مزدکیان تنها

سلام . یکی از دوستان موصوعی رو مطرح کرد که دیدم بد نیست یه خورده در موردش ناله کنم . چرا ؟ قضیه همینه .
حتما تا به حال کلمه مزدک یا مزدا به گوشتون خورده . اگر نشنیدین باید براتون بگم که مزدک در واقع مخفف عبارت " مردان زن در کانادا " و مزدا هم " مردان زن در آمریکا " ست . این عبارت به ظاهر طنز اشاره به مردانی داره که زن و بچه هاشون به قول معروف اونور آب زندگی میکنن و خودشون بیشتر ایران هستن . حتما در اطرافیانتون کسانی از این دست دارین . خودم هم دارم . این مردان فداکار تنها و خانواده های تنها ترشون اکثراْ دست آورد برنامه ریزی نادرست و عدم پیش بینی صحیح آینده هستن . ناله من هم همینجاست .
پیشاپیش بگم که جمع نمیبندم . خیلی از مزدکی ها مسائل و مشکلاتی غیر از اینهایی که در ادامه میگم داشتن و دلایل دوری از همسر و فرزندانشون با دلایلی که مینویسم فرق داره . مثلا گروهی در ایران سرمایه گزاری های بزرگ دارن که انتقالش به کانادا در واقع نابود کردن کل سرمایه است . گروهی دیگه به دلیل نیازهای خانواده اصلی شون نمیتونن ایران رو ترک کنن . مثلا بین نگهداری از والدین و آینده بچه ها مجبور به انتخاب میشن و طبعا زن و شوهر تصمیم میگیرن که جدا زندگی کنن که به هر دو عزیز رسیدگی کنن . گروهی اصلا ممنوع الخروج هست و الخ . ولی من در باره اکثریت حرف میزنم .
وقتی میخوایم خونه عوض کنیم اولین چیزی که به فکرمون میرسه چیه ؟ قطعا بودجه و در وحله دوم به مکان و اقلیم و جو فرهنگی و ... مناطق مختلف شهر فکر میکنیم . یعنی اصل برنامه و نقشه روی جیب محترم بنا میشه .
حتی کوچکتر فکر کنیم . اگر بخوایم برای کسی کادو بخریم چی ؟ باز هم اول این جیبه که اعلام وجود میکنه وبعد بسته به وزن جیب ، نوع کادوی مورد نظر انتخاب میشه .
در هر حالتی از صبح که بلند میشین تا شب که به خواب برین این جیب شماست که حرف اول رو در زندگی میزنه . خوب الهی شکر هیچکدوم از دیوار همسایه بالا نمیریم و دستمون توی جیب خودمونه . میشه بگین این جیب از کجا پر میشه ؟ بنده اگر شاغل نباشم چطور و از کجا شکم سیر کنم و لباس بپوشم و انواع قبض پرداخت کنم و .....
پس زیر بنای جیب والامقام من ، شغل منه . کاری ندارم که برای این شغل دوره دیدم یا مدرک دارم یا اصلا سواد دارم یا اینکه حتی شغل شریفم گرفتن پول توجیبی از عابر بانک دو پایی به نام بابا جان حتی در دهه سوم عمرمه . به هر حال شغلی دارم و درآمد ثابت ماهانه ای که میشه روش حساب باز کنم و برنامه ریزی بلند مدت انجام بدم . درست ؟
وقتی بنا بر تغییر شهره باید فکر کنیم که آیا میتونیم این شغل گرامی رو با خودمون ببریم ؟ چند درصد امکانش هست که در شهر جدید نتونیم درآمد داشته باشیم ؟ چند درصد امکان داره که شغل من به درد شهر جدید نخوره یا از خود شهروندانش چنان اشباع باشه که دیگه جایی برای من و شغل من نباشه و درست بشم مثال زیره به کرمان ؟
این دلیل ناله منه . خیلی ها رو میبینم که دچار بیماری معمولا بی درمان مزدک و مزدا شدن . بنده خداهایی که قبل از اومدن برای خودشون توی ذهن یک بهشت از بیکاران عالم میسازن و خیال میکنن اینجا پست و مقام و میز خالی گذاشتن و فقط منتظرن ایشون تشریف بیارن و برن سر کار . کسانی که بدون تحقیق در باره حتی قیمت یک سیم کارت به اینجا میان ، تحقیق درباره قیمت ملک و ماشین پیشکش .
بابا ما تو عصری زندگی میکنیم که اگر لازم باشه میتونیم قیمت یک کیلو سیب زمینی توی جزایر هاوایی رو هم بفهمیم چه برسه هزینه راه انداختن یک کارواش توی ویندزور مثلا . چهار تا کلیک و یه خورده انگلیسی و هزاران صفحه اطلاعات . اگر وقتی توی خونه خودمون نشستیم و مامان جان بشقاب آماده غذا رو جلوی رومون میذاره و با هزار خواهش و تمنا ازمون میخواد که حتما هویج های پخته رو هم بخوریم ، وقت و حوصله و بودجه نذاریم که اطلاعات به دست بیاریم ، پس بعدا که توی شهر و کشور غریب داریم توی سر خودمون میزنیم که ترمینال اتوبوسش کجاست و قیمت یه بسته ماکارونی چقدره و داروخانه از کدوم طرفه چه جوری میخوایم توی این هیری ویری دنبال کار هم بگردیم و درآمد هم داشته باشیم ؟ مجسم کنین که توی بغلمون چند تا بچه هم نشسته باشه . کابوسه . نه ؟

الآن میتونین هزینه اسباب کشی از شهر کراچی تا بمبئی رو از اینترنت به من بگین ؟ مشخصه که بعله . حتی میتونین نوع و اندازه کامیونش رو تعیین کنین و ساعت حرکت رو هم مشخص کنین . پس چرا بعضی ها چمدون میبندن و به خیال اینکه مثلا چون خیاط خوبی هستن راه میفتن و میان ؟ حتی فکر نمیکنن شاید وقتی میرم ژوهانسبورگ انقدر خیاط از در و دیوار ریخته باشه که مشتری برای من پیدا نشه و گشنه بمونم . مایه اش کتاب زرد ژوهانسبورگه و لیست خیاطهای شهر و آدرسهاشون و تطبیقش با نقشه ژوهانسبورگ . بعلاوه جمعیت شهر و یه بررسی کوچولو روی فرهنگ شهرکه دوست دارن اروپایی بپوشن یا سنتی یا .... مطمئنا خیلی فاکتورها غیر از اینها که گفتم وجود داره ولی این بررسی اولیه از هیچی بهتره . نه ؟ تازه از اون بهتر اینکه قبل از کندن از وطن یه سفر به ژوهانسبورگ و بررسی دقیق تر در محل و احتمالا پیدا کردن چند هم وطن از طریق دوست یابی اینترنتی در اون شهر و صحبت با اونها و قیمت گرفتن از چند خیاطی و سر زدن به شهرداری و بررسی وضعیت مجوزها و .......
ببینین من میگم اینترنت یه معجزه است که نصیب نسل ما شده . چرا از این معجزه استفاده نمیکنیم ؟ این دستگاههای یک میلیونی والله غیر از چت روم و گیم و ... کارهای دیگه ای هم بلدن انجام بدن . از قابلیتهاشون استفاده کنیم تو رو خدا . گاهی نامه هایی دارم از بعضی از خوانندگان که سوالاتی از من میپرسن که به راحتی توی دنیای اینترنت جواب داده میشه . گله نمیکنم . من به دلیل اینکه فکر میکنم در ایران استفاده از اینترنت سخته و سرعت ها معمولا پایینه و ... جواب میدم ولی اگر عازم اینجا هستین بهتره و اصلا واجبه که دست کنین جیب مبارک و اینترنت پرسرعت بگیرین و فیلتر شکن و ... که اطلاعات کامل و به درد بخور داشته باشین .
از موضوع دور شدم . همه اینها رو گفتم که برسم به درد اصلی . خوب بعضی خانواده ها از همون قماش فراری از اینترنت و طرفداران فلسفه " باری به هر جهت " میان اینجا و حالا من بدو آهو بدو شروع میشه . در به در به دنبال کار . پولی که از ایران آوردن به قول شوهرم عین یه تیکه یخ شروع میکنه به ذوب شدن و به زودی سایه سیاه سختی کشیدن به سرشون میفته . مدرک تحصیلی پایین تر از اصل خودش ارزیابی میشه ، برای هر شغلی سابقه میخوان و برای همون سابقه زبان لازمه و توی ایران کلاس کافی نرفتن . هزینه اجاره و خرید رو مثل ایران تصور کردن و اصلا خبر از وجود موجود مشکل سازی به اسم مالیات ندارن . خیال کردن مثل آب خوزدن شغل پیدا میکنن و خونه گیر میارن و ماشین میخرن و ....

چند ماه میگذره . تا به حال هر طور بوده با کیسه پولی که از کشور آوردن سر کردن . دیگه اونم به نخ ته کیسه رسیده . زن هم داره سر کار میره . اتفاقا زودتر از شوهر کار پیدا کرده چون دل زنانه اش صبور تره و به کارهای پایین هم تن میده حتی حاضره برای دیگران خانه داری کنه یا در فروشگاهی صندوق دار بشه که خیلی از مردها حاضر به پذیرش این افت نیستن به خصوص اگر در ایران مقام و منزلتی هم داشتن . بچه ها ولی وضعشون خوبه و به راحتی زبان یاد گرفتن و در مدرسه جای پا محکم کردن و به یمن سطح بالای آموزش در مدارس ایران از بهترین شاگردان کلاس هم هستن و به نظر من بدبختانه همین موضوعه که مردی رو تبدیل به مزدک میکنه .
تمام رسالت پدر یا مادر بودن ما چیه ؟ آیا جز اینکه تمام آرزو و همت و تلاشمون برای بالا بردن سطح رفاه بچه هامونه ؟ جز اینکه حاضریم زندگی در بهشت رو به هر بهایی براشون بخریم ؟ این هم یک جور پرداخت بهای بهشته . اگر از اون دسته والدینی باشیم که کانادا رو بهشت بچه هامون بدونیم ، مثل خود من ، بنابراین هر تلاش و سختی و مشکلی رو قبول میکنیم تا درهای این بهشت به روی بچه ها بسته نشه .
خوب در این حالت پدر بی نوا که شغلی پیدا نکرده و دیگه سرش از همه طرف به سنگ خورده و پولی نداره که یکی دو سالی گذران کنه تا بتونه خودش اینجا مدرکش رو ارتقاء بده و کار داوطلبانه انجام بده ، چه خاکی به سرش کنه غیر از اینکه برگرده مملکت و همونجا کسب درآمد کنه ؟ زن بیچاره چه کنه اگر بچه هاش کوچک باشن و نتونن مثلا در خوابگاه دانشگاه زندگی کنن ؟ این مادر بدبخت باید بین شوهر و بچه یک کدوم رو برای همراهی انتخاب کنه . خیلی انتخاب سختیه . یک طرف مردی که در تمام دنیا براش عزیزترینه و تکه و طرف دیگه پاره های تنش . نگفته پیداست که زندگی چی میشه . تازه خیلی هنر میخواد که زن بتونه نقش پدر رو در زندگی و ذهن بچه ها پررنگ نگهداره چون خواه ناخواه این هویت به تدریج کمرنگ یا حتی محو میشه و حلقه های ارتباطی بین پدر و فرزندانش کم کم باز میشن و در یک کلام وجود پدر به مرحله عابر بانک بودن تنزل میکنه . این همون پروسه تلخ مزدک سازیه . حالا مزدکی داریم که از همسر و فرزندان دوره . شبها به خونه خالی و دلگیرش برمیگرده و به تماشای عکس بچه ها دل خوش میکنه و قرون قرون درآمدش رو برای خانواده میفرسته . یک جمله میگم و میگذرم که بگذریم از مردانی که دلخوشی های " دیگری " هم برای خودشون فراهم میکنن که من تعداد اینها رو خیلی کم میدونم ، انشاالله .

من نمیگم که همه مزدک ها همین مشکلات رو داشتن . شاید کسانی به دلائل دیگری جدا از خانواده زندگی میکنن ولی تمام مزدکهایی که من میشناسم بدون استثناء از همین دسته بودن . مردان بیچاره ای که دوری از زن و بچه رو میپذیرن و فداکارانه مثل تراکتور برای شخم زدن زمین آینده زندگی بچه ها کار میکنن و پولش رو به کانادا میفرستن . بیچارگی فقط اسم فامیلی این مردان نیست . به خاطر داشته باشیم که حالا همسری تنها مجبوره نقش همزمان پدر و مادر بچه رو بازی کنه و بچه های بدبختی که در حضور پدر یتیم به حساب میان . این نتیجه عدم برنامه ریزی صحیح و خوش خیالی محضه . گفتم که من جمع نمیبندم . قطعا همسرانی هستن که دلائل دیگری برای این دوری داشتن یا با وجود برنامه ریزی دقیق و تحقیقات بسیار به چنگ قانون مورفی افتادن و بلاهایی سرشون اومده که دوپاره شون کرده . من در باره معدودی از دوستان خودم صحبت میکنم که همگی به دلیل درد مالی وادار به زندگی جداگانه شدن .
خوب چرا میذاریم کار به اینجا برسه ؟ چرا قبل از آمدن کمی جدی تر تحقیق نمیکنیم ؟ چرا قبل از آوردن زن و بچه برای یک سفر تحقیقی برنامه ریزی نمیکنیم ؟ میدونم اینها بودجه و وقت و حوصله و زبان خوب میخواد . خوب پای زندگی در میونه . باید بودجه بذارن ، باید زبانشون رو تقویت کنن . باید خودشون رو بسازن و بعد اقدام کنن . با ای کاش گفتن که کار پیش نمیره .
وقتی که سن مهاجر کم باشه این مشکلات خیلی کمرنگه . یک پسر جوان تنها دیگه غصه شکم زن و بچه رو نمیخوره و از صفر شروع میکنه و با سختی ها هم راحت تر کنار میاد . یا یک دختر تنها میتونه در خوابگاه دانشگاه زندگی کنه و با گرفتن وام دانشجویی و کار پاره وقت بالاخره به گرفتن مدرک نزدیک بشه . ولی وقتی پای خانواده و بچه ها وسطه موضوع خیلی فرق میکنه .
باید تا قرون آخر هزینه ها رو بررسی کنن و پی سختی ها رو به تنشون بمالن و حتما بودجه دو سال زندگی در آسایش همراهشون باشه . باید از نظر زبان انگلیسی قوی باشن . باید حاضر به کار داوطلبانه و بدون حقوق باشن . خیلی باید ها وجود داره که از مزدک سازی جلو گیری میکنه .
این بایدها همه در اینترنت پیدا میشه . وبلاگهای مختلف مهاجران هر کدوم گروهی از این بایدها رو مطرح کردن . هر کدوم بنا بر تجربیات خودشون دسته ای از مشکلات رو به جویندگان نشون دادن . باید بپرسن ، بپرسن ، باز هم بپرسن و با توپ پر به جنگ مشکلات مهاجرت برن . یادشون باشه که مهاجرت خوردن شیرینی مجانی نیست . داشتن امکانات برای پختن شیرینیه . به شرطی که اطلاعات و آمادگی حل مصائب اولیه شیرینی پزی رو داشته باشیم . در این صورته که میتونیم مطمئن باشیم تا آخر عمر شیرینی داریم که به بچه هامون بدیم و مجبور نیستیم جدا از هم زندگی کنیم .
دعای آخر اینکه مزدکی نباشین انشاالله ![]()