پاییز و سنجابها

 

    سلام . پاییز اینجا همیشه منو جذب کرده ( حالا انگار چند تا پاییز اینجا بودم ؟ ) . خیلی زیباست . آدم دلش میخواد مدام توی خیابون راه بره و به درختها نگاه کنه . وقتی سرم پایینه خیال میکنم توی تهران دارم راه میرم . برگهای افرا خیی شبیه به برگ چنارهای تهرانن .

     تازه الآن فصل بدو بدوی سنجابها هم هست . نمیدونین چقدر بامزه بلوط میخورن . با دو تا دستهاشون میگیرن و عین آدمی که داره سیب میخوره به بلوط گاز میزنن .

    چند تا عکس خوب از منظره پاییزی دارم که براتون میذارم . ولی باور کنین اصلش خیلی از این عکسها دیدنی تره .

 

      

 

             

 

      

    توی تهران حیوونی که خیلی دیده میشه و عادیه گربه است . اینجا حیوون همیشگی سنجابه . اولین بار که توی پارکی در تورنتو سنجاب دیدم خیلی جا خوردم . انتظار نداشتم . تازه سنجابها بسیار بزرگتر از اونی بودن که در تصور من بود . سنجابهایی که از ایران سراغ داشتم کوچکتر و حنایی رنگ بودن .  سنجابهای کانادا بزرگ و در تونالیته رنگ تریاکی تا دودی خیلی تیره هستن . دوستی میگفت  سنجاب سفید هم دیده ولی من ندیدم .  اینها هم مثل گربه های تهران به انسانها و زندگی در کنار اونها عادت کردن و خیلی راحت در پیاده روها رفت و آمد میکنن . حتی با کمی احتیاط از خیابان هم رد میشن . خلاصه حالا دیگه تعجب نمیکنم ، لذت میبرم . البته به شرطی که سراغ کیسه و سطل آشغال نیان که اون روی هاپویی منو بالا میارن . یادتونه که چقدر از سیستم رفتگری اینجا شاکیم ؟ من نمیتونم تصور کنم که چرا و به چه دلیل قابل قبولی باید فقط هفته ای یک بار زباله ها جمع آوری بشه ؟ من از کشوری و شهری اومدم که نه تنها هر روز ، بلکه گاهی روزی دو بار زباله ها جمع آوری میشه . وقتی اسم شهرداری میاد ، همه در ذهنمون یه لباس یه دست نارنجی و یه جارو و صدای آشنا و دوست داشتنی خش خش رو مجسم میکنیم و  باز هم همه گله میکنیم . بابا تهرانیها ، ایرانیها ، قدر شهرداری معرکه تون رو بدونین . به خدا همتا نداره .  ببین باز سر درد دلم باز شد ها !!!!

        

 

      

    مادر بزرگ نازنینی داشتم که مطمئنم جاش وسط بهشته . یکی از عادتهای قشنگش این بود که کناره های نون رو با قیچی تمیز و منظم ، ریز ریز میکرد و برای پرنده ها میریخت . میگفتم مادر جون چرا این کارو میکنی ؟ میگفت من که نمیتونم با این مقدار کم نون ، آدمهای زیادی رو سیر کنم لااقل پرنده ها رو سیر کنم . باور کنین قمری های محل همه باهاش دوست و رفیق بودن . عصرها  حیاط مادر بزرگم پر از قمری و کفتر میشد . به مادر عادت داشتن و فرار نمیکردن . من که تازه پنج ساله شده بودم ، پشت پرده پنهان میشدم و با احتیاط از لای پرده تماشا میکردم که چطور با شادی و سر و صدا ریزه های نون رو میخورن و لابد توی دلشون تشکر میکنن . بعد ها که خودم خانه دار شدم هرگز این کارو نکردم چون مثل مادربزرگ مهربونم پر حوصله نبودم . تازه از اینکه بالکن یا حیاطم رو کثیف کنن فراری بودم . شوهرم که خوشبختانه  مثل من بی رحم نیست هر روز تکه ای نان خشک رو در قسمت خاصی از حیاط خرد میکرد و با شادی حمله گنجشکها به نانها رو نظاره میکرد . بعد مدتی هر روز صبح زود با صدای جیک جیک  اونها از خواب بلند میشدیم و شوهرم یادش میومد که دهنهای کوچولوی گشنه ای منتظر صبحانه هستن .

     اینجا هم خیلی از ساکنان منازل برای سنجابها در ظرفهای مخصوصی غذا میگذارن که باعث میشه جلوی منزلشون پر از سنجاب بشه . البته دور و بر درختهای بلوط شوغتره .

                                   

                     این یکی رو ببینین که چقدر با شخصیت انگار برای دوربین ژست گرفته !!

                 

     گاهی بچه ها هم به سنجابها غذا میدن . چندی پیش دخترم با بادام زمینی از سنجابی در پارک نزدیک مدرسه اش پذیرایی کرد که با موبایل هم ازشون عکس گرفتم ولی متاسفانه عکسها خیلی تار بود و به درد وبلاگ نمیخورد . البته زمستون بیشتر به غذا نیاز دارن . الآن هنوز بعضی جاها بلوط روی زمین ریخته و میتونن جمع کنن . وقتی برف همه جا رو پوشونده و غذا پیدا نمیکنن زمان کمک واقعیه . درسته ؟ 

طناب بازی

  

                                     

     دوست نازنینم ، میترا ، یه فیلم خیلی جالب برام فرستاد که حیفم اومد براتون نذارم . باورم نمیشد که همون طناب بازی بچه گانه ما چقدر میتونه هنرمندانه و زیبا باشه . البته بچگی ما کجا و اینها کجا ! نگاه کنین تا به صحت حرفم ایمان بیارین .

این نمایش جالب ، میان برنامه مسابقات بسکتبال نیروی دریایی بوده .

<http://blip.tv/play/Ae+9MJOSSA>

هالووین و چهارشنبه سوری

   سلام . هالووین نزدیکه و من تصمیم گرفتم پست جدید رو به این موضوع اختصاص بدم .

   میدونین تاریخچه هالووین چیه ؟ از کجا شروع شده تا به اینجا رسیده ؟ من توی ویکی پدیا متن خیلی کاملی از چگونگی شکل گرفتن این جشن و تغییرات اون در طول زمان پیدا کردم که دیدم برای شما هم جالبه . این لینکشه .

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%A7%D9%84%D9%88%D9%88%DB%8C%D9%86

   به طور خلاصه ، هالووین که یکی از رسوم مذهبی باقیمونده از اقوام سلتی هست  از اسکاتلند و ایرلند توسط اولین مهاجران به آمریکا و کانادا منتقل شده . در ابتدا فقط حنبه مذهبی و مثبت داشته و به تدریج به جشنی شاد و کمی شیطنت بار تبدیل شده که میبینیم . حتی اوج شیطنت و رواج مردم آزاری در این جشن در دهه اول قرن بیستم به حدی رسید که اجرای آن در آمریکا برای مدتی متوقف شد . ولی در سال ۱۹۲۰  برگزاری آن دوباره به عنوان یک جشن مذهبی متعادل شروع شد .  برداشت خودم اینه که به شدت به بعضی از رسوم چهارشنبه سوری خودمون شبیهه .  از اعتقاد به بازگشت ارواح در این روز تا ریختن خاکستر و روشن کردن آتش و خوراکی دادن به کودکان و ..... البته بعضی اعتقاد دارن که گوشه چشمی هم به شیطان پرستی داره و برای همین  از نمادهای شیطانی و منفی به صورت گسترده استفاده میشه . اینکه از ابتدا عقاید هالووین مثبت بوده یا منفی ، به خدا گرایش داشته یا شیطان ، موضوع مورد بحث خیلی از اساتید فن هست .

 حتما میدونین که آداب و رسوم سلتی تا حدی تحت تاثیر میترائیسم بوده  و بخشی از این عقاید با کمی تغییر شکل به ادیان مسیحیت و یهودیت رسیده که تا به حال هم باقی مونده . به نظر من  به همین دلیل میشه حدس زد که چرا  بعضی از بخشهای چهارشنبه سوری و هالووین به هم شبیه هستن . البته با اینکه با باز کردن این بحث به شدت موافقم ولی چون با موضوع این وبلاگ متفاوته مجبورم ساکت بشم تا شاااااید یه روزی همت کنم و وبلاگ دیگری با موضوع اسطوره شناسی و افسانه های موازی  راه اندازی کنم که بتونم هر چقدر دلم میخواد در این موارد وراجی کنم .

   به هر حال مطمئنا برای شما هم دانستن این مطالب خیلی جالبه . این عکسها مربوط به محله خودمون  در جشن سال قبله . خانواده با ذوقی در محوطه جلوی خونه شون دکوراسیون جالبی رو طراحی کردن و همه محل رو به جشن دعوت کردن . همه اعضای خانواده هم با پوشیدن لباسهای هالووین در دکور خودشون فعالیت میکردن . اون کله بریده که محترمانه به دوربین نگاه میکنه بدجوری دختر طفلکی منو ترسوند چون چنان بی حرکت و بدون پلک زدن مونده بود که دخترم خیال کرد مجسمه است و داشت ازش عکس میگرفت که یهویی به سبک خودشون " پخ " بلندی کرد . دخترم جیغ زد و کم مونده بود بیفته زمین . بعدش البته همه خندیدیم ولی لحظه اول شوک آور بود .

   اگر تونستم عکسهای امسال رو هم براتون میذارم .         

         

       

      

   تزئین کدو تنبل یکی از بخشهای جالب این مراسمه . هر خانواده با حس ابتکار و خلاقیت بیشتر تلاش میکنه که زیباترین کدو رو طراحی کنه .

                                         

                                                 

                                         

   دیدن منازل با دکوراسیون خاص هالووین هم دیگه داره عادی میشه . خیلی ها به استقبال جشن رفتن و از الآن بخش بیرونی منازل خودشون رو تزئین کردن .

               

         

                                 

                           

     پوشیدن لباسهای غیر متعارف و  ترجیحا ترسناک هم جزء لاینفک این مراسمه . گریم صورت در هماهنگی با لباس این رسم  رو تکمیل میکنه .

                                  

   

                 

 

                                      

                                

    خوب اگر خواستین برای هالووین آماده بشین میدونین که  از کجا باید مواد اولیه برای لباس و دکوراسون منزل رو تهیه کنین ؟  چند تا آدرس براتون میذارم که به دردتون میخوره .

اولی فروشگاه Party Packagers هستش که توی بازار واکر پیداش میکنین . این آدرسش و سایت:

4115 Walker Rd 

www.partypackagers.com

tel. 5199723925

---------------------------------------------------

   بعدی فروشگاه Michael's هست  که من ازش بیزارم !! چون هر بار که با دخترم به اونجا میرم مجبور میشم با التماس بیرون بیارمش وگرنه ورشکست میشم  . این فروشگاه معدن لوازم  هنری و کاردستیه . از گلسازی و خیاطی  و آشپزی بگیرین تا ماکت و قاب سازی و .... خلاصه اگر میخواین کره ماه رو هم بسازین اینجا مواد و ابزارش رو پیدا میکنین . این آدرس و سایت و ...

4339 Walker Rd

www.michaels.ca

tel.5199725488

----------------------------------------------------

   در انتخابهای بعدی من Value Village و دالاراما رو پشنهاد میکنم . اولی یه فروشگاه زنجیره ای هست که هم لباس و لوازم دست دوم داره و هم نوی ارزون . شما توی این فروشگاه میتونین از همین الآن لباسهای مربوط به هالووین رو پیدا کنین . دکوراسیون برای منزل هم توی دالاراما پیدا میشه . حتما میدونین و از اسمش هم پیداست که هر جنسی در این فروشگاه حداکثر دو دلار قیمت داره . البته طبیعتا  در دو تا فروشگاه اولی که مختص اینطور کارها هستن اجناس خیلی کامل تر و به درد بخور تری گیرتون میاد ولی اگر به دنبال هزینه سبک تر هستین به دو تا فروشگاه دومی مراجعه کنین .  اینم آدرس و سایت اولی . دالاراما هم همه جا شعبه داره و دیگه آدرس نمیخواد .

4311 Walcker Rd

www.valuevillge.com

tel. 5192500199

   یادتون باشه که اگر جلوی خونه تون دکور باشه و بچه های گذری این دکور رو ببینن ، معنی اش اینه که میتونن در بزنن و ازتون خوراکی بخوان . مثل چهارشنبه سوری خودمون . بنابراین باید یه پاتیل بزرگ انواع شکلات و آبنبات و قاقالی لی داشته باشین که بهشون بدین . پس این هم جزء هزینه های هالووینتون منظور کنین . خوش باشین .

برکناری مربی خشن

 

  سلام  .   خسته نباشین . زحمتتون نتیجه داد .  اینم یه استفاده درست و به جا از روح جمعی اینترنت !!خبر خوبی دارم  : برکناری مربی خشن  و تعلیق مدیر استخر .

  ببینید که اعتراض جمعی چطور نتیجه داده . ولی مصاحبه با رئیس مجموعه شهید شیرودی ، علامت سوال دیگه ای جلوی روم گذاشت . این که چرا فیلمبردار بیچاره باید مواخذه بشه . لینک متن مصاحبه رو براتون گذاشتم .

                               http://www.bornanews.ir/vdcdj509.yt0xf6a22y.html

  به نظر من که این تنبیه سابقه داشته و برای همین فیلمبردار که حتما از اطرافیان خود شاگردان بوده عمدا و پنهانی دوربین رو آورده که بتونه مدرک تهیه کنه . دستش درد نکنه و خدا کمکش کنه که از مجازات در امان بمونه . خداحافظ

تمنا میکنم در پخش این لینک همکاری کنید

     سلام . امروز عزادارم . از دیشب عزادار بودم . من یه مادرم . نمیتونم تحمل کنم که کسی کودکی رو آزار بده . احساس میکنم بچه های خودم زجر کشیدن . هرگز نمیتونم در مقابل زجر بچه های معصوم و مظلوم بی تفاوت بمونم . دلم به درد میاد و عکس العمل نشون میدم . ولی امروز عزادارم . سیاه میپوشم و گریه میکنم .

    دیشب عزیزی  لینکی برام فرستاد که آتشم زد . این لینک رو ببینین و به من حق بدین . این ماجرا چند روز پیش در استخر شیهد شیرودی  تهران اتفاق افتاده .

                             http://www.4shared.com/video/bus6idtS/Shiroodi.html

   چه حالی شدین ؟ باورتون میشه ؟ چطور کسی یا کسانی میتونن به این راحتی کودکان لطیف و بی گناه مردم رو با این شدت تنبیه کنن ؟ چطور میتونن اشک و التماس یک کودک رو ندیده بگیرن و با خشونت و قدرت بدن ظریف این بی زبانها رو شکنجه کنن ؟ انسانیت کجاست ؟ چرا اون دو مربی دیگه انقدر با آرامش با قضیه برخورد میکنن ؟ یعنی این صحنه اتفاق هرروزه است و اینها عادت دارن ؟  از نوع پوزیشنی که مربی از بچه ها میخواد و سرعت انجام اون پوزیشن در آماده شدن برای تنبیه مشخصه که این بار اول نیست و اتفاقی مستمر و هر روزه است .  خدایا ما کی هستیم که تا این حد خودمون رو محق به مجازات میدونیم ؟ اونم مجازات کی ؟ کودکانی که به زور اگر هشت سالشون باشه ؟  مگه چه جرم بزرگی مرتکب شده بودن ؟  نکنه بدتر از این هم سر بچه های ما میاد و خبر نداریم ؟

    با دوستان در این مورد حرف میزدم . متاسفانه چند نفر مخالف حرکت عمومی برای این قضیه بودن و با گفتن اینکه : بابا مگه خودمون بارها از والدینمون کتک نخوردیم ، سعی در عادی جلوه دادن موضوع داشتن . نه ، من قبول ندارم . این روش آموزش و این برخورد مربوط به پنجاه سال پیشه . مربوط به زمانیه که ما خودمون رو " مالک " بچه هامون و شاگردهامون  میدونستیم . مال دوره ایه که خیال میکردیم " چوب معلم گله ، هر کی نخوره خله "  . تازه بیشتر موارد ( اعتراض نکنین . تعمیم ندادم )  تنبیه بدنی در سالهای دور به عصبانیت شخصی تنبیه کننده برمیگشت و نه به امر آموزش و تربیت . یعنی بزرگتر ها ، اعم از معلم یا والدین ، در اثر عصبانیت فردی از موضوع حادث شده و برای آرامش روحی شخصی و تخلیه روانی ، دست به شدت و حدت میزدن و تنبیه بدنی میکردن . ولی الآن ؟ در این دوره ؟ مثلا ادعای فرهنگ و تمدن و تجدد داریم . خیر سرمون کشورمون رو پیشرفته تر از باقی خاورمیانه میدونیم . این راه جدید تمدنه که تنبیه کودکان رو عادی بدونیم و زیر سبیلی رد کنیم ؟ تازه خیلی تلخه که بگم ولی از کجا معلوم که تنبیه به این فیلم و مشابه این ختم میشه ؟ از کجا خبر داریم که دور از چشم ما چه اتفاقی برای بچه های ما میفته ؟ هنوز ماجرای مدرسه فوتبال و ... یادمون نرفته .

    دختر کوچکم هفت ساله و کلاس اول ابتدایی بود . معلمی داشت که " خدا خیرش ندهد " . خاطرات بد و تلخی از این خانم داشتیم که دعا میکنم فقط من یادم باشه و دخترم از یاد برده باشه که بعید میدونم .  همین بس این خانم  برای تنبیه به دختر من و چند کودک دیگه امر کرد که طول حیاط مدرسه رو هفت بار " کلاغ پر " برن !!!! وقتی اعتراض کردیم گفتن باید بدن این بچه ها قوی بشه و من کار نادرستی نکردم !!!!  اینکه برخورد من و شوهرم چه بود و به کجا رسید مهم نیست . مهم اینه که تنبیه داریم تا تنبیه . هشدار دادن و متنبه کردن کسی درجه بندی و حد داره .

    من نمیدونم این قضیه دقیقا چندم اتفاق افتاده و در این چند روز به کجا رسیده . ولی از همه تمنا دارم در پخش این لینک همکاری کنین تا انشاالله این مربی بی صفت و خاطی به مجازات برسه .  چنین آدمهای رذل و پستی ، لایق مربی گری کودکان مظلوم ما نیستن . باید حرکتی در مجازات این مرد انجام بشه . من هرچه در اخبار گشتم ، موردی که اشاره به این ماجرا داشته باشه پیدا نکردم . الهی اشتباه کرده باشم و جایی دور از دید من ، دست عدالت گریبان این مرد سیاه قلب رو گرفته باشه .

    وقتی کودکم رو به " امانت " به دست مربی یا معلمی میسپرم ، انتظار دارم امانت عزیزم رو سالم پس بگیرم .  تصور اینکه در غیاب من و دور از چشم من ،  کودکم اسیر دستان مردی ده برابر بزرگتر از خودش دستهاش رو به التماس بالا بیاره که کتک نخوره ........ واااااااااااای دلم آتش گرفت . خداحافظ

   

شهر فرنگ

   

             

          سلام . چطورین ؟ من شهر فرنگی رو یادمه .  بچه بودم که میومد توی کوچه مادربزرگم و من بدو بدو میرفتم که توش تصاویر خارق العاده ای رو ببینم که انگار رویا بود . کلاس اول ابتدایی سینما رو کشف کردم . مادرم  بنده خدا انگار قسم خورده بود که هر فیلمی که سینما سینه موند میاورد منو ببره . تمام فیلمهای والت دیزنی رو دیدم . سیندرلا ، زیبای خفته ، سفید برفی و هفت کوتوله و ....  سالها بعد توی لوازم پدرم شماره یازدهم مجله فیلم رو دیدم . انگار دنیای جدیدی کشف کرده بودم . تمام مطالب مجله رو  کلمه به کلمه خوندم و اینطوری وارد یه سیاره جدید به نام سینما شدم . فهمیدم که در  پختن یه فیلم غیر هنرپیشه ها ، مواد دیگری هم لازم هستن . فیلمبردار و فیلمنامه نویس و ....  این تنها موردیه که یه پدر میتونه بگه از معتاد کردن بچه ام خوشحالم !!!!  بعد که دانشگاه قبول شدم و مهر دانشکده هنرهای زیبا خورد توی کارتم دیگه انگار طرفداری از فیلم و نمایش ناموسی شد . هر چی غیر متعارف تر بهتر . تا امروز که اینجا نشستم بیست و اندی ساله که تمام شماره های فیلم رو خریدم و خوندم که نه ، خوردم . تازه  اعتراف میکنم که چند سال پیش به فیلم نگار هم معتاد شدم .  شرمنده ام ، این اعتیادیه که اصلا خیال ندارم ترکش کنم . توی این دو سال که در رفت و آمد کانادا بودم هم هر بار که برگشتم شماره های جا مونده رو تهیه کردم . الآن آرشیوم به نزدیک به چهار کارتن رسیده ( یادتونه اسباب کشی کردیم و همه زندگی مون توی کارتنه ؟ ) و به جونم بسته است . با خودم خیلی میجنگم که نرم سراغ مجله های قدیمی ام وگرنه دیگه دست کشیدنم با خداست . برادرهایی هم دارم که خدا خیرشون بده منو از فیلم بی نصیب نمیذاشتن . هر فیلمی  که  میخواستیم  زود تهیه میکردن و سه تایی لذت دنیا رو داشتیم .  نوع فیلمهایی هم که دوست داشتیم بسته به سن و موقعیتمون تغییر میکرد . تا جوونتر  بودیم فقط  فیلمهای علمی تخیلی و ماجراجویانه  میدیدیم . دوره  Back to future و ایندیانا جونز و .... بعدش دوره فیلمهای پلیسی  و ترسناک رسید و .... خلاصه  دیگه سالها ست که هر سه درگیر زندگی و همسر و بچه و ....  به فیلم دیدن نمیرسیم ولی اون عشق سر جای خودش هست و اگر خدا فرصتی برام بذاره  فیلمهای جدی تر ایرانی رو ترجیح میدم  . مثل زیر نور ماه ، خیلی دور خیلی نزدیک ، گاهی به آسمان نگاه کن ، در باره الی  و ..... هر کدوم اینها رو حداقل سه بار دیدم . بگذریم .

    تصمیم دارم آدرس و مشخصات  سالن های نمایش و سینماهای ویندزور رو براتون بزارم . شاید دلتون خواست یه آخر هفته برین و دلی از عزا در بیارین . یه خاطره کوچولوی بامزه براتون بگم . چند بار توی ایران سینما رفتین ؟ نوع صندلیهای سینماهای ایران که معرف حضورتون هست . خیلی که نرم و عالی باشه فقط یه لایه نازک ابر داره و رویه مخمل . یعنی فقط میشینین که فیلمتون رو ببینین و تا تموم شد ، هنوز تمام عنوانها خونده نشده از روی صندلی میپرین و الفرار . من فقط به این دلیل که ملت دست اندرکار یه فیلم برام خیلی اهمیت دارن تا آخر نوشته ها صبر میکنم وگرنه صندلی منو دعوت به نشستن نمیکنه .

     دو سال پیش برای اولین بار خارج از کشور تصمیم به سینما رفتن گرفتیم . من و بچه ها بدون حاج آقامون شال و کلاه کردیم و رفتیم فیلم انیمیشن " وال ای " رو توی یکی از سینماهای تورنتو ببینیم . وقتی وارد سالن شدیم یه ربع از فیلم گذشته بود و سالن کاملا تاریک بود . با بدبختی صندلی های خالی پیدا کردیم و .... وقتی نشستم چنان آه بلندی از ته دل کشیدم که فکر میکنم صدام کاملا همه سالن رو پوشش داد چون همه برگشتن و منو نگاه کردن . از خجالت آب شدم . دست خودم نبود به خدا . چنان صندلی نرمی داشت که به مبل اتاق پذیرایی ما دهن کجی میکرد . انگار فرو رفتم توی صندلی . طوری بود که بعد یه نیم ساعتی دلم میخواست انیمیشن و سالن و همه چیز رو رها کنم و همون جا بخوابم .

    خوب بریم سراغ سینماهای ویندزور

      یکی از بهترین مجموعه های فرهنگی گروه سینما تاتر  اودئون در دون شایره که سیزده تا سالن داره . البته در اعلام عمومی همیشه دوازده تا گفته میشه !! این مجموعه در بازار دون شایر قرار داره که اگه دست به جیبتون خوب باشه میتونین از بوتیک های معروف و برند دار هم خرید کنین . قیمت بلیطهاش از ده دلاره و اگر فیلم سه بعدی باشه ، سه دلار هم برای عینک میگیرن.

                              

                                           ========================                                                                                                             

      پالاس سینما محیط جوون پسندی داره و به درد خانواده نمیخوره . سه تا سالن داره که قیمت بلیطهاش از شش دلاره . به نسبت خیلی ارزون تر از مجموعه اودئونه .  

                                 Palace Cinema  

                                     ============================

       گروه Forest Glade هم ارزونه و همون شش دلار پایه قیمتشه .  دو تا سالن داره و توی خیابون تکامسه است .

 

                

                                        =======================

          سالن تئاتر کرایسلر که کنار رودخونه دیترویته . ۱۲۰۰ تا صندلی داره و بسیار شیک و مدرنه .

            bldg55.jpg

                              ===================================

      سالن نمایش دانشجویی کپتال هم توی خیابون یونیورسیتی نزدیک دانشگاهه .  نگفته  پیداست که قیمتهاش هم دانشجوئیه .

                              

                        

                                     =====================

    گروه سیلورسیتی در بازار مورد علاقه من قرار داره که دوازده تا سالن داره . این بازار در خیابون واکره . در این منطقه وسیع شما خیلی از فروشگاههای مهم این منطقه رو در دسترس خودتون دارین . تنها فروشگاه کاسکو ی ویندزور در این بازاره .

                                     

                                          ========================

     مجموعه های بزرگ دیگه ای هم توی شهر هستن مثل گروه Lake Shore  که دوازده تا سالن داره . ولی من  دیگه بنزینم تموم شده و داره خوابم میبره . باقی اش رو میتونین توی این سایت پیدا کنین .

                                   http://www.cinemaclock.com/Windsor.html

    اطلاعات تمام سینماها و تئاترهای ویندزور به علاوه ساعات برنامه ها و قیمت بلیطها و آدرس و تلفن و خلاصه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توی این سایت هست . شب شما هم به خیر

    راستی منبع تصویر اولی اینه ashreshteh.com

باران خانگی !!!

     سلام . خانمهایی که وبلاگ منو دنبال میکنین و کارهای منزل رو دوست دارین  ، مطمئن هستم که همگی در یک احساس با من شریکین . اونم این که  ، یکی از لذت بخش ترین کارهای منزل شستن کف آشپزخونه است . مجسم کنین که با رخشا کاشیها رو سابیدین و حالا شلنگ میگیرین به روی کفها و از زیر کف و حباب ، کاشی های تمیز  و خوشگلتون بهتون سلام میکنن . چقدر مزه داره . نه ؟ 

                  

       ولی من چند ساله یه گله بزرگ از خدا دارم و راه به جایی نمیبرم . این گله اینجا هم توی دلمه . چندین ساله که هر خونه ای عوض کردم ، آشپزخونه یا راه آب نداشته یا اگر داشته به لعنت خدا هم نمیارزیده . هفده ساله که نتونستم کف آشپزخونه ام رو با دل شاد بشورم .  اینجا هم به همون بدبختی رسیدم . چون ساخت منازل اینجا عین یک " آبکش " بزرگه . میگین نه ؟

       شنبه تصمیم گرفتم رختشویی کنم . ساعت ده صبح بود و بچه هام در خواب ناز . روزهای تعطیل انگار تخت خواب با چند تا دست قوی بدن آدم رو نگهمیداره . بلند شدن و از تخت " پیاده شدن " کار حضرت فیله . چون من یک مادر فهیم و عاقل میباشم ، بچه های گلم رو مجبور به این عمل ترسناک نمیکنم و شنبه ها زودتر از دوازده برای صبحانه !!! صداشون نمیزنم .

       خلاصه بعد کمی باغبانی از کنار در سبد رختهای چرک رو برداشتم و به طرف زیرزمین به راه افتادم . هنوز به سالن و  ماشین رختشویی نرسیده بودم که از بالای سرم که اتاق خواب یکی از بچه هاست صدای بدو بدو شنیدم . فکر کردم که  دخترم زود بیدار شده و لابد گلاب به روتون داره به طرف دستشویی میدوه . داشتم تصمیم میگرفتم که وقتی برگشتم بالا بهش نصیحت کنم که : بچه جان  پنج دقیقه زودتر بلند شو که مجبور نشی به طرف دستشویی " بدوی  " . در همین افکار بودم که رسیدم کنار ماشین  رختشویی و دیدم وااااااااااااای از سقف بالای ماشین که زیر آشپزخونه است داره آب شر شر میریزه پایین . سبد رو رها کردم و با عجله به سمت راه پله رفتم و وسط پله ها به دخترم رسیدم که با وحشت گفت : مامان از سقف آشپزخونه داره آب میریزه . با همدیگه به طرف آپارتمان بالای سرمون دویدیم و دیدیم درخانه بازه  و خانم همسایه عزیز برای شستن ظرف راه آب سینک رو بسته و شیر رو باز گذاشته و معلوم نیست کجا رفته .  آب هم از سینک سر رفته و کف آشپزخونه تبدیل به حوض شده و  .....

                                   

       اگر  یکی کرونومتر  میگرفت مطمئن باشین رکورد امداد دو نفره رو زده بودیم . چون  در حالی که من داشتم  از لا به لای ظرفها راه آب سینک رو باز میکردم و شیر  رو میبستم و ......دخترم جهید به طرف واحد خودمون و دو تا حوله خیلی بزرگ برداشت و وسط راه من از دستش قاپیدم و به سرعت کف آشپزخونه بالا انداختم . بعد به طرف آشپزخونه بدبخت خودمون دویدیم . تازه خانم همسایه که در حال سابیدن دندون مصنوعی اش با مسواک بود از راهرو آمد و یهویی چشمش خورد به بساط استخر و حوله و ....

     خیلی سریع متوجه وخامت اوضاع شد و شروع به عذرخواهی کرد ولی چه فایده ؟ توی آشپزخونه خودمون اوضاع افتضاح تر بود . از سقف آب زرد و کثیفی با سرعت زیاد روی سر ما میچکید . کف تمام کابینتهای اطراف سینک عین استخر بود و داخل همه ظروف در تمام طبقات همون آب آلوده به چشم میخورد . به سرعت مشغول خارج کردن ظروف و خوراکی ها از کابینت ها و انتقال اونها به سالن شدیم  . چقدر خوراکی و مواد خوردنی خیس شد و از بین رفت بماند . ضمنا متوجه شدیم که در زمان چکه شدید ، کشیدن تی به سقف کاملا بی فایده است . تلاش نکنین . چتر گزینه بهتریه .

     تا ساعت نه شب در حال شستن و سابیدن و مرتب کردن اوضاع بودیم . خانم همسایه انقدر به بالا و پایین رفتن بین طبقات ادامه داد و عذرخواهی کرد که  صدای قرچ  قرچ زانوهاش رو میشنیدم . تازه برای کامل تر شدن این اوضاع چی لازم بود ؟ دستهای دخترم به این آب که معلوم نیست از فاصله بین طبقات چه موادی با خودش رد کرده بود ، اگزما داد و به شدت به سوزش افتاد .

      خونه های این طرف آب همگی این مشکل رو دارن . نه ایزوله ای ، نه راه آبی ، نه ..... کف خونه ها عین یه سبد حصیری گنده است . هیچ جوری نمیشه  آب بریزی و مطمئن باشی که همسایه پایینی نیاز به چتر نداره . نمیدونم چطور میتونن تحمل کنن که  سالها بدون شستن کاشی هاشون زندگی کنن . من هر چقدر هم با تی و مواد شیمیایی مختلف کار کنم باز هم احساس تمیزی نمیکنم . خدا پدر و مادر مخترع قیر گونی رو بیامرزه .  

     خلاصه  میدونم . من میمیرم و آرزوی شلنگ گرفتن به کف آشپزخونه رو به گور میبرم .

 

آشپزی کانادایی

 

     سلام . چندی پیش کسی در مورد غذاهای کانادایی از من سوال کرده بود . امروز تصمیم گرفتم در این مورد بنویسم . 

          قبلا هم گفتم که به نظر من غذاهای اصیل کانادایی فقط غذاهای اقوام اولیه هستن . وگرنه این مجموعه وسیعی که الآن به نام آشپزی کانادایی میشناسیم در واقع برگرفته از آشپزی مهاجرین اولیه اروپایی به علاوه ملل مختلفی هست که در حال حاضر ، مردم کشور هزار فرهنگی کانادا رو تشکیل میدن  .

     رژیم سنتی اقوام اولیه از مواد گیاهی و گوشت حیواناتی تشکیل شده بود که در سرزمینهای اطراف هر قبیله ای یافت میشدن از قبیل بوفالو ، نهنگ ، شیر ماهی ، گوزن ، گراز ماهی و ..... به علاوه انواع میوه ها و مغزها و ..... . در حال حاضر خیلی طبیعیه که اقوام اولیه هم در کنار رشد تمدن و پیشرفت تکنولوژی به استفاده از مواد آماده و دستگاههای جدید آشپزی متمایل شده باشن یا انواع قوانین پیشگیرانه برای حفاظت از محیط زیست ، دست و پای اونها رو در استفاده از گوشتهای اصلی مورد نیازشون ببنده و در نتیجه آشپزی سنتی اونها کمی تغییر کرده باشه  . هدف من از نوشتن این پست در واقع نگاهی به آشپزی کاملا بومی و قدیمی اونهاست .

      از سایتهای مختلفی استفاده کردم که منبع هر کدوم هم ذکر شده تا اگر اطلاعات بیشتر خواستین دسترسی داشته باشین .  در هر بخش ، قسمتهای آبی نقل از منابع هستن .

   ۱) این یکی خیلی کامله ، یه سری بزنین . به نظر من ارزششو داره . از تاریخ و فرهنگ و آداب و رسوم بگیرین تا آشپزی ، از همه چیز و همه جا نوشته . حتی فیلمهای آشپزی رو گذاشته .

                           http://www.turtleisland.org/culture/culture-food.htm

 ۲) این سایت توضیحات جالبی در باره  این اقوام داره که از تاریخ و نوع ِتغذیه تا دستور بعضی غذاها در اون هست . این آدرسشه :

          http://www.foodbycountry.com/Algeria-to-France/Canada-Aboriginals.html

    یه دستور که به نظر میاد خوشمزه باشه از این سایت براتون گذاشتم . بقیه اش رو خودتون پیدا کنین . 

                                      سوپ سه خواهر Three sisters soup

                   

                                                        دستور پخت

    آب مرغ                                                        سه لیوان

   ذرت پخته یاکنسرو                                          دو فنجان

   لوبیا سبز یا زرد                                              یک فنجان

   کدو حلوایی خرد شده                                     یک و نیم فنجان

   برگ بو                                                         دو عدد

   نمک و فلفل                                                  به اندازه دلخواه

  جعفری و ریحان یا آویشن تازه                           هر کدام یک قاشق غذاخوری در صورت دلخواه

     //                 //                                         یا نیم قاشق خشک شده

  فلفل دلمه ای قرمز خرد شده                           نصف قاشق چایخوری در صورت دلخواه

   ( اگه از من میپرسین  یک سینه مرغ خرد شده و نصف جوز هندی رنده شده و یک قاشق کره  هم بهش اضافه کنین .)

  ۳)  این سایت در باره اقامت در بیابان و کویره که خیلی به درد آدمهای اهل هیجان و ماجرا میخوره . خودم وقتی که خوندمش به هوس افتادم یه سفری برم به کویر لوت !!!!! نظرتون چیه ؟

    این آدرسش و پیشنهاد میکنم حتی اگر خیال سفر به کویر لوت رو ندارین حتما برای سرگرمی هم شده مطالبش رو بخونین . 

                                          http://www.irandeserts.com/default.htm

   در قسمت روش آشپزی توی صحرا و جنگل به این مطالب که مربوط به اقوام اولیه است برخوردم .

                              خشک کردن و دودی کردن مواد غذايي - مینو اصفهانی                                               

                                                         جرکي (Jerky)            

                                 

      جرکي براي اقامت در بيابان غذاي مهمي است، به خوبي ميتوان آن را تهيه کرد و بدون نياز به يخچال آن را حفظ کرد، ميتوان آن را جويد و يا براي تهيه سوپ و خورشت هاي گوشتي و يا pemmican از آن استفاده کرد.

 

                                          نحوه تهيه گوشت خشک ( Jerky )

                               

      گوشت حيوان اهلي و يا وحشي را به قطعاتي با ابعاد 1x2x8 اينچ (2/5x5x20 سانتيمتر) بريده، چربي زردپي و غضروفها را از آن جدا کنيد و به آن ادويه اي متشکل از نمک و فلفل بزنيد. گوشت را خرد کرده و در همان موقع نمک بزنيد. تکه هاي گوشت را روي کباب پزي در نزديک زغالها قرار دهيد و اجازه دهيد تمام آب آنها تبخير شود. اين روند تقريباً 6 ساعت طول ميکشد. بعد از اتمام این مراحل لايه هاي گوشت شبيه به چرم خشک شده اند که به راحتي بدون ترک خوردن خم ميشوند.

 

                                                             pemmican        

                               Pemmican Instructions

       غذايي بسيار پر انرژي است که در ميان سرخپوستان آمريکاي شمالي مرسوم است. اين غذا براي ماجراجوياني که آمريکاي شمال را با قايق طي ميکردند متداول بود.

 

                                                     طرز تهيه pemmican

* يک پانه (g 40) از جرکي خشک را با سنگي تميز بکوبيد.

* مقداري چربي خام حيوانات را در ماهي تابه اي بر روي گرماي ملايم ذوب کنيد. نگذاريد روغن بسوزد و يا بجوشد، سپس بافتهاي اضافي چربي را جدا کرده و چربي مايع را روي گوشت بريزيد.

* ميتوانيد ميوه هاي خشک و خرد شده از قبيل سيب، گردو، انگور و غيره به آن اضافه کنيد.

* اين مخلوط را هم بزنيد تا مايعي حليم مانند به دست آيد که در آن چربي گوشتها را آميخته شده است . قبل از سرد شدن اين مخلوط آن را به شکل توپ هاي کوچکي درآوريد. براي کاهش دادن رطوبت آن، توپ ها را درون کيسه اي منفذدار ذخيره کنيد. نگهداري اين غذا به راحتي jerky نيست چراکه چربي در هواي گرم ترش ميشود. ميتوان در هواي سرد تقريباً يک ماه اين غذا را حفظ کرد. براي شرايط کمپينگ، شکار و پياده روي در پاييز بسيار مناسب است. ميتوان آن را به همين صورت خورد و يا در سوپ و خورشت ريخت. سرخپوستان آمريکايي در کنار اين غذا از serviceberry خشک استفاده ميکردند .

                                                                                                                 

                     

    در حال حاضر اکثر غذاهایی که به اسم غذای سنتی کانادایی ارائه میشه در کتابها و دستورات اقوام دیگه هم هست . مثلا امروز در جستجو به دنبال غذای بومی اینجا به دستور یک کیک خامه ای خیلی خوشگل برخوردم که به نام دسر شکلاتی نوشته شده بود !!! مجسم کنین که یک رئیس قبیله با کلاه پردار در یک چادر سنتی روی زمین نشسته و چپق میکشه  و زنش براش یک برش کیک با تزئین توت فرنگی و شکلات و خامه میاره !!!!!