن کردن زیر انداز و ... یا استفاده از صندلی تاشو ( بابا اینها ژیگولن ) از ساعت هشت به بعد قیافه ریور ساید رو به تصویری از سیزده بدر خودمون تبدیل کردن و در انتظار شروع آتیش بازی در ساعت ده شب بودن .

This is my 6-year-old daughter, Isabella Denno, watching the fireworks on the front lawn of Le Goyeau Apartments on Goyeau and Riverside Drive. We have been watching in this spot for the past 3 years and it's become a beloved tradition with our family. It was a great night. Can't wait for next year!

     از ساعت هشت و نیم دو تا هلی کوپتر شروع به پرواز در طول رودخونه کردن که پرچمهای دو کشور رو حمل میکردن . یکی کانادا و یکی آمریکا . پرچمهای بسیار بزرگی به اندازه خود هلی کوپتر ها ساخته شده بودن که از فاصله دور هم دیده بشن . این پرنده ها چند بار در طول رودخونه رفت و آمد کردن و با سرعت بسیار پایین هر دو پرچم رو برای مردم هر دو طرف رودخونه به نمایش گذاشتن . آخرین بار هم وسط راه در هوا ایستادن و ده دقیقه با آرامش با هم دایره زدن . هر بار که پرچم کانادا به طرف ما میومد یهویی از خیل جمعیت حاضر در ریور ساید صدای هورااااااا بلند میشد . لابد طرف دیترویت هم همین برنامه بوده .

     ساعت ده شب هلی کوپترها فراموش شدن چون ناگهانی از داخل کشتیهای وسط رودخونه ، آتیش بازی شروع شد . من توی ایران و ارمنستان هم آتیش بازی دیده بودم ولی نمیتونم بگم که این بار چقدر ماجرا بزرگتر و هیجان انگیزتر و زیباتر بود . بازی رنگ و نور و صدا و فریاد مردم چنان هیجانی در دل ایجاد میکرد که آدم زمین و زمان رو از یاد میبرد .

    ترکیدن هر گل آتیش هزاران شراره رنگی و زیبا تولید میکرد و چون خیلی نزدیک به مرکز ماجرا بودیم ، هر گل درست مثل بادکنکی که بادش کنن ناگهانی برزگ و عظیم میشد تا بعد چند ثانیه تبدیل به هیچ بشه . ولی گلهای بعدی مهلتی برای استراحت دل باقی نمیذاشتن و پشت سر هم شلیک میشدن .

     ساعت ده و نیم بعد از شلیک آخرین مهمات !!! شادمانی که عامدا" بزرگترین و پرصدا ترین و زیباترینش هم بود بالاخره ماجرا تمام شد .

     حواشی برنامه :

      ما ساعت هشت از خونه راه افتادیم و هشت و ده دقیقه مجبور شدیم توی وایندات پارک کنیم و باقی راه رو پیاده بریم . چون دیگه جای پارک نبود !!

     بالاخره باور کردم که این شهر هم " مردم " داره . انقدر که همه در بدو بدوی کار هستن و همه در لونه های تنهایی خودشون زندگی میکنن ، در حالت عادی شهر تقریبا متروک به نظر میاد ولی دیشب معلوم شد که نه بابا شهر ارواح هم نیست اینجا . تقریبا از ساعت نه به بعد دیگه جای سوزن انداختن روی زمین نبود . " تمام " ریور ساید پر شده بود .

     خیلی از خونه های نزدیک ریور ساید داشتن پارکینگهاشون رو کرایه میدادن . ساعتی ۷ تا ۱۰ دلار .

      از ساعت هفت به بعد یه هواپیمای ریزه میزه داشت یه آرم بزرگ کارخونه فورد به علاوه شعار معروف  " بالاترین کیفیت " کارخونه رو توی آسمون یدک میکشید . شونصد دفعه رفت و برگشت تا مطمئن شد که همه شیر فهم شدن از فورد بهتر توی دنیا وجود نداره . خوب بابا . که چی ؟ از پیکان ما که بهتر نیست . اینهمه هم ادا و اطوار نداریم والله .

     ما مثل بچه آدم نشسته بودیم لبه یه استخر توی پارک و داشتیم ساندویج میخوردیم که یهویی زنبورها حمله کردن . یه زنبورهایی اندازه "  هفت گز " های ترسناک ایران . نمیدونم این خانواده ای که بغل دست ما نشسته بودن انگار با خودشون آوردن . چون  تا اونها نشستن زنبورها هم اومدن و دائم دور سر اونها به خصوص خانومه پرواز میکردن و گاهی هم به ما عنایت داشتن . خیلی دلم میخواست بگم چی زدین به خودتون که زنبورها ولتون نمیکنن . تا تونستیم بهشون به فارسی غر زدیم و پشت سرشون صفحه گذاشتیم  ( من چقدر بدجنسم ) .  همه گروهای اطراف شاکی شده بودن . یه دختر سیاه پوستی که موهاشو چهل گیس بافته بود چنان مورد علاقه زنبورها از آب دراومد که پتویی رو که زیرش انداخته بود برداشت و عین چادر سرش کرد و از محوطه فرار کرد . همه در حال داد و هوار و پریدن از این طرف به اون طرف بودن . بعضی از بچه های کوچیکتر به این بهانه رفتن توی استخر پارک . خواستیم جا عوض کنیم .  ولی بسکه  همه جا پر شده بود میترسیدیم اگه از سر جامون بلند بشیم دیگه نتونیم جایی برای نشستن پیدا کنیم . برای همین طفلی آقامون حصیر کوچولویی رو که بچه ها روی هره استخر گذاشته بودن و نشسته بودن لوله کرد و شجاعانه تا زمانی که زنبورها دست از سرمون بردارن بالای سرمون حرکت داد . ما با خیال راحت نشستیم و ساندویجهامون رو تموم کردیم و گاهی حتی یه غری زدیم که اهههههه چرا زدی به سرم ؟ یه بار هم یه زنبور صاف نشست روی سر  همون خانوم پهلویی . تا خواستم به شوهرم بگم با لوله بزنه تو سر جفتشون  ، بلند شد و خانومه نجات پیدا کرد . نیتم خیر بود به خدا !!  بالاخره زنبورها نمیدونم فهمیدن خانومه خوراکی نیست یا شب شد و لالاشون گرفت ، رفتن و خلاصمون کردن . یعنی طفلی آقای شوهر مهلت کرد ساندویج خودشو بخوره .

     آخر برنامه من متوجه شدم که فک و لپهام درد گرفته چون حواسم نبود که تمام نیم ساعت نمایش  رو در حال شوک با دهن باز و یه خنده از بنا گوش دررفته تماشا کردم .

     دروغ نگم یه بار دهنم رو حرکت دادم و با بی فرهنگی تمام جلوی پام تف کردم  چون یهویی یه پشه رفت توی دهنم !!

    جهت باد از طرف ما به طرف دیترویت بود و همه دود و خاکستر ماجرا رفت بالای سر دیترویتی ها . عیبی نداره ، خودشون از اول سیاه بودن .  ( گفتم که بدجنسم )

   

   

     

Willisted Manor ( تاریخ ویندزور )

     سلام .  مکانهای تاریخی ویندزور رو میشناسین ؟ چطوره گاهی در باره این مکانها هم بنویسم ؟ البته نمیتونین از کانادا انتظار آثار تاریخی کهن و چند هزار ساله داشته باشین . یعنی اون مدل که ما ایرانیها توی کشور گل و بلبلمون داریم و بهش عادت داریم اینطرفها پیدا نمیشه .
     بخشی از آمریکای جنوبی که محل زندگی اقوام مایا و اینکا و آزتک بوده با داشتن تاریخ و گذشته چند هزار ساله میتونه ما ایرونیهای طرفدار آثار باستانی رو راضی کنه ولی اینجا متاسفانه خبری از این مکانهای دوست داشتنی نیست .
        
 
     من شاید اگر سرنوشت برام خطوط دیگری رو انتخاب نمیکرد به طرف باستان شناسی کشیده میشدم . اگر چه که دوره اسطوره شناسی هم دیدم و عاشق نماد شناسی هستم ولی اصولا نمیشه بین اسطوره ها و مکانهای باستانی و .... خط تمایز کشید و سواشون کرد .
     شاید استارت اولیه علاقه به باستان شناسی در قلب و روح من ، بیست و اندی سال پیش در کلاسهای دانشگاه و به دست استاد نازنینی به اسم دکتر مجتهد زاده که نمیدونم در قید حیات هست یا نه زده شد . شاید هم کار آرشیو مجله دانشمند پدرم بود که از بچگی عادت داشتم برای خوندن بخشهای " این اختراعات مورد نیاز است " و " اسرار شعبده بازی " مدام جلوی کتابخونه اش باشم .
     به تدریج که بزرگتر شدم مقاله های دیگه هم جلبم میکرد و یکی از محبوبترین ها سلسله مقاله " تمدنهای کهن "  ( یا اسمی شبیه به این . دیگه یادم نیست والله ) بود . خلاصه به هر دلیل من به این دنیا کشیده شدم . معماری خوندم  ولی با عشق به  تحقیق در باره تاریخ باستان در ته قلبم .
   
   
     

     اگر چه که به نظرم میاد بررسی و مطالعه در باره  اسطوره ها و تاریخ کهن ( یعنی منظورم اینه که قبل از اختراع خط و تاریخ " نویسی "  )خیلی ماجراجویانه تر و هیجان انگیز تر از تاریخ باستان ملل مختلفه ولی به هر حال همه اش جذابه ، گیرم با درجات مختلف .
     پدری دارم که قبل از بازنشستگی بیشتر سالهای کارش رو در مأموریت گذروند و ما همیشه بعد از امتحانها و در سه ماه تابستون به شهری میرفتیم که پدرم اونجا در حال کار بود . در همین دوره های سه ماهه تمام آثار زیبا و منحصر به فرد خوزستان ، آذربایجان ، لرستان و .... دیدیم .
     اوج شادمانی و شانس زمانی بود که دیدم شوهرم هم مثل خودم اهل سفر و مشاهده آثار باستانیه و به  دلیل نعمت داشتن این دو مرد خوش سفر من تونستم تقریبا تمام ایران رو بگردم . جدی فکر میکنم شاید غیر از سیستان و بلوچستان همه جا چرخیدم . بگذریم و برگردیم به تاریخ کوچولوی دویست سیصد ساله کانادا .
    امروز میخوام در باره یه منزل باستانی !!! صد ساله در ویندزور براتون بنویسم .
 
                                                 Willisted Manor
 
     
                                                          
 
     Willisted Manor  منزلی تاریخی هست  واقع در شهر قدیمی Walkerville در انتاریو که الآن بخشی از شهر ویندزوره . این مکان به دست یه آرشیتکت نو گرا به نام آلبرت کان و بر اساس معماری قرن شانزدهم منازل اشرافی انگلیس در سال ۱۹۰۴ به خواست و سفارش ادوارد چندلر واکر پسر هیرام والکر ( نقاشی پایین )  شروع شده و در ۱۹۰۶ به پایان رسیده .  اسم منطقه واکرویل به خاطر این آقا انتخاب شده  که مهمترین آدم منطقه بوده . توی پست بعدی در مورد هیرام واکر براتون مینویسم .
                     ( لابد اگه ایران بوده اسم منطقه به جای واکر ویل ، میشده " واکریه " )
 
                 
        
      این منزل به یاد پسر اول این آقا به نام Willis Walker که وکیلی در دیترویت بوده و در جوانی از دنیا رفته نامگذاری شد .
 
      از نکات جالب معماری این منزل اینکه فقط یک اتاق خواب شخصی  و 36 اتاق دیگه  برای مهمانها داشته .
 
     
 
      وقتی که پسرشون از دنیا میره خانم واکر دل اینکه در این خونه زندگی کنه نداشته و خونه رو به شورای شهر واکرویل میبخشن که در سال ۱۹۳۵ و با الحاق واکر به ویندزور مالکیت این منزل هم به شهر داری ویندزور میرسه . 
 
   
 
 
      در سالهای بعد از آن به دلایل مختلفی از این ساختمون استفاده شده . زمانی  به عنوان سالن شهر  و مدتی به عنوان گالری هنری و مدتی هم برای شعبه کتابخانه عمومی .
    
     
 
      اوایل دهه چهل میلادی شهرداری با  نگرانی از استهلاک و تخریب مدتی استفاده از  این ساختمان سی و شش اتاقه  رو متوقف و با تعمیرات و نوسازی دوباره به عنوان تالار مهمانی راه اندازی اش کرد .

 

     محوطه بزرگ ۱۲۰۰۰ متری اون هم تبدیل به یکی از پارکهای زیبای ویندزور شد .

 

     این عکس مربوط به ورودی شمالی پارک قبل از محوطه سازی فعلی هست . فکر میکنم مربوط به همون صد سال قبل باشه چون به جای رد لاستیک اتوموبیل فقط رد چرخ کالسکه دیده میشه !!!

     اینجا عکسهای بیشتری از تاریخ گذشته ویندزور پیدا میکنین .

                                      http://www.flickr.com/photos/walkerpub/

     

                  

                    

               در حال حاضر این مکان به عنوان تالار برای مهمانی ها و جشنها اجاره داده میشه .

    

                      

                        

      

     

                            ( ضمنا" به فرشهای ایرانی کف سالنها هم که عنایت دارین . )

   این آدرس خودش :

                                                  Niagara St - 1899

                                                  Tel : 5192532365

   توی این آدرسها هم میتونین اطلاعات کامل تری در باره این مکان پیدا کنین .

                          http://www.biographi.ca/009004-119.01-e.php?BioId=40606

       http://www.friendsofwillistead.com/willistead_history.html

                         http://en.wikipedia.org/wiki/Willistead_Manor

                                 http://www.citywindsor.ca/000224.asp

راستی حال باغچه ام خیلی خوبه .

    

مرکز هنری لمینگتون

 

    سلام . با برنامه نمایشگاه های هنری در سالی که پیش روی ماست چطورید ؟ اهل نمایشگاه رفتن هستین ؟ ساعات بیکاری سر خودتون رو با چی گرم میکنین ؟ یه سری به بعضی هاش بزنین بد نیست .

   جایی که دارم بهتون پیشنهاد میکنم گالری هنر لمینگتون در خیابان تالبوت هست . این آدرس دقیق و تلفن و سایت خود گالری :

 

72 Talbot Street West
Leamington, ON N8H 1M4

۵۱۹۳۲۶۲۷۱۱

http://www.lemingtonartscentre.com

جدول برنامه های نمایشگاه

گالری اصلی :

 
ANYTHING'S POSSIBLE
2011 Amateur Photo Contest
January 5 - 29
Reception & Awards| Fri. Jan 14, 7-8:30pm

Over 75 brigth and beautiful photographs on display in this annual exhibition and contest. Three Adult Categories - Season, Achitecture & Still Objects. Youth - Anything Fun & Pets

SELECTED WORKS 1936 -1975
W.F. Stidworthy
February 2 -26
No Reception

Select works from this private collection.Stidworthy trained and studied under Franz Johnston of the Group of Seven. Stidworthy was also the Director of the Art Gallery of Windsor for many years.

HEALING THROUGH ART
Canadian Mental Health Association
March 2 -26
Reception | Wed March 2, 6-8pm

This Annual Show and Fundraiser for the CMHA focuses this year on Art as it washes away from our souls the dust from our everyday lives.


YOU'RE THE HEART OF OUR SUCCESS
Juried Student Art Show
March 30 - April 23
Reception | Fri April 8, 7-8:30pm

An all medium juried exhibit of Essex County High School student works.


BEYOND THE CANVASS
Bridie Fanning, Darren Trudell,  Dan Lessard, 
Eggy Kryis, Lynda Ruddock-Rousseau & others
April 27 - May 21
Reception | Sat. May 7, 6-9pm

An alternative exhibition that explores art beyond the traditional. This group show will feature fashion, tattooing, auto part airbrushing, stained glass & more

2011 MEMBES SHOW & SALE
South Essex Arts Association
May 25 - June 18
Reception | Fri May 27, 7-9pm

An annual all medium exhibit featuring the works of SEAA member artists and artisans.

WHEN AMERICA WORKED
Deborah Kingery
June 22 - July16
Reception | TBA

OPEN
Accepting Submissions
July 20 - August 13


KETCHUP SHOW
South Essex Arts Association
August 17 - September 10
Reception | Fri Aug 26, 7-9pm

In conjunction with the Leamington Tomato Fest, this open call exhibition features art in the theme of Ketchup, Tomatos, Heinz and so on...

OPEN
Accepting Submissions
September 14 - October 8

OPEN
Accepting Submissions
October 12 - November 5

PAUSE.... REFLECT... RECONECT
Eric Naylor
November 9 - December 3
Reception | Thurs Dec 10, 7-9pm

Beauty is everywhere just waiting to be discovered and that with an open mind, and a new perspective, the ordinary becomes extraordinary.

OPEN
Accepting Submissions
December 7 -23

 
 
گالری دوم
 
LIJNA
Mary Jane Nohra
January 5 -29
Reception | Fri Jan 14, 8-10pm

Inspired by  Nature, Family and Spirituality.
Nature brings forth obscure shapes and colour, family is the core and spirituality is the unknown, the mysterious and the divine ways of life.

ANYTHING'S POSSIBLE
2011 Amateur Photo Contest
Winners & People's Choice
February 2 -26
No Reception

Select Winners & People's Choice nomanies from our 2011 Amateur Photo Contest


SHAPESHIFTING
Gabrielle Pascador
March 2 -26
Reception | Sat March 18, Time TBA

Paintings which reflect on transformation, shapeshifting and the uninhibited manifestations of fragmented experiences, unveiling images imprinted in memory and self-generated dreams.

YOU'RE THE HEART OF OUR SUCCESS
Juried Student Art Show
March 30 - April 23
Reception | Fri April 8, 7-8:30pm

An all medium, juried exhibit of Essex County High School student works.


AYOBA - MY AFRICAN EXPERIENCE
Frank Neufeld
April 27 - May 21
Reception | Sat May 21, 7-9pm

Works created in inspiration of the Artist's travels and experience in South Africa during the summer of 2010.

OPEN
Accepting Submissions
May 25 - June 18
 


"PHOTOGRAPHS"
Jon Pickell
June 22 -July 16
Reception | TBA

OPEN
Accepting Submissions
July 20 - August 13

OPEN
Accepting Submissions
Aug 17 - September 10

HENRY COLLECTION
South Essex Arts Association
September 14 - October 8
Reception | Fri Sept 16 7-9pm

OPEN
Accepting Submissions
October 12 - November 5

OPEN
Accepting Submissions
November 9 - December 3

SHOOTERS MEMBERS SHOW
Shooters Photography Club
December 7 - 23
Reception | TBA

تابستان درود

      سلام . از عنوانی که گذاشتم تعجب نکنید ، توضیح میدم . من شنیده بودم که ویندزور بهار نداره و از زمستون یهویی میپره به تابستون و تا ندیدم باور نکردم . تا یه هفته پیش هنوز دستگاه فرنس روی درجه بالا کار میکرد و صبحها که بلند میشدیم زمین یخزده بود . همین شب عید بود که هفت تا کشتی یخ شکن آمریکایی و کانادایی تلاش کردن که چند تکه یخ بزرگ و عظیم که دهانه رود سنت کلر رو بسته بودن خرد کنن و راه رو برای بیست کشتی تجاری که در انتظار مونده بودن باز کنن .

      میتونین فیلم رودخونه یخزده و تلاش کشتیهای آمریکایی و کانادایی رو برای شکستن یخها اینجا ببینین .

  http://www.youtube.com/watch?v=Yxw1uD0YSyU&feature=related

   ولی حالا به فاصله دو هفته چنان آفتابی شده که صد رحمت به سواحل قناری . پوست همه مون چنان برنزه شده که میتونیم بگیم رفته بودیم هاوایی . امروز که شوهرم از بیرون اومد گفت انگار رفته بودم رشت ، خیلی شرجی شده . خلاصه دیگه نمیلرزیم . الهی شکر .

    ولی یه چیزی بهتون بگم . انگار توی خواب و خیال و رویا دارم راه میرم . همه جا سبزه . تمام گلها باز شدن . توی خیابون از نرگس و یاس زرد بگیر تا درختها و ..... همه به آدم میخندن . این ملت کانادایی هم ذوق کردن چون از خواب زمستونی بیدار شدن و همه بیرونن . من روزها میرم پیاده روی . فکر بد نکینن . من " اصلا " چاق نیستم . فقط " یه خورده " اضافه وزن دارم که هیچ نیازی به پیاده روی نداره . میرم ببینم بقیه چاقها چه جوری پیاده روی میکنن . زن و مرد و پیر و جوون ، همه از لونه های تنهاییشون بیرون اومدن و از طبیعت لذت میبرن . صدای پرنده ها و بازی سنجابها و رنگ درختها و هوای پاک و ..... وااااااای نمیتونم کلمه ای برای این همه طراوت پیدا کنم .   حتی معلم مدرسه دخترم هم برای بچه ها برنامه پیاده روی گذاشته . قراره که فردا شش کیلومتر راه برن .

                                       

                            این عکس پارک Ojibway صحت حرف منو ثابت میکنه . نه ؟

                 

                                                         این یکی چطوره ؟

    تازه دارم حس میکنم که چرا این اقوام اولیه ( یادتونه ؟ سرخپوستها ) انقدر به طبیعت احترام میذارن . در   مکتب عرفانی این اقوام این  مهمترین بخشه .  از دید اونها تک تک اجزای طبیعت دارای روحه . این روزها به نظرم سنگهای اطرافم هم زنده ان . بسکه همه جا زیبا و شادابه .

 

                            

                                            این هم Jakson Park که وسط شهره .

                 

         اینم مال پارک  Riverside  که کنار رودخونه دیترویته و منو یاد بندر انزلی میندازه .                  

   این لیست چند تا از پارکهاست . میتونین از گوگل برای باقی پارکها کمک بگیرین .

     Lanspeary Park  -  1250  Langlois

    Jakson Park  -  Tecumseh + Oellette

   Reaume Park  -  Riverside + Buckingham

Mic Mac park  -  Matchette

Malden park  -  E.C. Row + Malden

Ojibway Park and nature centre  -  5200 Matchette

     البته تعداد پارکهای ویندزور خیلی بیشتر از این حرفهاست و نوشتن تمام مشخصات این پارکها و آدرسهاشون ، کتاب زرد میخواد .

   تمام این پارکها بخشهای مخصوصی برای پیک نیک و نیمکت و میز و باربی کیو ( منقل با شخصیت ) و سرویس بهداشتی و .... دارن . فقط یادتون باشه اگر به سبک ایران هر جایی دلتون خواست آتیش و بساط کباب راه بندازید قطعا پلیس سرو کله اش پیدا میشه و ..... حتما برای کباب ( پیک نیک بی کباب میشه ؟ !!!!!!) از منقلهای با کلاس خودشون و در مکانهای مشخص شده استفاده کنین  . بدبختی کباب چنان دود و دمی هم داره که هیچ جوری نمیشه دزدکی درستش کرد . تا هفت تا خونه اونورتر دهن همه رو آب میندازه . خلاصه این پارکها کاملا مجهز و آماده پذیرایی از شخص شما هستن . برید و جای ما رو هم خالی کنین .  

 

 

کتابخون یا کتابخور ؟

                                                                                                                                                                                                                                                                                                  

      سلام . انشاالله که عید بهتون خوش گذشته باشه و ایام بر وفق مراد باشه . به همه سر زدین ؟ دید و بازدید کردین ؟ خوب عیدی جمع کردین ؟ عید برای بچه ها یعنی خوراکی و جیب پر از آجیل و بازی و از همه مهمتر یعنی عیدی .   

                

   یادمه بچه که بودم فامیلی داشتیم که کتابفروشی داشت . هر سال برای عیدی دادن کلی کتاب کادو میکرد و آماده روی میز نهارخوری میذاشت. هر کس به فراخور  حال و علاقه کتابی عیدی میگرفت . کوچک و بزرگ هم نداشت . همه سهمی داشتن بعضیها مثل من از ذوق پرواز میکردن و بعضی ها هم به زور لبخندی میزدن و میگرفتن .  هیچ چیز به اندازه مطالعه به من انرژی نمیده . عادت دارم اگر به نوشته  نویسنده یا مترجمی علاقه پیدا کنم ، تمام نوشته ها یا ترجمه های منتشر شده کارهاش رو پیدا کرده و بخونم . اگر بتونم میخرم و به کتابخونه شخصی ام اضافه میکنم . اگر پیدا نکنم  به کتابخونه ها متوسل میشم . یکی از غصه هایی که این مهاجرت به دلم گذاشته اینه که چقدر کتاب عزیز دارم که نتونستم بیارم . من از دوباره خونی خوشم میاد . اگر کتابی مورد علاقه ام باشه بارها و بارها میخونمش و خسته نمیشم و تمام جمله هاش رو مثل شعرهای زمان مدرسه حفظ میکنم . من و امثال من کتابخون نیستیم . ما کتابخوریم . برای کتابخورهای محترم مثل خودم لیست کتابخونه های عمومی ویندزور رو پیدا کردم که با آدرسها و تلفنهاش براتون میذارم . شما میتونین توی این کتابخونه ها به صورت مجانی  عضو بشین و از امکاناتش مثل  اینترنت و  فیلم  و ..... استفاده کنین . بعضی هاشون حتی سالن سینما هم دارن . ساعات کارشون هم به طور معمول در روزهای اداری از ۹ صبح تا ۹ شب و جمعه و شنبه از ۹ صبح تا ۵ عصر و یکشنبه ها از ۹ صبح تا یک ظهر هست .  مسئله خیلی جالبی که در باره کتابخونه های اینجا وجود داره اینه که وقتی شما عضو یکی از این کتابخونه ها بشین خود به خود عضو بقیه هم هستین و میتونین با یک کارت از امکانات همه شعبه ها استفاده کنین .  در تمام کتابخونه ها هم ، همه جور امکانات از قبیل مراکز نگهداری کودک یا کافی شاپ و ... هست . میتونین به صورت آنلاین ببینین که کتاب مورد نظرتون رو کدوم شعبه داره و به اونجا مراجعه کنین . راستی تلفن تمام کتابخونه های ویندزور همین یکیه . اشتباه تایپی نیست . شماره داخلی دارن .

                                                                                                                                      

Nikola budimir -  1310 West Grand Marais  -  5192556770

Fontainebeleau  -  3030 Rivard  -  5192556770

Forest Glade-Optimist  -  3211 Forest Glade  -  5192556770

Remington Park  -  2710 Lilian  -  5192556770

Riverside  -  6305  East Weyandotte - 5192556770

Sandwich  -  3312 Sandwich  -  5192556770

Seminole  -  4285 Seminole  -  5192556770

Windsor's Community Archives  -  850  Ouellette  -  5192556770 

 Bridgeview  -  1295 Campbel  -  5192556770

Central Library  -  850 Ouellette  -  5192556770

 

 

                                                                                     

مسابقه هوائی در ویندزور

باز هم سلام . ذوق زده شدم و تصمیم گرفتم یه سری دیگه عکس بذارم . براتون عکسهای مسابقه هوایی ویندزور رو انتخاب کردم که هر سال اواسط ژوئن برگزار میشه .