سلام . برف ، سرما ، یخ ...... اونهایی که ویندزور یا اصولاً توی کانادا زندگی میکنن میدونن چی میخوام بگم ، واسه اونهایی که خارج از اینجا هستن مینویسم .


   

      تازه فهمیدیم کانادا یعنی چی !! این دو روز سردترین روزهایی بود که در عمرم تجربه کردم . سال 2008 ما برای لندینگ اومدیم و بعد سه ماه که کارتهای پی آر رو گرفتیم برگشتیم ایران . این سفر در تابستون بود و هوای مطبوع و زیبای تورنتو ، در نتیجه نه سختی و شدتی تحمل کردیم و نه سرمایی . سال بعد اومدیم که بمونیم ، یادمه اوائل نوامبر وارد کانادا شدیم  . داخل سازۀ فرودگاه تورنتو هیچی نفهمیدیم و هوا به نظر هنوز خوب و پاییزی میومد ، قبل از فرود توی هواپیما گفتن درجۀ هوا شونزده درجه بالای صفره و اصلاً به نظر ترسناک نمیومد . هنوز موجودی به نام Feeling هوا رو نمیشناختیم و اصولاً هوا به نظر ما همیشه یه رو و یک درجۀ مشخص داشت پس شونزده درجه همون شونزده درجه بود . ولی چشمتون روز بد نبینه به محض اینکه وارد پارکینگ فرودگاه شدیم تا ماشین کرایه کنیم ، ناگهانی انگار در فریزر رو باز کردیم ، چنان سوزی میومد که با اون لباسهای پاییزی معقول ما رسماً میلرزیدیم . همون توی پارکینگ و جلوی چشم مردم چمدانها رو باز کردیم و با آخرین سرعت هر لباسی که به دستمون میومد میکشیدیم بیرون و روی هم تنمون میکردیم . من قشنگ یادمه که یه ژاکت آبی تنم بود ولی یکی دیگه ، سبز و کرم چهارخونه روی اون تنم کردم و تبدیل شدم به یه خانم خیلی متشخص و خوش لباس !! دو تا روسری ایرانی نازک ابریشمی هم به جای شال گردن پیچیدم دور گردنم و دیگه واقعاً شیک شدم !! از بچه ها نگم که طفلکی ها اگه دو تا خودشون میپوشیدن ، دو تا هم من بهش اضافه کردم . خلاصه ما متوجه شدیم که به عدد دمای هوا در کانادا هرگز نباید اعتماد کرد . ایرونیهای اهل سفر میتونن واسه تجسم این هوا ، به منجیل فکر کنن و بادهای معروفش . این باد باعث میشه همیشه دمای محسوس هوا چندین درجه از دمای اصلی پایین تر باشه . یعنی اونی که اعلام میشه در واقع مال یه جای بدون باده ولی کجای ویندزور باد نمیاد ، به من نشون بدین برم دو دقیقه بشینم شادمان شم  .


    

      به هر حال حالا حکایت ویندزوره . امروز هوای عادی منهای 31 درجه و هوای محسوس مذکور و معروف ، منهای 43 درجه اعلام شده  و قراره تا فردا هم همینطوری بمونه . در خونه از داخل کاملاً یخ زده یعنی رسماً یک لایه یخ روی دره . این یعنی اینکه موتورخونۀ ما هر چقدر هم جون بکنه نمیتونه با هوای بیرون مبارزه کنه و این در فلک زدۀ مادر مرده رو گرم کنه . در نتیجه دم و رطوبت موجود در خونه که به در میشینه بلافاصله یخ میزنه . من اول فکر کردم این بلورها و لایۀ یخ از بیرونه ولی دست کشیدم دیدم ای وای انگشتم چسبید !!

     نوشته بود جنوب ویندزور باد باعث شکستن سه تا درخت بزرگ شده و افتادن اونها سیمها برق منطقه رو قطع کرده و نزدیک پنجاه تا خونه بی برق موندن ، من و شادان نشستیم فکر کردیم اگه برق ما قطع بشه چکار کنیم . بنابراین دستگاههای گازی آماده ، لباسهای گرم چیده ، شمع و کبریت و چراغ قوه و اینها ردیف ، پیش بسوی بی برقی !! خدا نکنه سر ما بیاد ، وقتی برق بیاد شادان باید عین پلنگ صورتی با سشوار یخ منو وا کنه .

 

   

       دیروز صبح رفتم برفها رو پارو کردم ، بماند که چقدر دیدن مردم در حال گذر تلخ و همزمان خنده دار بود . طفلکی ها بدتر از من هزار تا روی هم تنشون کرده بودن . خودم که معرف حضورتون هستم ، چله تابستون هم گاهی میلرزم چه برسه به سرمای زمستون ویندزور ، بنابراین اصلاً درپوشیدن لباس صرفه جویی نمیکنم . یه آقایی داشت رد میشد ، البته رد که نمیشد و پشت سر من صبورانه اومد تا براش پیاده رو رو باز کردم و به سر چهارراه رسیدم . بنده خدا انقدر پوشیده بود که دگمه های پالتوش داشت کنده میشد . یه کلاه پشمی بلند هم گذاشته بود که فقط چشمهاش بیرون بود . موقع رد شدن تلاش کرد دستشو واسه تشکر تکون بده که نتونست ! داشتم فکر میکردم اگه بالاخره بتونه به خیابون اصلی برسه موفق میشه از جیبش بلیط در بیاره ؟ من تنم گرم بود بسکه پوشیده بودم ولی باور کنین یا نه وسط های کار با وجود اینکه شال گردنم رو دور دهنم پیچیده بودم  نفس کم آوردم ، نمیدونم هوا چی شده بود که یهویی انگار ریه ام نصفه شد و هر چی تلاش میکردم نمیتونستم نفس کامل بکشم و در عین حال گلوم به خرت خرت افتاد. برگشتم خونه و روی پله های داخلی نشستم ، دو سه دقیقه گذشت تا حالم جا اومد و دوباره رفتم بیرون .



     دیروز و امروز آموزش پرورش ویندزور به اندازۀ تمام عمرش فحش خورد ، خودم یکی اش . هم توی ویندزور استار نظر گذاشتم و هم اینجا دارم مینویسم ، البته فحشها رو توی دلم میدم و در عمل ، مودبانه اعتراض میکنم ولی مطمئن باشین تو دلم دارم بد و بیراه میگم و کتک کاری میکنم . آخه یعنی چی ؟ اتوبوسهای مدارس همه کنسل شده ولی خود مدارس بازه !! تازه  چون مردم نمیتونن ماشینهاشون رو ببرن توی پارکینگ و کنار خیابون میذارن تا صبح راحت تر راه بیفتن بنابراین شهرداری نتونسته همۀ خیابونهای فرعی رو پاک کنه ، پس عبور و مرور با وسیلۀ شخصی در بعضی مناطق شهر عملاً قطع شده یکی اش خیابون ما . راه ها عموماً با برف و یخ پوشیده است پس رفت و آمد با پای پیاده هم پر! آخه پس این بچه های بدبخت چطوری خودشونو به مدرسه برسونن ؟ من مجبور شدم واسه شادان آژانس بگیرم تازه ماشین چقدر روی این برف و یخ کوچه عربی رقصید تا رانندۀ بینوا تونست جلوی در ما نگهش داره خدا میدونه . به راننده گفتم چطوری میتونی تا مدرسه بری ؟ گفت نگران نباشین خیابونها خیلی خلوته و ماشینم یخ شکن داره ، با یخ شکن داشت میرقصید !!؟ نگران بودم که ای خدا میتونه خودشو به مدرسه برسونه ؟ به شادان سفارش کردم وقتی رسید منو خبر کنه که خوشبختانه رسید و زنگ زد . میگه فقط گروه سه نفرۀ خودشون سر کلاس بودن اونم چون فردا یه تحویل پروژه دارن که مجبور بودن با هم کار کنن و مطمئن نیستیم که فردا معلم براشون غیبت و نمره منفی نذاره ، اینم که بچه مثبت درس خون .

 

     ویندزور استار یه نظر خواهی گذاشته با این گزینه ها

     آیا به نظر شما بهتر نبود که آموزش پرورش مدارس رو تعطیل میکرد

     - بله باید تعطیل میشدن

     - نه ، ما در کانادا زندگی میکنیم ( پس یعنی آش کشک خالمون بوده و اعتراض ممنوع )

     وقتی رأی دادم و لازم نیست بگم رأیم چی بوده ، درصد آرا رو نشون داد که هشتاد و سه درصد مردم گفتن باید تعطیل میکردن . من فقط میخوام بدونم اون هفده درصد بقیه بچه دارن یا نه ؟                                           

    من نمیفهمم فلسفۀ آموزش پرورش سر این جریان چی بوده . این ملت محترم چطوری خودشونو به ادارۀ معظمۀ خودشون رسوندن که بتونن همچین تصمیمی از خودشون در وکنن . دیروز از مدرسۀ 980 نفری شادان فقط 53 نفر حضور داشتن !! ای خدا یه دیوار بدین کله مو بکوبم بهش .

    آره ما توی کانادا زندگی میکنیم و از اول هم میدونستیم داریم میاییم یه کشور سرد . باقی مهاجران هم مثل ما و خود کانادائیها هم ایضاً . یعنی از اول پذیرفتیم که اینجا سرده و تبعاتی هم داره ولی خودشون در تمام رسانه های عمومی توی بوق و کرنا میکنن که این هوا در ویندزور بی سابقه است و در بیست سی سال گذشته همچین اتفاقی نیفتاده ، خوب این کلمۀ بی سابقه یه بار معنایی مشخص داره . قرار نیست که همیشه اینطوری باشه ، الآن درک داشته باشین و این بچه های طفلکی رو توی سرمای خون منجمد کن از در بیرون نکشین .

    ای بابا بسته دیگه ، آره ما کانادا زندگی میکنیم پس اعتراض به سرما موقوف.



     من خودم باید امروز میرفتم WEST  ولی نمیتونم و از خیرش گذشتم . اون کلاسهایی که گفتم شروع شده و من ابداً خیال بیرون رفتم ندارم . سر کار هم که نرفتم ، یعنی نمیتونم برم . خوشبختانه رئیسم باهام راه میاد ، خیر دو دنیا رو ببینه  ، رئیس خوبیه طفلی . البته رفتنش که میتونم برم ، برگشتنم با خداست .

     خوب فعلاً خداحافظ ، اگه دیگه ننوشتم بدونین قندیل شدم .