پاروی خودکار برف
سلام . میگن اسکیموها توی زبونشون بیشتر از بیست کلمه برای توصیف رنگ و حالت برف دارن ولی عوضش برای هر دو رنگ آبی و سبز روی هم فقط سه کلمه دارن در حالی که ما ایرانیها برای هر رنگ جداگانه چندین کلمه ساختیم . فکر کنین چند نوع سبز به ذهنتون میرسه ؟ سبز کاهویی ، ارتشی ، چمنی ، پسته ای ، زیتونی ، لجنی ،صدری و ..... یا آبی ؟ فیروزه ای ، نیلی ، آسمانی ، غازی ، سلطنتی ، ........ تازه بگذریم از درجات روشن تا تیرۀ اینها :)
یعنی میخوام بگم هر منطقه و اقلیمی بسته به نیاز و شرایط خودش اختراعات و ابداعاتی داره . مثلاً توی فروشگاه های کانادا به خاطر برف زیاد و سنگین انواع پاروهای الکتریکی یا بنزینی فروخته میشه که باعث سوال چند تا از دوستان شد .
اینجا گاهی برف یهو غافلگیر میکنه و در عرض یکی دو ساعت چنان سنگین میاد که نیاز به پاروکشی پیدا میشه . در عین حال هوا چنان سرده که اگه نجنبیم و غفلت کنیم در جا یخ میزنه و دیگه تمیز کردنش با حضرت فیله . اینه که گاهی آدم مجبور میشه شبانه هم بره جلوی خونه رو پارو بزنه که فردا صبح یهویی بلایی سر رهگذر از همه جا بی خبر نیاد . یا اینکه صبح زود قبل از حرکت مجبور میشیم جلوی در پارکینگ رو باز کنیم که یادمون بیاد ماشین داریم .
این پاروهای پدر بیامرز ، همونطور که اشاره کردم یا با برق کار میکنن یا با بنزین . گاهی هم مثل یک تراکتور کوچولو کار میکنن یعنی صندلی سرنشین دارن یا گاهی به جلوی خودرو وصل میشن که فضاهای بزرگتر و پهنتر خیابانی رو تمیز کنن .
براتون چند تا عکس از سایزها و مدلهای مختلفش گذاشتم .
خوب از اینها بزرگترهاش هم هست که مثل تیغۀ بولدوزر به جلوی خودروی شما وصل میشه و میتونین خیابونتون رو باهاش پاک کنین . دیگه اگه بختتون گفته و برفی اومده مثل قطب شمال و ماشین بزرگتر لازم دارین برین سراغ بولدوزر واقعی یا حتی لابد چیزی شبیه به اسکریپر .
گفتم اسکریپر یه چیزی یادم اومد ، اسکریپر میدونین چیه ؟ به نظرم یکی از بزرگترین ماشینهای کشاورزی و راه سازی باشه . خیلی کوچیک بودم تازه کلاس اول ابتدایی رو تمام کرده بودم و تابستون با مادر و برادرم رفتیم پیش پدرم که توی کارخانۀ کود شیمیایی شیراز که بخشی از وزارت کشاورزی بود مأموریت داشت . برای اولین بار اسکریپر رو اونجا دیدم که طبعاً به دلیل کوچک بودنم و سایز ریز بدن خودم ، این ماشین به نظرم بیشتر بزرگ و غول میومد . هر بار که میخواست از کنار منزل ما رد بشه و بره خاک برداری میدویدم و تماشاش میکردم . یه روز با پدرم رفتیم سر زمین که از دور دیدم همۀ همکارهای پدرم و راننده ها و کارگرها دور اسکریپر جمع شدن و انگار که اونم مثل گهواره داره مدام تکون میخوره و میلرزه . وقتی نزدیکتر شدیم فهمیدیم که اسکریپر در حین برداشت خاک یک مار بزرگ هم برداشته که الآن توی مخزنشه و ماره که زخمی شده داره خودشو به دیواره ها میکوبه و ..... من از ترس در حال مرگ بودم ، پدرم گفت بمونم توی لندرور و ماشین رو برد خیلی دورتر پارک کرد و درهاش رو قفل کرد و برگشت .
شاید نیم ساعتی طول کشید که اسکریپر بیچاره آروم گرفت و معلوم شد که ماره بالاخره تمام کرده . وقتی جسدش رو بیرون آوردن در عالم بچگی فکر کردم ردخور نداره ، مار بوآست . چند تا از کارگرها به زور بلندش کردن و کنار چرخهای یه جیپ درازش کردن که از طول جیپ بلندتر بود . بعد مترش کردن و از پدرم شنیدم نزدیک سه متر بوده . ولی هنوز هم نمیتونم باور کنم حیوون خدا چه قدرتی داشته که اسکریپر به این بزرگی رو به لرزه انداخته بوده .
پدرم دو بار مأموریت شیراز داشت و من چه خاطرات خوشی دارم ، هر دو بار هم نزدیک تخت جمشید بودیم . یک بار داشتن شهرک آ-ر-ی-ا-م-ه-ر رو میساختن که برای جشنهای دوهزار و پانصد ساله طراحی شده بود که درست جلوی تخت جمشید بود و یه بار هم که همین مأموریتی بود که نوشتم و اونم توی جادۀ مرودشت به نظرم چهار پنج کیلومتری تخت جمشید بود . ماجراها مال بیشتر از چهل سال پیشه و شاید آدرسها درست توی ذهنم نمونده باشه . ولی خاطرات خوشش برام مونده . ای خدا دائم پاتوقمون توی تخت جمشید بود . تا بیکار میشدیم میپریدیم توی ماشین به سمت کوه . چند سال پیش که ببعد این همه سال دوباره رفتم به نظرم اومد که خیلی لخت و خالی شده ! نمیدونم بازم در دید بچگیهای من شلوغ و پر به نظرم میومد یا توی این چهل سال کلی از قطعات و آثار باستانی واقعاً به فنا رفته .
رفتم توی اینترنت گشت و گذار و دیدم آره جداً عکسهای قدیمی پر تر نشون میدادن . خدا کنه مسئولین به فکر حفظ باقی اش بیفتن ، دل آدم خیلی میسوزه .